جدول جو
جدول جو

معنی سالخوردگی - جستجوی لغت در جدول جو

سالخوردگی
(خوَر / خَرْ / خُر دَ / دِ)
پیری. کهن سالی، کهنگی
لغت نامه دهخدا
سالخوردگی
پیری کهن سالی، کهنگی فرسودگی
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
سالخوردگی
((دَ یا د))
پیری، فرسودگی
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
فرهنگ فارسی معین
سالخوردگی
الشّيخوخة
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به عربی
سالخوردگی
Geriatric
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سالخوردگی
gériatrique
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سالخوردگی
geriátrico
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سالخوردگی
гериатрический
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به روسی
سالخوردگی
geriatrisch
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به آلمانی
سالخوردگی
геріатричний
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سالخوردگی
geriatrystyczny
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به لهستانی
سالخوردگی
老年医学的
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به چینی
سالخوردگی
বার্ধক্যজনিত
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به بنگالی
سالخوردگی
سالخوردہ
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به اردو
سالخوردگی
geriatrico
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سالخوردگی
อายุวัฒนะ
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به تایلندی
سالخوردگی
uzee
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سالخوردگی
geriyatrik
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سالخوردگی
גריאטרי
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به عبری
سالخوردگی
노인학적인
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به کره ای
سالخوردگی
geriatrik
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سالخوردگی
वृद्धावस्था
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به هندی
سالخوردگی
geriatrisch
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به هلندی
سالخوردگی
geriátrico
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سالخوردگی
高齢者の
تصویری از سالخوردگی
تصویر سالخوردگی
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سال خوردگی
تصویر سال خوردگی
کهنسالی، پیری
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
نخوردن. امساک. رجوع به ناخوردن شود:
در خرج بر خود چنان در مبند
که گردی ز ناخوردگی دردمند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ/ دِ)
حیرت، سرخوردگی. واماندگی، نومیدی. یأس، رد شدن، واپس زدگی. سرکوفتگی و آن اصطلاحی است از اصطلاحات مربوط به مکتب فروید روانشناس اتریشی و عبارت است از فراموش شدن امیال و غرایز که بر اثر ناهماهنگی با مقررات جامعه و ناسازگاری با عقل و امور اخلاقی به شعور باطن یا ناخودآگاه میروند و از صحنۀ روشن ذهن خارج میشوند. رجوع به واخوردن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
کنایه از بسیارسال. (انجمن آرا). فرتوت و معمّر. (شرفنامۀ منیری). سالدیده. مسن. سالخورده: دهری، مرد سالخورده. هرمل، ناقۀ سالخورده. دویل، گیاه سالخورده. دهکم، پیر سالخورده. هجف، هجفجف، شترمرغ سالخورده. هدم، پیر سالخورده. فانی، پیر سالخورده. (منتهی الارب) :
یارب چرا نبرد مرگ از ما
این سالخورده زال بن انبان را.
منجیک.
فژآگن نیم سالخورده نیم
ابر جفت بیداد کرده نیم.
بوشکور.
بیک جای از این پیش لشکر ندید
نه از موبد سالخورده شنید.
فردوسی.
به ایران همه سالخورده روان
نشستند با نامور بخردان.
فردوسی.
همچو زلف نیکوان خردساله تاب خورد
همچو عهد دوستان سالخورده استوار.
فرخی.
چو نالی سبک بگذراند بتیری
گران شاخ از سالخورده چناری.
فرخی.
بسال نو ایدون شد آن سالخورده
که برخاست از هر سویی خواستارش.
ناصرخسرو.
هر که بمعشوق سالخورده دهد دل
چون دل خاقانی ازمراد برآید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 609).
تا تن سالخورده پیرترست
آز از او آرزوپذیرتر است.
نظامی.
ز خارا بود دیری سال کرده
کشیشانی بدو در سالخورده.
نظامی.
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی.
حافظ.
آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت.
حافظ.
مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست
من سالخورده پیر خرابات پرورم.
حافظ.
، کهنه. قدیمی. دیرینه:
می سالخورده بجام بلور
بر آورده با بیژن گیوزور.
فردوسی.
آمد بهار و نوبت سرما شد
وین سالخورده گیتی برنا شد.
ناصرخسرو.
گردون سالخورده بویی شنیده از تو
در جستجوی آن بو چندین بسر دویده.
عطار.
منه دل برین سالخورده مکان
که گنبد نیاید بر گردکان.
سعدی (بوستان).
غم کهن بمی سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیر کنعان گفت.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از سالخورده
تصویر سالخورده
فرتوت. معمر، مسن سالدیده
فرهنگ لغت هوشیار
مغلوب شدن، رد شدن مردود گشتن، مایوس سر خوردگی. توضیح وا خوردگی در اصطلاح مکتب فرویدیسم عبارتست از فراموش شدن امیال و غرایز که بر اثر نا هماهنگی با مقررات جامعه و ناسازگاری با عقل و امور اخلاقی بشعور باطن یا نا خود آگاه میروند و از صحنه روشن ذهن خارج میشوند: تحیر سرگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخوردگی
تصویر واخوردگی
((خُ دِ))
از رواج و رونق افتادن، رد شدن، سرخوردگی، یأس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالخورده
تصویر سالخورده
((دِ))
پیر، کهنسال، کهنه، قدیمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالخورده
تصویر سالخورده
مسن
فرهنگ واژه فارسی سره
سالخوردگی، رواقیانه
دیکشنری اردو به فارسی