حیرت، سرخوردگی. واماندگی، نومیدی. یأس، رد شدن، واپس زدگی. سرکوفتگی و آن اصطلاحی است از اصطلاحات مربوط به مکتب فروید روانشناس اتریشی و عبارت است از فراموش شدن امیال و غرایز که بر اثر ناهماهنگی با مقررات جامعه و ناسازگاری با عقل و امور اخلاقی به شعور باطن یا ناخودآگاه میروند و از صحنۀ روشن ذهن خارج میشوند. رجوع به واخوردن شود
حیرت، سرخوردگی. واماندگی، نومیدی. یأس، رد شدن، واپس زدگی. سرکوفتگی و آن اصطلاحی است از اصطلاحات مربوط به مکتب فروید روانشناس اتریشی و عبارت است از فراموش شدن امیال و غرایز که بر اثر ناهماهنگی با مقررات جامعه و ناسازگاری با عقل و امور اخلاقی به شعور باطن یا ناخودآگاه میروند و از صحنۀ روشن ذهن خارج میشوند. رجوع به واخوردن شود
کنایه از بسیارسال. (انجمن آرا). فرتوت و معمّر. (شرفنامۀ منیری). سالدیده. مسن. سالخورده: دهری، مرد سالخورده. هرمل، ناقۀ سالخورده. دویل، گیاه سالخورده. دهکم، پیر سالخورده. هجف، هجفجف، شترمرغ سالخورده. هدم، پیر سالخورده. فانی، پیر سالخورده. (منتهی الارب) : یارب چرا نبرد مرگ از ما این سالخورده زال بن انبان را. منجیک. فژآگن نیم سالخورده نیم ابر جفت بیداد کرده نیم. بوشکور. بیک جای از این پیش لشکر ندید نه از موبد سالخورده شنید. فردوسی. به ایران همه سالخورده روان نشستند با نامور بخردان. فردوسی. همچو زلف نیکوان خردساله تاب خورد همچو عهد دوستان سالخورده استوار. فرخی. چو نالی سبک بگذراند بتیری گران شاخ از سالخورده چناری. فرخی. بسال نو ایدون شد آن سالخورده که برخاست از هر سویی خواستارش. ناصرخسرو. هر که بمعشوق سالخورده دهد دل چون دل خاقانی ازمراد برآید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 609). تا تن سالخورده پیرترست آز از او آرزوپذیرتر است. نظامی. ز خارا بود دیری سال کرده کشیشانی بدو در سالخورده. نظامی. دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر کای نور چشم من بجز از کشته ندروی. حافظ. آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت. حافظ. مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست من سالخورده پیر خرابات پرورم. حافظ. ، کهنه. قدیمی. دیرینه: می سالخورده بجام بلور بر آورده با بیژن گیوزور. فردوسی. آمد بهار و نوبت سرما شد وین سالخورده گیتی برنا شد. ناصرخسرو. گردون سالخورده بویی شنیده از تو در جستجوی آن بو چندین بسر دویده. عطار. منه دل برین سالخورده مکان که گنبد نیاید بر گردکان. سعدی (بوستان). غم کهن بمی سالخورده دفع کنید که تخم خوشدلی این است پیر کنعان گفت. حافظ
کنایه از بسیارسال. (انجمن آرا). فرتوت و معمّر. (شرفنامۀ منیری). سالدیده. مسن. سالخورده: دَهری، مرد سالخورده. هِرمِل، ناقۀ سالخورده. دَویل، گیاه سالخورده. دَهکَم، پیر سالخورده. هجف، هجفجف، شترمرغ سالخورده. هَدم، پیر سالخورده. فانی، پیر سالخورده. (منتهی الارب) : یارب چرا نبرد مرگ از ما این سالخورده زال بن انبان را. منجیک. فژآگن نیم سالخورده نیم ابر جفت بیداد کرده نیم. بوشکور. بیک جای از این پیش لشکر ندید نه از موبد سالخورده شنید. فردوسی. به ایران همه سالخورده روان نشستند با نامور بخردان. فردوسی. همچو زلف نیکوان خردساله تاب خورد همچو عهد دوستان سالخورده استوار. فرخی. چو نالی سبک بگذراند بتیری گران شاخ از سالخورده چناری. فرخی. بسال نو ایدون شد آن سالخورده که برخاست از هر سویی خواستارش. ناصرخسرو. هر که بمعشوق سالخورده دهد دل چون دل خاقانی ازمراد برآید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 609). تا تن سالخورده پیرترست آز از او آرزوپذیرتر است. نظامی. ز خارا بود دیری سال کرده کشیشانی بدو در سالخورده. نظامی. دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر کای نور چشم من بجز از کشته ندروی. حافظ. آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت. حافظ. مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست من سالخورده پیر خرابات پرورم. حافظ. ، کهنه. قدیمی. دیرینه: می سالخورده بجام بلور بر آورده با بیژن گیوزور. فردوسی. آمد بهار و نوبت سرما شد وین سالخورده گیتی برنا شد. ناصرخسرو. گردون سالخورده بویی شنیده از تو در جستجوی آن بو چندین بسر دویده. عطار. منه دل برین سالخورده مکان که گنبد نیاید بر گردکان. سعدی (بوستان). غم کهن بمی سالخورده دفع کنید که تخم خوشدلی این است پیر کنعان گفت. حافظ
مغلوب شدن، رد شدن مردود گشتن، مایوس سر خوردگی. توضیح وا خوردگی در اصطلاح مکتب فرویدیسم عبارتست از فراموش شدن امیال و غرایز که بر اثر نا هماهنگی با مقررات جامعه و ناسازگاری با عقل و امور اخلاقی بشعور باطن یا نا خود آگاه میروند و از صحنه روشن ذهن خارج میشوند: تحیر سرگشتگی
مغلوب شدن، رد شدن مردود گشتن، مایوس سر خوردگی. توضیح وا خوردگی در اصطلاح مکتب فرویدیسم عبارتست از فراموش شدن امیال و غرایز که بر اثر نا هماهنگی با مقررات جامعه و ناسازگاری با عقل و امور اخلاقی بشعور باطن یا نا خود آگاه میروند و از صحنه روشن ذهن خارج میشوند: تحیر سرگشتگی