- سال
- سنه
معنی سال - جستجوی لغت در جدول جو
- سال
- حرکت یک دوره آفتاب از نقطه برج حمل تا نقطه آخر برج حوت و آنرا بعربی سنه گویند، مدت حرکات زمین بدور خورشید که دوازده ماه یا 563 روز و 5 ساعت و 84 دقیقه و 54 ثانیه است و آنرا سال خورشیدی یا سال شمسی گویند
- سال
- واحد اندازه گیری زمان که براساس مدت حرکت زمین به دور خورشید اندازه گیری می شود و در تقویم شمسی (از اول فروردین تا آخر اسفند) برابر با ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۵ ثانیه می باشد،
برای مثال به یک ماه بالا گرفت آن نهال / فزون زان که دیگر درختان به سال (عنصری - ۳۵۸)
واحد اندازه گیری طول عمر کسی یا چیزی مثلاً چند سال پیش به دنیا آمد؟،
پایۀ تحصیلی، کلاس مثلاً سال پنجم دبستان، طول عمر، سن،برای مثال به بالا و سال سیاوش بدند / خردمند و بیدار و خامش بدند (فردوسی - ۲/۲۴۲)
تاریخ، کنایه از سالگرد فوت، کنایه از مراسم سالگرد فوت
ال، درختی از خانوادۀ زغال اخته با برگهای دراز نوک تیز، گلهای زرد رنگ، میوۀ سرخ ترش مزه و چوب سفت و سخت که در جنگل های مازندران می روید، آل، سیاه ال، سل
سال شمسی: در علم نجوم مدت یک دور حرکت زمین به دور خورشید
سال کبیسه: در علم نجوم سالی که در آن اسفند سی روز است و هر چهار سال یک بار اتفاق می افتد
سال قمری: در علم نجوم دوازده دور ماه در بیست و هشت منزل واقع در منطقه البروج و یا نقاط نزدیک آن
سال نوری: در علم نجوم واحد اندازه گیری طول، برابر با مسافتی که نور در مدت یک سال طی می کند، معادل ۱۰۱۲×۹۴۶
سال و ماه: سال تا سال، همۀ ماه ها و سال ها، همواره، همیشه
سال و مه: سال تا سال، همۀ ماه ها و سال ها، همواره، همیشه، سال و ماه
سال هجری قمری: سال عربی از اول محرّم تا آخر ذی حجه، برابر با ۳۵۴ روز
- سال
- اطاق بزرگ، تالار
- سال
- مدت زمان گردش زمین به دور خورشید که برابر است با 12 ماه یا 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 46 ثانیه، سن، عمر، زمانه، تاریخ، هجری شمسی سال ایرانی که از اول فروردین شروع می شود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تالار
تندرست
با اعداد ترکیب شود و معنی دارنده تعداد سال دهد: دو ساله ده ساله یا همه ساله. هرسال پیوسته
جامه سفید و تنک که از آن دستار و لباس زنانه درست میکردند
اطاق بزرگ مخصوص پذیرائی
بی گزند و درست، بی عیب، صحیح
مسافر و راه رونده زخمی که روی پوست بدن انسان و بیشتر روی بینی و گونه ها پیدا میشود رهرو زبانزد سوفیانه تا راهرو نباشی کی راهبر شوی، راهی (مسافر) راه رونده رونده، سفر کننده مسافر، سائر الی الله که متوسط بین مبدا و منتهی است مادام که در سیر است. کسی که بطریق سلوک بمرتبت و مقامی رسد که از اصل و حقیقت خود آگاه شود و بداند که او همین صورت و نقش نیست و اصل و حقیقت او مرتبت جامه الوهیت است که در مراتب تنزل متلبس بدین لباس گشته و بمقام فنا فی الله و مرتبت ولایت وصول یابد. یا سالکان عرش. فرشتگان ملائکه، اهل سلوک
پیش رفته، متقدم
مار سیاه، گری شتر
لاتینی تازی گشته بیدمشک از درختان بید مشک
تاراج دهنده و رباینده و غارتگر
ماضی، متقدم، گذشته، پیش رفته، پیشین
زخمی مزمن که در پوست بدن انسان روی بینی و گونه ها پیدا می شود، سرایت آن به وسیلۀ پشۀ مخصوصی صورت می گیرد
سلب کننده، رباینده، برهنه کننده یا پوست کنندۀ چیزی
درست، بی عیب، فاقد بیماری، تندرست، در دستور زبان عربی، ویژگی کلمه ای که در برابر فا و عین و لام آن حرف عله (واو، الف، ی) نباشد مانند نصر که حرف عله ندارد، در علوم ادبی در علم عروض ویژگی بحری از شعر که زحاف در آن نباشد
کسی که راهی در پیش گیرد و در آن راه برود، رونده، پیرو، پارسا، زاهد، در تصوف کسی که با ارشاد مرشد و پیرو در راه خدا سیر کند و مراحل تهذیب نفس و مراتب سیر و سلوک را بپیماید. سالکان را اهل سلوک و اهل طریقت نیز می گویند، عارف
جامه سفید و تنگ که از آن دستار و لباس زنانه درست می کردند
((لَ))
فرهنگ فارسی معین
زخمی که در پوست بدن خاصه صورت پیدا می شود. گاه یک سال بهبودی آن طول می کشد ولی جای آن باقی می ماند
رونده، مسافر، زاهد، عارف
((لِ))
فرهنگ فارسی معین
بیدمشک، درختی است از گونه بید، با شکوفه های معطر که عرق آن نشاط آور است، مشک بید، گربه بید
تالار بزرگ برای پذیرایی یا نشان دادن فیلم یا آثار هنری یا تئاتر یا کنسرت، اتاق بزرگ
پارچۀ سفید و نازکی بوده که از آن دستار و جامۀ زنانه می دوخته اند
Ablebodied, Wholesome, Healthy
здоровый
gesund