جدول جو
جدول جو

معنی سافلول - جستجوی لغت در جدول جو

سافلول
(فِ)
ماآنو (سافلول) پنجمین تن از سلسلۀ پادشاهان خسرون بود و این سلسله در قرن پیش از میلاد در ارمنستان حکومت میکرد و زیر دست اشکانیان بود. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2631 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایلول
تصویر ایلول
ماه نهم تقویم شمسی بعضی کشورهای عربی، بین آب و تشرین اول، مطابق ماه سپتامبر، دارای ۳۰ روز، دوازدهمین ماه تقویم عرفی یهود، از ماه های تقویم سریانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سافلین
تصویر سافلین
سافل ها، پایین ها، فرودها، نشیب ها، پست ها، فرومایه ها، زبون ها، جمع واژۀ سافل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساخلو
تصویر ساخلو
عده ای سرباز که در محلی برای نگهبانی گماشته شوند، پادگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالوس
تصویر سالوس
فریب دهنده، مکار، حیله گر، ریاکار، برای مثال گفت آن سالوس زرّاق تهی / دام گولان و کمند گمرهی (مولوی - ۹۲۷) خدعه، مکر، حیله، فریب، برای مثال زمانی به سالوس گریان شدم / که من زآنچه گفتم پشیمان شدم (سعدی۱ - ۱۷۹)، دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم / به آنکه بر در میخانه برکنم علمی (حافظ - ۹۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالوک
تصویر سالوک
ضعیف، فقیر، درویش، دزد، راهزن، برای مثال چرا می باید ای سالوک نقّاب / در آن ویرانه افتادن چو مهتاب؟ (نظامی۲ - ۳۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سافله
تصویر سافله
سافل، دبر، مقعد، قسمت پایین چیزی، قسمت پایین نهر، قسمت پایین نیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افژول
تصویر افژول
تحریک، تقاضا، ابرام، اصرار، برانگیخته، پریشان، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
مردم بسیارخوار، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بسیارگوی و پرحرف، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)،
بمعنی نمد باشد، (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
درختی است که سلع نیز نامند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ سافل در حالت جری و نصبی. رجوع به سافل شود، پیری یعنی پائین ترین زندگانی. (شرح قاموس) ، هلاک شدن. (شرح قاموس) ، گمراهی از برای کسی که کافر شده است، بواسطۀ آنکه هر زائیده شده که زائیده میشود برفطرت به آفرینش اسلام است پس آنچه از او کافر و گمراه شد او به اسفل سافلین گرائیده میشود. (شرح قاموس) : ثم رددناه اسفل سافلین. (قرآن 95 / 5).
- اسفل سافلین، هفتمین طبقۀ دوزخ که زیرهمه طبقات دوزخ است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
اسم یونانی فیروزج است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
جمع واژۀ سائل، در حالت رفعی. رجوع به سائل شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکوی شهرستان تبریز، واقع در 15 هزارگزی شمال باختری اسکو در 6 هزارگزی راه شوسۀ تبریز باسکو. جلگه ای است و هوای معتدل دارد. از آب چاه مشروب میشود و محصول آن غلات است. 265 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام طبیبی یونانی. (ابن الندیم از یحیی النحوی)
لغت نامه دهخدا
مرد چرب زبان و ظاهر نما و فریب دهنده، مکار، محیل و دروغگو و فریبنده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی دوازدهمین ماه سال سریانی برابر با آذر دوازدهمین ماه سال سریانی مطابق سپتامبر فرنگی بین آب و تشرین اول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افژول
تصویر افژول
تحریک انگیزش، تقاضا، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحول
تصویر ساحول
خمپوش کوزه پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالوک
تصویر سالوک
دزد و راهزن، فقیر فقیر درویش، دزد راهزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجول
تصویر ساجول
خمپوش کوزه پوش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سافل، فرود ترین، گمراهان جمع سافل در حالت نصبی و جری یا اسفل سافله هفتمین طبقه دوزخ که در زیر طبقات است، گمراهی کافر ضلالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساخلو
تصویر ساخلو
پادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافله
تصویر سافله
دبر، معقد، قسمت پائین نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافوت
تصویر سافوت
صدائی باشد که کبوتربازان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافژول
تصویر کافژول
پیشکار کارگزار، کاروژول
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی دمنده آهسته خوان شخصی که از زیر صحنه نمایش یا پشت پرده جمله ها و عبارت های نمایشنامه را به بازی کنان یادآوری کند
فرهنگ لغت هوشیار
((لُ))
کسی که از پشت صحنه نمایش جمله و عبارت های نمایشنامه را به هنرپیشگان یادآوری کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افژول
تصویر افژول
تحریک، اصرار، تقاضا، پریشان، پراکنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایلول
تصویر ایلول
دوازدهمین ماه سال سریانی، مطابق سپتامبر فرنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سافله
تصویر سافله
((فِ لَ))
مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساخلو
تصویر ساخلو
((لُ))
پادگان، گروهی سرباز که در یک مکان ساکن شوند و به محافظت آن بپردازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالوک
تصویر سالوک
فقیر، درویش، راهزن، دزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالوس
تصویر سالوس
ریاکار، شیاد، چرب زبانی، چرب زبان
فرهنگ فارسی معین
کلک، حقه، چاق، خپل
فرهنگ گویش مازندرانی