جدول جو
جدول جو

معنی سافریه - جستجوی لغت در جدول جو

سافریه
(فِ ریْ یَ)
قریه ای است در جانب رمله. و هانی بن کلثوم بن عبداﷲ در روزگار ولایت عمر بن عبدالعزیز در آن درگذشت. (معجم البلدان). رجوع به سافری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بافرین
تصویر بافرین
(دخترانه)
فرین لایق تحسین، درخور آفرین ب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سافلین
تصویر سافلین
سافل ها، پایین ها، فرودها، نشیب ها، پست ها، فرومایه ها، زبون ها، جمع واژۀ سافل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفرزه
تصویر اسفرزه
گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافرهی
تصویر بافرهی
بافر و شکوه، باشوکت وجلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافرین
تصویر بافرین
درخور آفرین، لایق تحسین، برای مثال تو تا زادی از مادر بافرین / پر از آفرین شد سراسر زمین (فردوسی۱ - ۳۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساریه
تصویر ساریه
مونث ساری، سرایت کننده، نفوذ کننده، در پزشکی مرضی که از کسی به کس دیگر برسد، واگیردار
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
شهری است در جنوب بحرالمیت. (نخبه الدهر دمشقی ص 213)
لغت نامه دهخدا
(مِ ری یَ)
نام فرقه ای از یهود سامری. (مفاتیح). گروهی اند از یهود که در بیت المقدس و قرایای آن ساکن می باشند و ایشان بعد از موسی به نبوت هارون و یوشعبن لون قائلند و نبوت دیگران را که بعد از ایشان بودند منکرند مگر یک پیغمبر که جایز دانسته اندکه ظاهر شود. در مال ایشان شخصی ظاهر شده بود القان نام او دعوی کرد که آن پیغمبر منم و قبیلۀ ایشان کوهی است که عظیم و غریم خوانند و گویند که آن کوه طور است و لغت ایشان غیر از لغت سایر یهود است و آن بزبان عبری نزدیک است و زعم ایشان آن است که توریه بزبان ایشان بود، یا سریانی. نقل کرده اند که اتفاق یهودبر آن است که چون حق تعالی از آفریدن آسمان و زمین فارغ شد بر عرش بخفت و یک پای خود را بر پای دیگر نهاد و بیاسود تعالی الله علواً کبیرا. (نفائس الفنون)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
گروهی است از روم. (منتهی الارب). امه من الروم. (قطر المحیط) (شرح قاموس). و تسمیۀ آن برای بعد و دوری آنهاست در مغرب و از آن است حدیث ’لولا اصوات السافره لسمعتم وجبه الشمس، یعنی اگر آواز آن مردم نمی بود هر آینه می شنیدید آواز افتادن و غروب شدن آفتاب را. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
مؤنث سافر. رجوع به سافر شود، صاحبان سفرند که ضد حضر است. (شرح قاموس). قوم سافره، ای ذو سفر لضد الحضر. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(فِ ری ی)
منسوب است به سافری. و سمعانی گوید: آن اسم است و نسبت نیست. رجوع به مادۀ قبل و مادۀ بعد و انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث سافی. باد که گرد آورد. ج، سوافی. (مهذب الاسماء). و ج، سافیات:
اصاروا الجوّ قبرک و استنابوا
عن الاکفان ثوب السافیات.
؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهری است به مازندران. (سمعانی) (نخبه الدهر دمشقی). شهری است به طبرستان در اقلیم چهارم، طول آن 77 درجه و 50 دقیقه و عرض آن 38 درجه است. بلادزی گوید طبرستان هشت کوره است که ساریه یکی از آنهاست که در ایام طاهریان مقر عامل طبرستان گردید و قبل از آن مقر عامل در آمل بود و نیز حسن بن زید و محمدزید از علویان (زیدیه) طبرستان آن را قرارگاه خود ساختند. فاصله آن تا دریا 30 فرسخ و فاصله میان ساری و آمل 18 فرسنگ است. منسوب بدان ساری ّ و سروی ّ آید. (معجم البلدان یاقوت) : چون ابوعلی آن رخته برگرفت و از عواذی شرو عوایل ضرنصر فارغ شد روی به ساریه نهاد برعزم جانب جرجان. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به ساری شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ری یَ)
نام سال یازدهم بعثت رسول صلوات الله علیه از سیزده سال توقف آن حضرت در مکه. (مؤلف). سنۀ سامریه، نام سال یازدهم از نزول قرآن بمکه. در این سال سورۀ طه، مریم، کهف و اسری نازل شد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
عطری است که در حمل آن بیداری باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ تِ)
مسافران. (شمس اللغات). روندۀ راه دور. بیابان نورد. رونده از شهری بشهری. مسافر. (فرهنگ خطی کتاب خانه لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(فِ ی یَ)
بنائی است در مراغه از آثار هولاکوخان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 172)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن زنیم بن عبداﷲ دئلی در زمان صحابه میزیست، ابتدا از راهزنان اهل جاهلیت بود، و اسلام آورد و ببرکت مسلمانی رتبه ای ارجمند یافت. در کتاب الاصابه (ج 3 ص 52 و 53) از واقدی و بعض دیگر از مورخان و محدثان نقل میکند که عمر در سال آخر خلافتش یعنی سنۀ 23 هجری قمری ساریه را با لشکری بفارس فرستاد روز جمعه ای در اثناء خطبه ناگهان گفت: ’یا ساریه الجبل، الجبل !’ مستمعان متحیر شدند که مقصود چه بود. بعدها معلوم شد که به کرامت و خرق عادت ساریه در فارس آواز عمر از مدینه شنیده و لشکر بکوه برده و باین عمل از حیلۀ دشمن نجات و بروی ظفر یافته است. (مقدمۀ مصباح الهدایه چ جلال همائی ص 178). در مجمل التواریخ و القصص آمده: چون بیست و سه در آمد، عمر، مجاشعبن مسعود الثقفی را و عثمان بن العاص را، و حکم بن العاص و ساریه بن زنیم الدئلی را سوی پارس فرستاد بشهرهای بزرگتر و همه ظفر یافتند و آنجا بوده است که ساریه را با کافران حرب بود، و عمر روز آدینه بر منبر بود و خطبه همی کرد و گفت من دوش درخواب دیدم که ساریه با کافران حرب کردی و شک نیست که اکنون اندر حرب اند، پس زمانی فروماند و گفتا مرا بدل چنان فراز همی آید که ساریه را کافران ستوه همی کنند و اگر پشت بکوه باز دهد بهتر باشد، و پس بانگ بکرد و گفت: یاساریه، الجبل ! الجبل ! و فرمان خدای تعالی بشنیدند و همه سپاه گفتند آواز عمراست و همچنان کوه پناه گرفتند، و بعد از آن چون آمدند همان روز درست آمد که عمر خطاب گفته بود بر منبر، و این سخنی معروف است، و بعضی گویند بحرب نهاوند بوده است، و اندر تاریخ احمد بن یعقوب هم بنهاوند گویند. و شکافی در سنگ پیداست که آن را زیارت کنند، و گویند آواز عمرخطاب از آنجا بیرون آمد. در تاریخ جریر چنین است و در بودن این سخن شکی نیست. (مجمل التواریخ و القصص ص 278). الساریه را مشهد آن جایگاه است با سپیدهان (بنهاوند) و ظاهر برتل، آنجا که گورهاء شهیدان است، و آن شکاف که آواز امیرالمؤمنین عمر رضی اﷲ عنه از آنجا برآمد که از مدینه گفت: یا ساریه، الجبل، الجبل ! و آن را زیارت کنند. (مجمل التواریخ و القصص ص 461). بعضی گویند این معنی و حرب نهاوند بوده است. و در کوه نهاوند غاری است، این آواز از غار بگوش ساریه رسیده است.اکنون آن غار را جهت تبرک معطر میگردانند و من (حمداﷲ مستوفی) آن را زیارت کردم. (تاریخ گزیده چ براون ص 181 و 182). و نیز رجوع به فردوس المرشدیه چ تهران ص 73 و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 208 و 209 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 488 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 353 شود
بنت موسی بن جعفر، یکی از هجده دختر امام موسی علیه السلام است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 81)
ابن عمرو حنفی صاحب خالد بن ولید است. (تاج العروس) (شرح قاموس)
ابن مسیلمه بن عبید، حنفی است. (تاج العروس) (شرح قاموس)
اسم مردی است در نهاوند که سخت ترین مردمان بود در دویدن. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده دیگران جمع سایر اشخاص دیگر دیگران: خانمها با کالسکه روان گشتند و سایرین هم داخل خانه شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیریه
تصویر سمیریه
گونه ای کشتی ناو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افریزه
تصویر افریزه
سایبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعفریه
تصویر جعفریه
جعفریان که در روش و کیش از رهنمود جعفر صادق (ع) پیروی می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سایر اشخاص دیگر دیگران: خانمها با کالسکه روان گشتند و سایرین هم داخل خانه شدند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سافل، فرود ترین، گمراهان جمع سافل در حالت نصبی و جری یا اسفل سافله هفتمین طبقه دوزخ که در زیر طبقات است، گمراهی کافر ضلالت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ساحر، جادوگران افسونگران جمع ساحر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) جادوگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافرات
تصویر سافرات
جمع سافره، راهیان مونث سافر، صاحبان سفر: قوم سافره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهریه
تصویر زاهریه
خرامان راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافرهی
تصویر بافرهی
با شکوه و جلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافرین
تصویر بافرین
لایق تحسین
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گندمیان که دارای ساقه های ماشوره یی ساده یا منشعب است. برگهایش نسبتا پهن و دارای گلهای سنبله ای انتهایی است. این گیاه در اکثر مزارع و بیایانها میروید. دانه اش به اندازه ارزن است. و بهترین دانه مغذی جهت پرندگان دانه خوار بیابانی است شعرالفار
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سافر راهی، فرستاده، گاواب (جل وزغ آبی) از گیاهان مونث سافر، صاحبان سفر: قوم سافره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساریه
تصویر ساریه
ابری که به شب آید
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره بارهنگها از رده پیوسته گلبرگها نباتی است علفی یکساله بارتفاع 10 تا 30 سانتیمتر که بحد وفور بحالت وحشی در نواحی بحرالروم آسیای صغیر آفریقای شمالی آسیا (ایران) میروید اسبغول قطونا اسفیوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایرین
تصویر سایرین
دیگران
فرهنگ واژه فارسی سره