حرکت یک دورۀ آفتاب است از نقطۀ برج حمل تا نقطۀ آخر برج حوت و آن را به عربی سنه گویند. (برهان). سنه. (دهار) (انجمن آرا). عام. (دهار) (منتهی الارب). حجّه. (دهار). حجّه. (نصاب). حول. دکتر معین در حاشیۀ برهان این کلمه را در لهجه های مختلف ایرانی بشرح زیر نقل کرده اند: پهلوی: ’سال’ از ریشه ’سرده’ (قس: ارمنی ’نوه سرد’ = سال نو). در اوستا: ’سرد’ (= سال) ’سرده’ (=ایزد سال) (بارتولمه 67-1566). (نیبرگ 200- 201). استی: ’سرده’ و ’ سرد’ (= تابستان). کردی و افغانی و بلوچی: ’سال’ وخی: ’سل’. سریکلی: ’سال’ (اسشق 691 و هوبشمان 691). گیلگی: ’سال’. فریزندی. یرنی و نطنزی: ’سال’. سمنانی: ’ساله’. سنگسری: ’سل’. سرخه یی: ’سال’. لاسگردی و شهمیرزادی: ’سال’. (ک. 2 ص 179). اورامانی: ’ساله’ (ک. اورمان 126). وخی: ’سال’. یازغلامی: ’سائوزه’. زباکی: ’سال’. سنگلچی ’سال’ (=نصف سال). یودغا: ’سالوه’. (گریر سن 93). (حاشیۀ برهان چ معین). ابوریحان بیرونی در التفهیم آرد: سال از دو بیرون نیست، یا قمری یا شمسی. و قمری از دو گونه بیرون نیست نخستین ساده که دوازده ماه باشد چنانک مسلمانان بکار همی دارند و نیز ترکان برسوی. و اندازۀ این قمری ساده بر حال میانگی سیصد و پنجاه و چهار روز است. آنگاه گاه پنجاه و سه آید و گاه پنجاه و شش بی قصد مردمان این زیادت و نقصان روز را.و دیگر گونه از سال قمری نسبی کرده و سیزده ماه شده، و این را هندوان و جهودان بکار دارند، و نیز یونانیان اندر روزگار قدیم و تازیان به جاهلیت و کافری. واما سال شمسی روزگارش سیصد و شصت و پنج است با کسری که برابر چهار یک روز است. او را رومیان و سریانیان و قبطیان و پارسیان و سغدیان بکار همی دارند، ولکن به استعمال کسرش برخلاف همی شوند، و هر کسی از ایشان راهی دیگر همی گیرد. (التفهیم ص 235). سال نجومی از قران مرکز شمسی با یک ستارۀ ثابت تا قران آیندۀ آن با همان ستاره تقریباً 365 روز و 6 ساعت و 9 دقیقه و 9 ثانیه است. سال شمسی حقیقی 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 46/04 ثانیه و باکسور اعشاری 365/2422 روز و باز هم تقریبی است چه بمرور زمان فرق میکند چنانکه سال تروپیک هر سال اندکی کوتاه تر میشود و در هر سال /595. ثانیه نقصان یابد. (گاه شماری تقی زاده ص 3). آقای تقی زاده در تاریخ و کیفیت شناخته شدن مفهوم سال و تقسیم آن به فصول مختلف در کتاب ’گاه شماری در ایران قدیم’ آرد: آغاز حساب زمان، پیش قوم ایرانی در ابتدای ظهور وی در عرصۀ تمدن، نخست برای مدتهای کوتاه با شب و برای مدت بیشتری با نیم ماه (از رؤیت هلال تا بدر و از بدر تا ناپدید شدن ماه) و با ماه قمری نجومی یعنی از جدا شدن ماه از ستارۀ ثابتی تا رسیدن آن مجدداً به آن ستاره که 27 روز است (در واقع 27 روز و هفت ساعت و کسری) بوده است. با تکامل تأسیسات مدنی حاجت به حسابهای درازتری پیدا شده و نیم سال (یعنی زمستان یا تابستان) و یک سال مقیاس اتخاذ شد و سال به دو قسمت غیرمتساوی تقسیم گردید: زمستان ده ماهه و تابستان دو ماهه (که حتی ’این هم سرد بوده’) در این مرحله از تاریخ باید قوم قدیم ایرانی در یک ناحیۀ شمالی (شاید در حدود شمالی ترکستان و جنوب و مغرب دریاچۀ آرال) بوده باشند و بعلت درازی فاحش زمستان و شبهای آن و کوتاهی تابستان چون قسمت عمده زمان، شب و زمستان بوده با شب و زمستان حساب میکردند. و بجای چند شب و بجای چند سال چند زمستان میگفتند. بر اثر مهاجرت ها و انتقالات به آب و هوای ملایم تر (یعنی نواحی جنوبی تر) تابستان و زمستان تقریباً در طول مساوی شد و سال نیز مانند سال هندی به دو قسمت متساوی بین دو انقلاب (صیفی و شتوی) تقسیم و دو نیم سال احداث گردید. آغاز سال را از تابستان (انقلاب صیفی) که بقول بیرونی تشخیص آن بسی سهل تر از تشخیص اعتدال ربیعی یا خریفی، و برای مردم ساده و بی علم بدون اسباب و آلات کامل میسر است، گرفتند و طبعاً باید وجه توافقی هم در بین حساب قمری خود یعنی ماه و حساب شمسی یعنی سال پیدا کرده باشند یعنی نخست بتدریج از ماه نجومی 27 روزه به ماه هلالی 29 و 30 روزه انتقال یافته و بوسیلۀ اضافۀ یک روز الحاقی و فوق العاده (یا کبیسه) بنام خداوند به ابتدای نیم ماه دوم و بعدها به اضافۀ یک روز دیگر به همان اسم در موقع تربیع اول قمر ماه 29 روزه بوجود آورده و چون گاهی ماه قمری 30 روزه بود یک روز دیگر هم باز به همان اسم در چنان ماههای سلخ دار در موقع تربیع دوم قمر اضافه نمودند و بوسیلۀ این سه روز کبیسه که به اسم آفریننده (دی ) موسوم شدند ماه 29 روزه و 30 روزۀ هلالی ایجاد شد و چون به توافق تقریبی 12 دورۀ ماه هلالی با یک سال برخوردند سال قمری نیز معمول گردید. لکن باید زودتر به اختلاف سال قمری (یعنی دوازده دورۀ ماه) با سال طبیعی یعنی از موسم خرمن و درو تا درو آینده متوجه شده باشند و لذا باید ترتیبی برای ثابت نگاه داشتن سال مانند غالب ملل قدیمه پیدا نموده و یک نوع کبیسه ای اتخاذ کرده باشند که از چگونگی آن اطلاعی نداریم و با قیاس به مراحل حساب زمان بین ملل دیگر باید بوسیلۀ اضافۀ یک ماه در چند سال بوده باشد (شاید آخر ماه ششم سال). ظاهراً سال با تیر ماه وبا انقلاب صیفی شروع میشد و در واقع سال از روی حساب، دو قسمت متساوی (از انقلاب شتوی و بالعکس) و از حیث فصل یا گرمی و سردی هوا در اصطلاح عرفی جاری مردم دوفصل ششماهه ای (به اسم تابستان و زمستان) تقریباً ازاعتدال ربیعی تا اعتدال خریفی و بالعکس داشته است که بنابراین اول سال وسط فصل تابستان (یا نیم سال روشن) و اول نیم سال دوم (یا به اصطلاح هندی ایانای دوم) وسط فصل زمستان (نیم سال تاریک) بوده است و لذا بعید نیست که دو جشن میذیوی شم و میذیایری در این دوره از مراحل تاریخ ایجاد شده باشد. و اگر قول بوندهش راجع به افزایش و کاهش شب و روز از اولی تا دومی و بالعکس مبتنی بر مأخذ قدیم و قابل توجهی باشداز آثار این دوره است. چندی بعد شاید باز بتقلید قوم برادر یعنی آریائیهای هندی سال و ماه قمری را که محتاج به کبیسۀ غیر منظم و مشکلی بود (یعنی گاهی در دو و گاهی در سه سال آن هم بطور غیرمتناوب یک ماه اضافه لازم داشت) و ترتیب منظم و علمی صحیح آن برای اقوام قدیمه تا قرن پنجم و چهارم قبل از میلاد که بابلیها و یونانیها دورۀ کامل آن را کشف کردند مجهول و بسیار مشکل و پیچاپیچ بود، رها کرده و سال 360 روزه به اقتضای مهاجرت تدریجی که ایرانیان تا آن موقع رو به نقاط جنوبی تر کرده بودند تابستان هفت ماهه و زمستان پنج ماهه ایجاد شد و در نتیجۀ آن میذیوی شم، و میذیایری هر کدام 15 روز عقب تر برده شد و نیز قویاً مظنون است که در این دوره (یعنی گاه شماری با سال 360 روزه) شاید بر اثر آشنائی کمابیش ایرانیان با فصول چهارگانه معروف تقسیم سال به شش قسمت یا فصل باز بتقلید از سال هندی (منتهی در فصول ایرانی با طول مختلف) به عمل آمده است یعنی برای اوقات و موسمهای مختلف سال مانند موقع شیر و عسل و موقع درو و خرمن و موقع جفت گیری احشام و موقع خزیدن به کنج خانه و موقع قربانیها و آئین مذهبی عمده سالیانه که عید ازدواج مردگان باشد مانند هندیها (ولی نه بترتیب و کیفیت آنها) شش فصل یا شش گاه اختیار کردند و برای این مقصود دو جشن بزرگ اساسی موجود و قدیم یعنی میذیوی شم و میذیایری را اساس و مبداء قرار داده و به فاصله های معینی از آن ها مبنی بر اساس حساب نیم ماهه (15 روزه) موسمهای عمده زندگی طبیعی سالیانۀ خود را که مربوط به زراعت و گله داری بود معین نمودند یعنی از جشن میذیوی شم پنج نیم ماه شمرده روز هفتاد و پنجم را جشن موسم جفت گیری گوسفندان و جمعآوری حیوانات اهلی از صحرا به ’آغل’ کردند. همچنین از میذیایری باز پنج نیم ماه شمرده جشن موقع قربانیها و عید ازدواج مردگان و سه نیم ماه بعد از آن را جشن موسم عسل و شیر و سبز و خرم شدن محصولات قرار دادند. و بنابراین این چهار جشن با دو جشن بزرگ و اساسی سابق که در اصل آغاز نیم سال اول ودوم بوده اند شش نقطۀ فاصل و قسمتگاه سال شده و بوسیلۀ آنها شش موسم عمده و جشن بزرگ بوجود آمد که بین هر دو جشنی نیز عده معینی از ’نیم ماه’ها واقع میشد و به این طریق سال به شش قسمت یا فصل = گاه (به اوستائی پیریارتو و بپهلوی گاس) تقسیم گردید علاوه بر این انتظام فواصل ولو غیرمتساوی، تناسبهای دیگری نیز در این تقسیمات مرعی شده مانند آنکه چهار تا ازآنها درست و بی کم و زیاد تابستان هفت ماهه و دو تا (بدون آنکه خمسۀ مسترقه در نظر گرفته شود) زمستان پنج ماهه را بوجود می آورد. و بهمین نحو سه تا کاملاً تابستان شش ماهه و سه تا زمستان شش ماهه را. و نیز مطابق حدس صائب کامل ’میذیوی شم’ را درست در نیمۀ تابستان بزرگ هفت ماهه و ’ایاثرم ’ را در آخر زمستان پنج ماهه و میذیوی زرمی را در وسط بهار سه ماهه، و پیتیش ههی را در آخر تابستان سه ماهه و میذیایری را در جای خود یعنی بفاصله شش ماه از میذیوی شم (و بالنتیجه در وسط زمستان پنج ماهه) قرار داده اند واضح است که این گاهنبارها بعدها با کمال دقت و مراقبت شدید در مواقع نجومی خود نگاه داشته شده و از تأثیر گردش سال ناقصه در تغییر موقع آنها جلوگیری میشده است. و نیز متحمل است که در نتیجۀ منسوخ داشتن سال قمری و کبیسۀ آن و اتخاذ سال 360 روز و حرکت قهقرائی سال بر اثر آن بتدریج تغییر کلی در مواقع ماهها بعمل آمد. بحدی که بعد از چندی تیر ماه به اول پائیزو دی ماه به اول بهار رسیدند و شاید این سیر سریع از این راه پیش آمد که نخست سال 360 روزه با 12 ماه سی روزۀ بی کبیسه اتخاذ و پس از چندی که ماهها بطور فاحش از جای خود تغییر یافته کبیسه یک ماه در شش سال را (مانند اهل کلده) اختیار نموده اند و بنابراین تیرماه در اول پائیز و دی در اول بهار ثابت گردانیده شد. ولی واضح است که معذلک کبیسۀ مزبور کامل نبوده وفقط با سال 365 روزه یعنی ناقصۀ معروف مطابق میشودو باز ناچار بتدریج ماهها بحرکت بطی ٔتری (قریب یک روز و نیم در هر شش سال) از موقع ثابت خود در سال شمسی حقیقی رو بجلو سیر میکردند و لذا میتوان فرض کرد که در موقع اتخاذ سال مصری یعنی سال اوستائی جدید بازاول دی ماه مقداری از اعتدال ربیعی جلوتر رفته بوده است. سال قمری (بی کبیسه) و سال قمری شمسی کبیسه دار و حتی سال 360 روزه باید در زمانهای بسیار قدیم و بظن قوی قبل از زردشت بین اقوام ایرانی معمول بوده باشد و اگر یک تاریخ تقریبی فرضی یا احتمالی باید حدس وپیشنهاد شود شاید بتوان سال 360 روزه را در قرن دهم قبل از مسیح و سال قمری شمسی را قبل از آن (مثلاً یک یا دو قرن پیش) و سال قمری صرف را قبل از آن قرار داد. چندی بعد از اتخاذ سال 360 روزه (مثلاً فرض کنیم 80 سال یا 216 سال بعد) در حدود 875 سال قبل از مسیح، زردشت (یا پیشوایان مذهبی که این کار را اجرا کردند) سالی شبیه بسال مصری که همین سال مزدیسنی (اوستائی جدید) باشد برقرار نموده و مجدداً ماهها را در جاهای اصلی آنها قرار داده ولی اعتدال ربیعی را (که روزتولد خود زردشت هم در چنان روزی بوده) بجای انقلاب صیفی، اول سال قرار داد و بنابراین دی ماه آغاز سال شد و اول فروردین در اول تابستان قرار گرفت و بجای کبیسۀ یک ماهه در هر شش سال کبیسۀ پنج روزه در هر سال اتخاذ گردید یعنی پنج روز بعنوان روزهای گاثا که شاید رویهم اسم دی داشته است به آخر سال یعنی جلو اعتدال ربیعی انداختند و بهمین جهت اسم ماه بعد دی ماند ونیز زردشت امر به کبیسه کرد تا بوسیلۀ آن هر وقت موقع آغاز سال یک ماه تمام از نقطۀ اصلی خود جلوتر افتاد با اضافۀ یک ماه سیزدهم بر سال (که آن سال را بهیزک و بعدها آن عمل را نیز عمل بهیزک گفتند) مجدداً آن را بمحل اولی خود در سال شمسی برگردانند. بعید نیست که این کبیسه نخست در هر 116 سال یک ماه اجرا شده ولی اثری از آن در سال عرفی پیدا نمیشده یعنی موقع خمسه مسترقه را تغییر نمیدادند و این نقل خمسه در هر کبیسه به آخر ماه، مستحدث و از زمان داریوش است وکبیسۀ زردشتی همان است که سغدیها آن را نگاه داشته بودند یعنی چنانکه بیرونی در آثار الباقیه (ص 47) گوید سغدیها کبیسه را اجرا میکردند ولی خمسه را نقل نمیدادند. در موقع کبیسۀ سوم (بنابراین فرض در سال 527 قبل از میلاد ) در عهد دولت هخامنشیان در فارس که دین زردشتی در آنجا نیز کم و بیش انتشار یافته بود بواسطۀ مراودات بابل و عیلام و آشور جاری بودن یک گاه شماری دیگری مانند سال و ماه بابلی در دوائر رسمی دولت ایران (که دقیق تر و صحیح تر از حساب قوم اوستائی بود) پیشروان مذهبی فرقۀ زردشتی مذهب در آن سامان بنقص آن کبیسه متوجه شده و مصمم به اصلاح آن شدند از این قرار که چون بواسطۀ نقص موجود در کبیسۀ معمول اول دی ماه بهیزکی که بعقیدۀ آنها بایستی پس از سه کبیسه با اول فروردین عرفی و هر دو با اول حمل یعنی اعتدال ربیعی مطابق شوند در واقع در روز ششم حمل واقع بود یعنی اول فروردین عرفی در این نقطه بود و سه سال بعد با اعتدال ربیعی (و بقول بیرونی با انقلاب صیفی بنابر آنکه اول سال را در آن نقطه فرض میکند) پنج روز فرق و فاصله پیدا میکرد و چون مخصوصاً ملاحظه کردند که اول دی ماه عرفی که هنوز سر سالشان بود و در صورت صحت حساب، سیر یک ماه در هر 116 سال بایستی به اول جدی رسیده باشد، در ششم یا هفتم برج جدی واقع میشود بر آن شدند که اجرای کبیسه را آنقدر تأخیر کنند تا واقعاً اول ماه فروردین عرفی که آن وقت معادل اولین روز دیماه بهیزکی بود، به اعتدال ربیعی بیفتد و این تصادف در قریب 20 سال بعد یا اندکی بیشتر (507- 504 قبل از میلاد ) پیش می آید اگر خمسۀ مسترقه کماکان در آخر آذرماه مانده بود ولی چون ظاهراً داریوش مصمم شده بود سال و ماه پارسی قدیم را که در فارسی معمول بوده و شاید ازموقع مهاجرت ایرانیان آن جا از مهد قوم ایرانی به جنوب غربی ایران در دوره ای که سال قمری شمسی در نزد قوم اصلی ایرانی هنوز جاری بوده و از زمان همراه آوردن این گاه شماری و بعد تطبیق و توفیق آن با سال و ماه عیلامی و بابلی که آن هم قمری و شمسی بود در آن خط رایج و جاری مانده بود ترک و بجای آن سال و ماه مزدیسنی را (شاید بر اثر وسعت انتشار دین زردشتی) برقرار نماید بنابراین مصمم گردیدند که اصلاً ترتیب مصنوعی را هم که بمقتضای آن اصولاً دی اول سال و مطابق اعتدال ربیعی بوده ولی در وجود خارجی بقهقرا به اول زمستان رسیده و فروردین در اعتدال ربیعی واقع شده است، موقوف ساخته و باز اعتدال ربیعی حقیقی را اول سال قرار دهند و چون فروردین ماه در آنجا واقع بود همان ماه را ماه اول سال بشمارند (چنانکه وقتی هم اول سال بوده است). لهذا خمسۀ مسترقه را هم یکباره به آخر سال یعنی جلو فروردین انتقال دادند. پس برای تصادف اول فروردین با اعتدال ربیعی باز قریب 20 سال دیگر انتظار لازم گردید و عاقبت در سنۀ 487 قبل از میلاد این تغییر اساسی که با کبیسه سوم توأم بود بعمل آمد و از آن ببعد کبیسۀ 120 سال مقرر گردید. واضح است که برای صحیح بودن این حساب باید فرض کرد که در موقع نقل خمسۀ مسترقه یکباره از آخر آذرماه به آخر اسفندارمذ آخرین سال دوره را بدون خمسه نشمرده بلکه با وجود بودن یک خمسه در آخر آذر در آن سال، یک خمسۀ دیگری هم جداگانه به آخر اسفندارمذ افزوده اند. بر اثر نقل خمسۀ مسترقه از آخر آذرماه به آخر اسفندارمذ موقع گاهنبار میذیایری پنج روز از جای خود در ماه دی - علاوه بر آنچه باقتضای گردش گاهنبارها در ماههای سال در نتیجۀ ثبوت آنها در مواقع نجومی از سال شمسی بایستی عقب تر بماند - عقب افتاده یعنی از 15 دی به 20 آبانماه رسید وظاهراً قسمتهای توضیحی و الحاقی آفرینگان گاهنبار از این اوان است که جای گاهنبارها را در ماههای سال نشان میدهد. واضح است که اگر روایت اجرای کبیسۀ اخیردر عهد یزدگرد اول ساسانی و نوبت تکرار آبان ماه بودن آن (که بیرونی در الاّثار الباقیه ص 33 گوید) صحیح فرض شود باید چنان فرض نمود که کبیسۀ 116 ساله از عهد زردشت تا زمان اتخاذ سال مزدیسنی (یعنی در 875 قبل از میلاد ) کماکان مرتباً میان موبدان جاری مانده و علیهذا کبیسۀ یازدهم (با شروع از ماه دی) که کبیسۀ هشتم از فروردین به این طرف یعنی موقع تکرار ماه آبان میشود در سنۀ 401 یا 402 میلادی یعنی سال سوم یا چهارم سلطنت یزدگرد اول واقع شده است (11 * 116 =1276- 875 = 401) و اگر روایت وقوع این کبیسۀ اخیر در عهد فیروز ساسانی (که باز بیرونی در قانون مسعودی مکرراً تصریح برآن دارد) صحیح تر شمرده شود باید فرض کرد که از موقع اتخاذ اول فروردین و اعتدال ربیعی برای آغاز سال در عهد داریوش کبیسۀ 120 ساله (با شروع از ماه فروردین) برقرار و جاری شده و کبیسۀ هشتم که نوبت تکرار آبان بوده و به 474 میلادی یعنی عهد فیروز افتاده است (8 * 120 = 960- 487 = 473) ولی اگر همه روایات راجع به کبیسه در عهد ساسانیان صحیح و قابل اعتماد بوده باشد در آن صورت باید فرض کرد (اگر چه غیر مستبعد نیست) که دو نوع کبیسه یکی 116 ساله در میان موبدان و محافل روحانی برای تثبیت مواقع اعیاد و ایام مذهبی مانند فروردگان و گاهنبارها و غیره (با مبداء آن از زمان زردشت) و دیگری 120 ساله برای تثبیت موقع اخذ مالیات و بعضی امور دولتی (با مبداء آن از زمان داریوش) پهلو به پهلو جاری بوده و هر دو کبیسه با فرمان پادشاه و در تحت نظر او انجام می یافته است و بنابراین کبیسۀ 116 سالۀ چهارمی در 411 قبل از میلاد واقع شده وقتی که اعتدال ربیعی در 19 فروردین بوده و کبیسۀ یازدهمی در یزدگرد اول در سنۀ 401 م.، و کبیسۀ دوازدهم (که نوبت آن در سنۀ 517 بوده) نیز با همان کبیسه یکجا بطور پیشکی (استسلاف) بعمل آمده و موقع کبیسه ٔسیزدهم (که در واقع بحساب صحیح آخر ’دورالکبس’ بوده یعنی مصادف موقعی بوده که ایام سال عرفی به همان مواقع نجومی برمیگشت که در عهد زردشت در آن جاها بوده اند) در سال دوم سلطنت یزدگرد اخیر ساسانی می افتد که اگر اوضاع مشوش نبودی شاید آن موقع خمسۀ مسترقه مثل روز اول تأسیس سال مزدیسنی به آخر آذر و جلو دی ماه می افتاد ابتدای دورۀ جدید کبیسه (که در واقع 1508ساله باید باشد) قرار داده میشد و در ترتیب کبیسۀ 120 ساله کبیسۀ هشتمی در 474 میلادی در عهد فیروز و نهمی پیشکی با همان کبیسه یکجا واقع شده و کبیسۀ دهمی بایستی در سنۀ 713 میلادی اجرا شود که شاید اسلاف پارسیان هند آن را اجرا نموده و در عمل نیز حساب را یکماه عقب تر برده اند. (از گاه شماری تقی زاده صص 181-191). سال عرفی قدیم ایرانی معمول در دورۀ ساسانیان سال سیار بود معادل 365 روز تمام بدون کسر حساب و به اصطلاح منجمان عهد اسلامی سال ناقصه نامیده میشود و آن مخصوص ایرانیان نبود بلکه غالب ممالک و اقوامی که در قلمرو اقتدار شاهنشاهی ایران بوده اند (البته به استثنای مصر و بابل وفلسطین و سوریه که تمدن قدیم مستقلی داشته اند) ظاهراً همه اقوام زردشتی مذهب آن را اتخاذ نمودند و معمول داشتند چنانکه سال و ماه سغدیها و خوارزمیها و سیستانیها در مشرق و کاپادوکیها و ارمنیها در مغرب ایران که بدست ما رسیده عیناً بدون کم و زیاد (جز آنچه راجع به اختلاف موقع خمسۀ مسترقه است) همان سال و ماه ایرانی است منتها با اسامی دیگر که آنهم غالباً باتغییر کلمات بلهجۀ محلی ولی با حفظ معنی است و این سال عرفی و رسمی و معمول دورۀ ساسانیان بود. (گاه شماری تقی زاده ص 7). یک نوع سال ثابت مذهبی نزدیک به سال شمسی حقیقی بنام سال بهیزکی (= سال مکبوس) درایران قدیم ساسانی متداول بود که بظن قوی آغاز آن اساساً در اعتدال ربیعی بوده و نزدیک به آن نقطه نگاه داشته میشد یعنی بیش از یک ماه جلوتر یا چند روزی عقب تر از آن نمیرفت. بنابراین ماهها و روزهای این سال تقریباً همیشه نزدیک به محل اصلی نجومی خود ثابت می ماند. ثابت نگاه داشتن این سال بوسیلۀ کبیسه ای که در هر 120 سال یک ماه بود بعمل می آمد. این سال عمومیت نداشت و منحصراً در امور مذهبی و مالیاتی ملاک عمل بود. (از گاه شماری تقی زاده ص 10). سال و ماه ایرانی بعد از انقراض شاهنشاهی ساسانی منسوخ نگردید و همه حسابهای مردم ایران بجز برای ماه روزه و موسم حج و نظیر آنها با آن سال و ماه بوده و البته سال و ماه عربی هم رواج و معروفیت کامل داشت. علاوه بر آنکه بر اثرانتشار علوم یونانی و مخصوصاً علم نجوم میان مسلمانان ناقص بودن سال 365 روزه از سال شمسی حقیقی و نقائص و معایب این حساب در عمل روشن گردید از طرف دیگر عملی نبودن کبیسۀ 120 ساله مسلم بود. مداومت خلفا به افتتاح خراج در نوروز (شاید بپیروی ساسانیان در اواخر سلطنت شان که نوروز در ماه اول تابستان بوده) با آنکه نوروز در قرن سوم و چهارم هجری ببهار افتاده بوده موجب زحمت دهقانان ایران گردید و بدین جهت مکرراً در ثابت کردن محل نوروز در سال شمسی و اجرای کبیسۀ رومی در سال ایرانی اقدام شد. اساساً عدم تناسب سال و ماه قمری با امور عرفی از جمعآوری خراج و پرداخت رواتب لزوم برقراری سال و ماه شمسی را بارها محسوس گردانید. در دورۀ هشام بن عبدالملک خلیفۀ اموی (105 -124 هجری قمری) و هارون الرشید (170- 193 هجری قمری) دهقانان ایران از جلو افتادن نوروز فریاد شکایت بلند کردند متوکل در سال 243 حکم اجرای کبیسه را داد اما بعلت درگذشت او کار انجام نیافت. بالاخره معتضد در سال 282 کبیسه را جاری ساخت و این سال معتضدی ظاهراً مدتی برای کار خراج در جریان ماند. از اوائل امر به اختلاف سال قمری و شمسی توجه کردند و مقرر داشتند که در هر 33 سال یک سال خراجی را از حساب بیندازند مثلاً سال سی و دوم را سی و سوم بنامند. نخستین بار به امر متوکل سال 241 خراجی را بسال 242 نقل کردند. معتضد سنۀ 278 خراجی را به 279 نقل کرد. مهلبی وزیر المطیع ﷲ سال 350 را به 351 برد. بعدها این عمل در ایران متروک ماند چه در کتب تاریخ از آن جمله در تاریخ سلاجقۀ کرمان محمد بن ابراهیم بفرق روز افزون سال خراجی و سال هلالی بر میخوریم. دردورۀ ملک شاه سلجوقی بسال 471 قمری بفرمان او سال و ماه شمسی (با ماههای ایرانی) برای امور رسمی متداول گردید غازان ایلخان مغول نیز همان سال و ماه را منتهی با مبداء تاریخ جدید معمول کرد. در کشور عثمانی نیز بموجب فرمان سلطان محمد چهارم مورخۀ 4 صفر 1088 سال مالی خاصی با سال و ماه رومی و اسامی سریانی (باستثنای اسم سه ماه که رومی بود) معمول شد و در آنجا مارس رومی را آغاز سال اعلام نمودند و برای مطابق نگاه داشتن سال هجری و سال مالی مقرر گردید که در هر 33 سال یک بار در موقعی که سال قمری اصلاً اول مارس ندارد یک عدد در حساب سالهای شمسی مالی جستن نمایند (یا در واقع یک عدد بر شمارۀ سنین مالی علاوه کنند). این ترتیب تا سال 1255 مداومت داشت اما در نوبت بعد که میبایست بسال 1288 در عهد سلطان عبدالعزیز انجام یابد غفلت کردند و بالنتیجه تاریخ معمول عثمانیها با تاریخ هجری قمری معمول میان مسلمانان فرق پیدا کرد چنانکه این فرق تا قبل از نسخ تاریخ هجری و قبول تاریخ عیسوی به سال رسیده بود. در قرون اخیر منحصراً سال و ماه عربی در ایران متداول بود. از بعد از مشروطیت سال شمسی با تسمیۀ ترکی (سیچکان ئیل، اودئیل...) و با اسامی بروج دوازده گانه (حمل، ثور، جوزا...) در امور دولتی متداول گردید. بموجب قانون 11 فروردین 1304 ه.ش. ترتیب سال شماری جدید در ایران برقرار شد. به این نحو که تاریخ را از اول هجرت تا حال با سالهای شمسی حساب کردند و حساب را نیز سال شمسی حقیقی کامل قرار دادند و البته علاوه بر این سال عرفی سال و ماه قمری را نیز برای امور دینی جداگانه در تقویمها محفوظ داشتند. در سال شماری جدید، اول بهار، آغاز سال رسمی و عرفی قرار گرفت و اسامی ماههای قدیم ایرانی به اندک تغییر احیا گردید. ولی بجای ماههای سی روزه با پنج روز جداگانه در آخر سال (یا در آخر یکی از ماهها) شش ماه اول را 31روزه و پنج ماه بعد را30روزه و ماه آخر را 29روزه (مگر در سالهای کبیسه که باز 30 روز است) قرار دادند و سال را بر اساس حساب نجومی در هر سال (نه بر کبیسۀ مطرد چهارساله) بنا نهادند. (خلاصه از گاه شماری تقی زاده). دورۀ 12سالۀ سالهای ختا و قبچاق و ایغور که پس از استیلای مغول در ایران رواج یافته ترتیب چینی و ترکی است و در میان ترکان آسیای مرکزی این حساب از قدیم معمول بوده و در دیوان لغات الترک محمود کاشغری [مؤلف در 6] آمده است، بترتیب زیر: 1- سیچقان ئیل، سال موش 2- اودئیل، سال گاو 3- بارس ئیل، سال پلنگ 4- توشقان ئیل، سال خرگوش 5- لوی ئیل، سال نهنگ 6- ئیلان ئیل، سال مار 7- یونت ئیل، سال اسب 8- قوی ئیل، سال گوسفند 9- بیچی ئیل، سال میمون 10 -تخلقوی ئیل، سال مرغ 11- ایت ئیل، سال سگ 12- تنگوزئیل، سال خوک این نامها در نصاب الصبیان ابونصر فراهی ضمن دو بیت شعر زیر بنظم آمده است: موش و بقر و پلنگ و خرگوش شمار زین چار چو بگذری نهنگ آید و مار و آنگاه به اسب و گوسفند است حساب حمدونه و مرغ و سگ و خوک آخر کار. # _ (: k05l) _ آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال خز پوش و بکاشانه شو از صفه و فروار. فرالاوی. چرا عمر کرکس دو صد سال ویحک نماند ز سالی فزونتر پرستو. رودکی (و حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). مرا بی پدر داشت بهرام گرد دو ده سال زانگه که بابم ببرد. فردوسی. بیک ماه بالا گرفت آن نهال فزون زانکه دیگر درختان بسال. عنصری. شاها هزار سال به عز اندرون بزی و آنگه هزار سال به ملک اندرون ببال. عنصری. سالهای بسیار بزیاد. (تاریخ بیهقی). آن حال تاریخی است چنانکه به دیر سالها مدروس نگردد. (تاریخ بیهقی). بیست و سی قبا بود او را یکرنگ که یکسال می پوشیدی و مردمان چنان دانستندی که یک قبای است... چون سپری شد وی قبای دیگر راست کرده به جامه خانه دادندی. (تاریخ بیهقی). ، سن. سن و سال. زاد. عمر: مرا که سال به هفتاد و شش رسید، رمید دلم زشلۀ صابوته و ز هرۀ تاز. قریعالدهر. کسی را که سالش به دوسی رسید امید از جهانش بباید برید. فردوسی. که سال تو اکنون بجائی رسید که از جنگ دستت بباید کشید. فردوسی. به بالا و سال سیاوش بدند خردمندو بیدار و خامش بدند. فردوسی. ای جوکک بسال و ببالا بلند، زه ای با دو زلف تافته چون دو کمند زه. منوچهری. چو بالید و سالش ده و پنج شد بزرگی و فرهنگ را گنج شد. اسدی (گرشاسبنامه). صد شکر خداوند را که آزم کم شد چو فزون شد شمار سالم. ناصرخسرو. توانگری به هنر است نه بمال و بزرگی به خرد است نه به سال. (گلستان سعدی). ، پیری. سن و سال بسیار: ز کاوس کش سال بفکند فر ز درد پسر گشت بی پا و سر. فردوسی. بجای عنانم عصا داد سال پراکنده شد مال و برگشت حال. فردوسی. جوانی همی سازد از خویشتن ز سالش نیاید همانا شکن. فردوسی. شرف مرد به علم است، شرف نیست به سال. ناصرخسرو. ، زمان. روزگار. زمانه: به دژ در نبد راه از آن خواسته گذشته برو سال و ناکاسته. فردوسی. سپاسم ز یزدان که بگذشت سال بدیدم یکی شاخ فرخ همال. فردوسی. نوادر عجایب بود که... همه بیاورده ایم... در تاریخ سالهای سلطان محمود. (تاریخ بیهقی). ، تاریخ: مر این داستان کش بگفت از فیال ابر سیصد و سی و شش بودسال. ابوشکور. سال اربع و عشرین و اربعمائه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 392). سال جلالی. سال هجری. - امسال، سالی که در آن هستیم. - بچه سال، کم سن. - بزرگسال، سالدار که کودک نباشد. - بسال، سناً. درسن. از جهت سن: بسودی همی کره را چشم و یال که همتا بد او با سکندر بسال. فردوسی. از ایشان جریره است مهتر بسال که از خوبرویان ندارد همال. فردوسی. تو از من بسال اندکی مهتری تو باید که چون می دهی می خوری. فردوسی. - بسیارسال، مسن: فرود آمد از اسب مهراب و زال جوانان و گردان بسیارسال. فردوسی. - پارسال، سال گذشته: گر دگرگون بود حالت پارسال چون که دیگر گشت باز امسال حال. ناصرخسرو. - پیرارسال، سال پیش از پارسال. دوسال پیش از سال حاضر. - تازه سال، جوان. - تنگ سال، سال قحط: زمستان درویش در تنگ سال چه سهل است پیش خداوند مال. سعدی (بوستان). - خردسال، کم سن: که دانست کاین کودک خردسال شود با بزرگان چنین بدسگال. نظامی. - خشک سال، سال کم باران: قضا را درآمد یکی خشک سال. (بوستان). خشک سالی در اسکندریه پدید آمده. (گلستان). درویش ضعیف حال را در تنگی خشک سال مپرس. (گلستان). - دفتر سال، تقویم. (التفهیم ص 273). دفتر سنه. (گاه شماری تقی زاده ص 110). - دیرسال، کهن: بفرمود کان آتش دیرسال بکشتند و کردند یکسر زکال. نظامی. ز نیرنگ این پردۀ دیرسال خیالی شدم چون نبازم خیال. نظامی. - ، مدتی مدید: عشق من برگل رخسار تو امروزی نیست دیرسال است که من بلبل این بستانم. سعدی (خواتیم). - ، پیر. سالخورده: جهان پادشا چون شود دیرسال پرستنده را زو بگیرد ملال. نظامی. - دیرینه سال، کهل. سالخورده: دگر باره کردش سکندر سؤال که ای مهربان پیر دیرینه سال. نظامی. چنین گوید آن پیر دیرینه سال ز تاریخ شاهان پیشینه حال. نظامی. شنید این سخن پیر فرخنده فال سخندان بود مرد دیرینه سال. سعدی (بوستان). - سال آزمای، سال دار. سال دیده. - سال آفتاب، سال شمسی. (التفهیم ص 221). - سال آور، سالدار. - سال آورد، که آن را سال آورده است. - سال آینده، یک سال بعد ازسال حاضر. - سالار [سال + آر] ، پیر. شیخ. - سالاسال، سال بسال. - سالانه، هرسال. بسالی یک بار. - سال افزون، نام ماه دوازدهم از سال ملکی. - سال بابا آدم و ننه حوا را داشتن، بسیار سالخورده بودن. - سال بر، درختی که سالی بار آورد و سالی نیاورد. - سال برآمدن، پیر شدن. - سال بسال، سالی بعد از سالی. - سال به، نامی از نامهای مردان ایرانی چون روزبه. - سال به دوازده ماه، همیشه. - سال تا سال، از سالی بسالی. - سال جلالی، سال شمسی که بنام سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی است. - سال حاصل، محصول سال. - سال حال. - سالخداه، صاحب السّنه. رجوع به همین ترکیب شود. - سال دادن، بیاد مرده ای یک سال بعد از مرگ او احتفال و اطعامی کردن. - سالدار، مسن. - سال داشتن، مسن بودن. - سال دزدیدن، کم گفتن سالهای عمر. - سال دیده، دیرینه. کهن. - سال دیگر، سال آینده. - سالروز، سالی بعد از روز معینی. - سال سال، سال تا سال. - سال شماری، تقویم. تاریخ. - سال شمسی، 365 روز و 6 ساعت و کسری. - سال قمری، 354 روز. - سالگانی، سالیانه. - سال گذشته، پارسال. - سالگرد، گذشتن سالی بر روز معینی. - سال گرفتن، سال دادن. - سال گره، سال گشت. - سال مالی. رجوع به همین ترکیب شود. - سالمند، سالدار. - سال میلادی، سال شمسی از میلاد مسیح. - سالنامه، کتاب گزارش سالیانه. - سالنما، تقویم. - سال نو، سال جدید. - سال نورد. رجوع به همین ترکیب شود. - سال نه. رجوع به همین ترکیب شود. - سال و زمانه، سال و روزگار. - سال و ماه. سال و مه، همیشه. - ساله، یکساله. - سالهای سال، سالهای دراز. - سال هجری، سال از مبداء هجرت پیغمبر اسلام چوبی است در هند که از آن کشتی سازند. (رشیدی) (انجمن آرا). هندی درختی که از چوب آن کشتی و جهاز سازند. (برهان). نام درختی است که آن را به تازی ساج گویند و بیشتر در ملک هندوستان چوب آن را در عمارات و کشتی بکار برند و چنان آورده اند که اگر چوب آن درخت ده هزار سال در زیر زمین باشد سوده نگردد. (انجمن آرا از کشف اللغات). چوبی گرانبها که از زنگبار افریقا آرند و در بناها بکار برند: لم ترعینی فی العالم الاسلامی ابنیه اجمل من ابنیه هذه المدینه (یعنی سیراف) بنیت من الاجر و خشب السال. (احسن التقاسیم مقدسی). انها (ای مدینه سیراف) تضاهی فی فخامتها و رحبتها مدینه شیراز بنایاتها من خشب السال الذی یجلب من طریق البحر من افریقیه الزنجیه. (اصطخری). بنای شهر سیراف از چوب سال است. (منتهی الارب) : ماه نوی کاصل وی از سال خاست یک مه نو گشته به ده سال راست. امیرخسرو (در وصف کشتی از رشیدی، انجمن آرا). ، کشتی و جهاز. (برهان). خود کشتی و جهاز را مجازاً گویند. (انجمن آرا). بزبان یونانی کشتی را گویند. (غیاث از سراج) (آنندراج از کشف اللغات). ، ساذج. (الفاظ الادویه)