جدول جو
جدول جو

معنی سالتو - جستجوی لغت در جدول جو

سالتو
(تُ)
شهری است از اروگوئه دارای 30000 تن جمعیت است. بندری است کنار شط اروگوئه. در آنجا گوشت فراوان است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالتو
تصویر پالتو
لباس زمستانی ضخیم و بلند که روی لباس های دیگر بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالو
تصویر سالو
پارچۀ سفید و نازکی بوده که از آن دستار و جامۀ زنانه می دوخته اند
فرهنگ فارسی عمید
شهری است از آرژانتین و دارای 67400 تن سکنه است در آنجا نفت و کار خانه قندسازی و شراب سازی موجود است و تجارت تنباکو نیز دارد
لغت نامه دهخدا
(تُ)
چیز علاوه و زاید. این لفظ هندی است و تنها اهل بنادر خلیج که تماس با هندیها دارند استعمال میکنند. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
مجمع الجزایر کوچک گینه فرانسه در شمال کاین دارای قدیمترین مؤسسات توبه کاران است
لغت نامه دهخدا
(تُ)
آندراآنژلی. نقاش نامدارایتالیائی متولد شهر فلورانس (1486- 1531 میلادی) است. آثار او بسبب موضوع و رنگ آمیزی ارزش بسزائی دارد
لغت نامه دهخدا
(تُ)
از کلمه فرانسوی پالت . پوششی ضخیم که مردان و زنان بر روی دیگر جامه ها پوشند
لغت نامه دهخدا
از امرای زمان غازان خان است، این مرد یاغی شد و پس از دستگیر شدن با پسرش در ذی الحجۀ 696 هجری قمری در میدان تبریز به یاسا رسید، رجوع به تاریخ گزیده ص 592 و 593 و تاریخ مبارک غازانی ص 101 و 104 و 105 و 111 و 117 و 121 شود
لغت نامه دهخدا
جامۀ سفید و تنگ لایق دستار، (آنندراج)، پارچه ای که از آن دستارو لباس زنانه درست میشد، (فرهنگ نظام) :
ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو
عمودها همه افراشتند در کر و فر،
نظام قاری،
کجا چو شمسی و سالوی و ساغری گردند
سر آید ارچه مه و مهر و آسمان آری،
نظام قاری،
سالو و ساغر اگر زانکه بعقدت نرسد
گله از گردش دور قمری نتوان کرد،
نظام قاری،
سالها باید که چون قاری کسی در البسه
گاه از سالو سخن گوید گهی از گلفتن،
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
تصویری از پالتو
تصویر پالتو
لباس ضخیمی که مردان و زنان بر روی جامه دیگر پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالو
تصویر سالو
جامه سفید و تنک که از آن دستار و لباس زنانه درست میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالو
تصویر سالو
جامه سفید و تنگ که از آن دستار و لباس زنانه درست می کردند
فرهنگ فارسی معین
((تُ))
لباسی ضخیم که مردم برای گرم نگاه داشتن بدن روی لباس های دیگر می پوشند
فرهنگ فارسی معین
پرتاب کردن سنگ به فواصل دور، حرکت تند دست ها به هنگام راه
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار تشنه، نوشیدن آب زیاد از پی تشنگی درازمدت
فرهنگ گویش مازندرانی
نیم کوب شدن برنج، مغز گردو و یا مغز بادام، درست نجویدن غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
اهلی، حیوان خانگی
دیکشنری اردو به فارسی