جدول جو
جدول جو

معنی ساسیان - جستجوی لغت در جدول جو

ساسیان
محلی است به مرو در بیرون آن شهر نزدیک به مصلی، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامیان
تصویر سامیان
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی اردبیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساریان
تصویر ساریان
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی مشهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساسان
تصویر ساسان
(پسرانه)
سوال کننده، رئیس معبد آناهید استخر که خاندان ساسانیان به او منسوبند، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام جد اردشیر مؤسس سلسله ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سایان
تصویر سایان
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی همدان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سالیان
تصویر سالیان
سالها، جمع واژۀ سال برای مثال چنان زی کزآن زیستن سالیان / تو را سود و کس را نباشد زیان (نظامی۵ - ۷۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسان
تصویر ساسان
کسی که از ملک و مال احتراز کند، فقیر، درویش
فرهنگ فارسی عمید
نسبت است به محلۀ ساسیان مرو، رجوع به ساسیان شود
لغت نامه دهخدا
ساسانی، ساسانیان:
تن آسان بسوی خراسان کشید
سپه را بر آئین ساسان کشید،
(شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2327)،
چو آزرمها بر زمین برزنیم
همه بیخ ساسان ز بن برکنیم،
(ایضاً ص 2665)،
ز دفتر همه نامشان بسترم
سرتخت ساسان به پی بسپرم،
(ایضاً ص 2695)
لغت نامه دهخدا
گدا و گدائی کننده، (برهان)، گدا، (دهار) (جهانگیری و شرفنامۀ منیری از اجمال حسینی)، گدا و فقیر، (غیاث از کشف اللغات)، گدا و فقیر و درویش، (ناظم الاطباء) (استینگاس)، رأس الشحاذین و کبیر هم، (قطر المحیط)، رئیس گدایان، نرگدا، سردار گدایان، گویند چون بهمن، همای دختر خود را ولیعهد گردانید ساسان از خوف جان بکوهسار گریخت و سیاحت پیشه کرد جمعی از درویشان بر او گرد آمدند و در هیچ مسکنی منزل نساخت و در هیچ موضع وطن نگرفت بدین معنی آن طایفه را که ایشان به انواع کدیه و گدائی و اصناف سؤال، جواهر و نقود از دکان و کیسه های مردم استخراج میکردند ساسانیان نامند، (برهان)، گویند دزدی بود که وسائل کثیری برای تحصیل پول ابتکار کرد از آنجاست که همه طراران و کسانی که از کلاه برداری و تقلب نان میخورند نام ’بنو ساسان’ دارند و شیوۀ آنان ’طریقه ساسان’ یا ’علم ساسان’ نامیده میشود کلمه ’سوس’ را در حریری ص 326 ببینید، (دزی ج 1 ص 621)، رجل کان فقیراً بصیراً فی استعطاء الناس و الاحتیال فی تحصیل الصّدقه منهم، (اقرب الموارد)، صاحب ترک و تجرید و تفرید، (برهان)، مجرد و تنها و عزلت گزین و گوشه نشین و خلوت نشین، (ناظم الاطباء) (استینگاس)، رجوع به مادۀ ذیل شود
لغت نامه دهخدا
دیوی از تابعان اهرمن چنانکه ساستا، (شعوری) (استینگاس) (آنندراج از فرهنگ فرنگ) (ناظم الاطباء) :
در بدی و کدی توئی منحوس
ساستاسا و ساسیا آسا،
فرالاوی،
این بیت در لغت فرس و منابع معتبر نیامده و مأخذ شعوری که خود مأخذ دیگران قرار گرفته معلوم نیست
لغت نامه دهخدا
(سایْ یا)
حاکم نشین ایالت درم بخش دی در کنار درم واقع است و 1100 تن جمعیت دارد. ارتفاع آن از سطح دریا 990 گز است. ابریشم آنجا معروف است
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع در6 هزارگزی خاور زنجان و کنار شوسۀ زنجان به قزوین، هوای آن سرد و دارای 362 تن سکنه است، آب آنجا از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات، انگور، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، اتومبیل نیز میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
در یک فرسخی بیشتر شرقی درز است، (فارسنامۀ ناصری گفتار 2 ص 217)
لغت نامه دهخدا
در حال سودن، در حال ساییدن، رجوع به سای و ساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
اندوهگین
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شاعری اساطیری از اهالی اسکاتلند، در مائۀ سوم میلادی، پسر فن گال، پادشاه مرون. گویند در محاربۀ با رومیان شرکت داشته و دچار بلایا و مصائب گردیده و چشمش نابینا شده است و در هنگام پیری در کوههای اسکاتلند انزوا اختیار کرده و به تغنی اشعاری که درباره محاربۀ با رومیان سروده بود تسلی می یافت. ماک فرس به نام وی در 1760 میلادی مجموعه ای از اشعار را منتشر کرد
لغت نامه دهخدا
(ساسان)
ابن بهمن بن اسفندیار ملقب به ساسان الاکبر مطابق روایات افسانه ای که در شاهنامه و نیز در کلیۀ کتابهای تاریخ و لغت آمده، جدّ سلسلۀ ساسانی است. در برهان قاطع آمده: نام پسر بهمن بن اسفندیار است که از همای دخت که هم خواهر و هم مادر او و هم زن و هم دختر پدر او بود گریخت، گویند چون بهمن، همای دختر خود را ولیعهد گردانید ساسان از خوف جان به کوهسار گریخت و سیاحت پیشه کرد، جمعی از درویشان براو گرد آمدند و در هیچ مسکنی منزل نساخت و در هیچ موضعی وطن نگرفت بدین معنی آن طایفه را که به انواع گدائی و اصناف سؤال، جواهر و نقود از دکان و کیسه های مردم استخراج میکردند ساسان نامند. (برهان). او [بهمن] را پسری بود نام او ساسان از زنی نام او شیوذ از فرزندان طالوت ملک. (ترجمه تاریخ طبری چ مشکور ص 70). در شاهنامه آمده:
پسر بود او را یکی شیرگیر
که ساسانش خواندی ورا اردشیر
یکی دخترش بود نامش همای
هنرمند و بادانش و پاک رای
پدر درپذیرفتش از نیکوی
بدان دین که خوانی ورا پهلوی
همای دل افروز تابنده ماه
چنان بد که آبستن آمد ز شاه
چو شش ماه شد پر ز تیمار شد
چو بهمن چنان دید بیمار شد
چو از درد، شاه اندر آمد ز پای
بفرمود تا پیش او شد همای
چنین گفت کاین پاک تن چهرزاد
ز گیتی فراوان نبوده ست شاد
سپردم بدو تاج و تخت بلند
همان لشکر و گنج و بخت بلند
ولیعهد من او بود در جهان
هم آنکس که زو زاید اندر نهان
چو ساسان شنید این سخن خیره شد
ز گفتار بهمن دلش تیره شد
به سه روز و دو شب بسان پلنگ
از ایران بمرزی دگر شد ز ننگ
دمان سوی شهر نشاپور شد
پر از درد بود از پدر دور شد
زنی را ز تخم بزرگان بخواست
همی خویشتن داشت با خاک راست
همی داشت تخم کیی در نهفت
ز گوهر بگیتی کسی را نگفت
زن پاک تن پاک فرزند زاد
یکی نیک پی پور فرخ نژاد
پدر نام ساسانش کرد آن زمان
مر او را بزودی سرآمد زمان.
(شاهنامه چ بروخیم ج 6 صص 1755- 1757).
در مجمل التواریخ و القصص آمده: ’کی بهمن، پسر اسفندیار بود و مادرش را نام اسنور بود از فرزندان طالوت الملک، و نام او اردشیر بود، کی اردشیر دراز انگل خواندندی او را و به بهمن معروف است، و او را درازدست نیز گویند... و او را پسری بود نامش ساسان، و دختری همای. (همان کتاب ص 30). بهمن را پسری بود نام وی ساسان، چون بهمن پادشاهی دختر را داد، [وی] ننگ آمدش از این کار و به دور جای برفت و نسب خویش پوشیده کرد، و گوسفند چند بدست آورد و همی داشتی تا به هندوستان اندر بمرد، و از وی پسری ماند هم ساسان نام بود، تا پنجمین پسر همچنان [ساسان] نام همی نهادند، و روزگار اندر محنت و شبانی کردن همی گذاشتند تا پاپک پادشاه اصطخر خوابها دید که بجایگاه گفته شود. (همان کتاب ص 32 و 33). چون بهمن گذشته شد از وی پنج فرزند ماند. دو پسر یکی ساسان دیگر دارا... ساسان با آنکه عامل و عالم و مردانه بود رغبت بپادشاهی نکرد و طریق زهد سپرد و در کوه رفت. (فارسنامۀ ابن بلخی چ تهران ص 44). او [بهمن] را پسری بود ساسان نام و دختری همای نام بهمن همای را زن کرد و پادشاهی به دختر داد ساسان از رشک بعبادت مشغول شد. (تاریخ گزیده چ عکسی ص 89). به عقیدۀ یزدانیان ساسان نخست تارک دنیا شد و بپادشاهی نپرداخت و خود را در حکمت و ریاضت کامل ساخت و اولاد خود را نیز به تحصیل دانش و فرزانگی وصیت کرد و همه اولاد اودر سلک کاملین منسلک شده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). نخست ساسان بزعم مؤلف دساتیر پانزدهمین پیغامبر ایرانی بوده است. رجوع به فرهنگ ایران باستان پورداود ص 34 و مزدیسنا در ادبیات فارسی معین چ 1 ص 50 و 51 شود
لغت نامه دهخدا
جد خاندان شاهنشاهی ساسانیان، و پدر بابک و بابک پدر اردشیر نخستین پادشاه آن سلسله است، و لغت نویسان و مورخان اسلامی او را ساسان الاصغر نامیده اند در مقابل ساسان الاکبر که بنابروایات افسانه ای جد همین ساسان (ساسان چهارم به اصطلاح انجمن آرا) و فرزند بهمن بن اسفندیاراست، در ترجمه تاریخ طبری آمده: اصطخر را روستائی است نام وی طیروره، و اردشیر از آن ده بود و ساسان جد اردشیر مردی مبارز، با هفتاد هشتاد سوار برآمدی، و ملک نبود ولیکن بر این دیه ها و روستاها مهتر بود و آتش خانه اصطخر بدست وی بود، و مردی جلد بود، و اورا زنی بود رام بهشت نام از نسل بازرنجیان که ملوک فارس بودند، پس ساسان را پسری آمد او را بابک نام کرد، و این بابک چون از مادربیامد موی او دراز بود مادرش گفت این پسر را کاری بشاید بود، پس چون بزرگ شد ساسان بمرد و بابک هم بکارپدر ایستاد مهتری آن روستاها و نگاه داشتن آتشخانه و همه استخر، (ترجمه تاریخ طبری چ مشکور ص 81 و82)، اندر تاریخ چنان است که پاپک پسر خود ساسان بود و اردشیر از وی بزاد، (مجمل التواریخ والقصص ص 32)، درکارنامه آمده که ساسان پدر اردشیر و داماد بابک از نژاد بهمن بود ولی باگردان به صحراگردی می پرداخت و روایات در این باب مختلف است، (سبک شناسی ج 1 ص 11)، ثعالبی از اردشیر پسر ساسان سخن میراند و نوشتۀ او مطابق روایت ایرانی است که موافق تاریخ نیست زیرا ساسان داماد پاپک نبود بل پدر او بود، او نیز نژاد ساسان را به بهمن (اردشیر درازدست) میرساند، (ایران باستان ج 3 ص 2565)، پدر اردشیر را ساسان نام بود از نسل ساسان بن بهمن، پدر اردشیر شبانی بابک کردی، بابک درحق او خوابی دید از نژادش پرسید اظهار کرد، بابک او را معزز داشت و دختر داد، اردشیر متولد شد، (تاریخ گزیده چ عکسی اروپا ص 104)، فردوسی در شاهنامه ساسان را چهارمین پسر ساسان بن دارای کیانی معرفی میکند که همه ساسان نام داشتند:
برین هم نشان تا چهارم پسر
همی نام ساسانش کردی پدر،
ساسان بنزد شبانان بابک رسید و ابتدا مزدور و بعدها سرشبان شد شبی بابک بخواب چنان دید:
که ساسان به پیل ژیان برنشست
یکی تیغ هندی گرفته بدست ...
چنین دید در خواب کآتش پرست
سه آتش ببردی فروزان بدست
چو آذرگشسب و چو خرداد و مهر
فروزان بکردار گردان سپهر
همه پیش ساسان فروزان بدی
به هر آتشی عودسوزان بدی،
بابک بزرگان و فرزانگان را انجمن کرد و خواب خویش باز گفت، خوابگزار پیش بینی کرد که ساسان یا پسرش پادشاه خواهد شد، بابک ساسان را بدرگاه خواند،
ز ساسان بپرسید و بنواختش
برخویش نزدیک بنشاختش،
و از گوهر و نژاد او بپرسید، ساسان چون بجان زینهار یافت،
به بابک چنین گفت از آن پس شبان
که من پور ساسانم ای پهلوان
نبیره جهاندار شاه اردشیر
که بهمنش خواند همی یادگیر
بابک وی را بنواخت و دختر خود بدوداد و اردشیر ثمرۀ این پیوند بود، رجوع به شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1923 تا1926 شود، روایت شبانی ساسان جد ساسانیان در شاهنامه یک بار نیز از زبان بهرام چوبین به خسرو پرویز بیان میشود:
بدوگفت بهرام کز راه داد
تو از تخم ساسانی ای بدنژاد
که ساسان شبان و شبان زاده بود
نه بابک شبانی بدوداده بود؟
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2701)،
مشیرالدوله در کتاب ایران باستان آرد: چنانکه طبری گوید (ج 2 ص 56) ساسان موبد معبدی بود که در استخر برای ناهید (یکی از ایزدان مذهب زرتشت) ساخته بودند و زن او رام بهشت را دختر یکی از پادشاهان بازرنگی میدانستند، این سلسلۀ پادشاهان در استخر سلطنت داشت، پاپک پسر ساسان در شهر خیر در کنار دریاچۀ پختگان یا بختگان حکومت میکرد، او برای پسرش اردشیر منصب ارگبدی (دژبانی) قلعۀ دارابگرد را گرفت و پادشاهی که این منصب به او داد گوزهر بازرنگی بود، بعدها پاپک گوزهر راکشت و از اردوان عنوان پادشاهی برای پسرش خواست و با وجود امتناع اردوان از اعطای آن، شاپور بعد از فوت پدرش خود را پادشاه دانست و برادرش اردشیر را بتمکین از خود فراخواند ولی شاپور ناگهان درگذشت و اردشیرتاج پادشاهی بر سر نهاد، این است مفاد روایت طبری که با روایت کارنامۀ اردشیر پاپکان و فردوسی اختلاف کلی دارد، موافق این روایت نسب ساسان جد جد اردشیر به بهمن (اردشیر درازدست) میرسد، یعنی جد جد او که نیزساسان نام داشت و پسر دارا معاصر اسکندر بود پس از کشته شدن دارا به هند رفت، در دورۀ اشکانیان ایران به دویست و چهل دولت کوچک تقسیم میشد و شاه اشکانی بر تمامی پادشاهان سلطنت داشت، پاپک که پادشاه پارس بود خوابهائی حیرت آور دید و دانشمندان آن را چنین تعبیر کردند که چوپان او ساسان یا پسرش شاه خواهند شد، پس از آن پاپک ساسان را خواست و معلوم کرد که نسب اوبه بهمن (اردشیر درازدست) میرسد و دختر خود را به او داد و از این پیوند اردشیر به دنیا آمد، پیداست که این روایت افسانه است و آن را از این جهت گفته اند که نسب ساسانیان را به هخامنشیان برسانند زیرا از انقراض سلسلۀ هخامنشی تا زمان پاپک 555 سال گذشته بود و بنابر این ممکن نبود نسب ساسان در چهار یا پنج پشت به داریوش یا دارای داستانها برسد، ثانیاً اگر ساسان بهند رفت و اولاد او تا زمان اردوان در آنجا ماندندخیلی بعید است که ساسان معاصر پاپک، پنج قرن و نیم پس از مهاجرت نیاکانش به هند، ایرانی مانده و بپارس بازگشته چوپان پاپک شده باشد و بالاخره با صرف نظر ازهمه این ایرادات ساسان پدر پاپک بود نه داماد او، و زن او رام بهشت را دختر گوزهر بازرنگی امیر استخر میدانستند نه دختر بابک ... باید دانست که پاپک پدر اردشیر یکی از اترپاتها (آذربانان) بود که هم روحانی بودند و هم در پارس حکمرانی میکردند، و تا کنون از سی تن از اتروپاتهای پارس مسکوکاتی بدست آمده است، (از ایران باستان ج 3 ص 2529 تا 2531)، نام زن ساسان بطوری که از کتیبۀ کعبۀ زردشت برمی آید دینگ بود، (ایران در زمان ساسانیان کریستنسن چ 2 ص 106)، و نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 222 و تاریخ طبری چ لیدن ج 2 ص 813 و سبک شناسی ج 1 ص 134 و تاریخ سیستان ص 201 و ایران تألیف گیرشمن ترجمه دکتر معین صص 291 - 318 شود:
بابک ساسان کو و کو اردشیر
کوست نه بهرام نه نوشیروان،
ناصرخسرو (دیوان ص 317)،
هستم ز نسل ساسان نزتخمۀتکین
هستم زصلب کسری نز دودۀ ینال،
مجدالدین همگر شیرازی،
- آل ساسان، خاندان ساسانی، سلسلۀ ساسانی، ساسانیان:
از آن چندان نعیم جاودانی
که ماند از آل سامان و آل ساسان،
رودکی،
رجوع به ساسانیان شود،
- ابوساسان، کنیه کسری انوشروان ملک الفرس و هو اعجمی و قال بعضهم انما هو انوساسان بالنون، (تاج العروس) (شرح قاموس) :
هذا ابوساسان قد اشجاکم
ماذا لقیتم من ابی ساسان،
اوراق صولی،
- بیت ساسان، خاندان ساسانی،
- گوهر ساسان، نژاد ساسانی:
خلق همه ز آب و خاک و آتش و بادند
وین ملک از آفتاب گوهر ساسان،
رودکی (از تاریخ سیستان ص 320)
لغت نامه دهخدا
کاسی ها، از اقوام قدیم زاگروس، در کتاب ایران از آغاز تا اسلام آمده است: گزارشهای مربوط به عهد سلطنت پسر حامورابی از عقب راندن حملات قشون کاسیان سخن رانده، از آن پس در مدت 150 سال، بابل در معرض نفوذ صلح جویانۀ این کوهستانیان بود که بدشت فرود می آمدند تا به عنوان فلاح شغلی پیدا کنند، آنان در حدود نیمۀ قرن هیجدهم به زور وارد کشور مذکور شده آن را اشغال کردند، تسلط ایشان طویلترین فتح خارجی است که در بین النهرین شناخته شده، و مدت 576 سال طول کشیده و فقطدر 1171 قبل از میلاد سلطۀ آنان به پایان رسیده است، محوطۀ زاگرس که مسکن کاسیان بود، مربوط به قسمت مرکزی رشته جبال لرستان جدید است، اما حکومت آنان در طرف شمال و مشرق آن ایالت توسعه یافته و به قول بعض محققان شامل ناحیۀ اطراف همدان هم میشده است، تودۀ جمعیت که در اصل آسیائی بودند، در آغاز هزارۀ دوم به توسط هند و اروپاییان که حکومتی اشرافی و نظامی با جمعیت اندک تشکیل داده بودند، مجاز شدند که خود را در میان طبقۀ حاکمه جای دهند، هر چند زبان خویش را از دست دادند، متون بابلی مربوط به کاسیان نشان میدهد که در ناحیۀ آنان، اختلاطی از آیینهای مختلف وجود داشته که در آن خدایانی از منشاء آسیانی در جنب خدایان بابلی و ارباب انواع هند و اروپایی قرار داشته اند مثلاً شوریاشن، سوریای هندو، ماروتاش یا ماروت هندی و بوریاش که بورآس یونانی باشد، به نظر میرسد که اسب نشانه ای الهی در نظر کاسیان بوده، و محتملاً توسط طبقۀ حاکمه در آن ناحیه داخل شده، چنانکه در دولت میتانی نیز همین امر تحقق یافته است، خدای بومی، کاشّو، بدون شک موجب تسمیۀ نام قوم مذکور - آنچنانکه در میان قبایل آسیانی شناخته شده - گردیده است، قدیمترین مراجعی که در آنها ذکر کاسیان به عمل آمده، متون مربوط به قرن بیست و چهارم قبل از میلاد است که متعلق به عهد پوزور اینشوشیناک است، به نظر میرسد که آنان در طی هزارۀ سوم قبل از میلاد نسبهً بی اهمیت بودند، آشوریان آنان را به نام کاسی میشناختند، این اسم به شکل کوسایوئی توسط استرابون یاد شده و او جای کاسیان را در ناحیۀ شرقیتر، در دربندهای خزر بالای تهران یاد میکند، تصور میکنند نام شهر قزوین و همچنین دریای خزر، ممکن است حاکی از خاطرۀ این قوم باشد، کلمه یونانی کاسیتیریس (به معنی قلع) به معنی فلزی است ’که از ناحیۀ کاسیان می آید’ نام همدان پیش از عهد مادها اکسایا بود که در آشوری کار - کاسی به معنی ’شهر کاسیان’ است در هر حال ممکن است که اصطلاح کاس - سی یا کاس - پی مفهوم نژادی وسیعتری از تسمیۀ قوم واحد، در میان اقوام بسیار زاگرس داشته باشد، و بلکه شامل همه اقوام آسیائی که ایران را اشغال کردند، میشده است، نام کاسیان - چنانکه بعدها توسط استرابون یاد شده - به منزلۀ میراثی است ازسکنۀ بسیار قدیم، و با وجود آنکه بومیان ناحیه مدتها پیش از بین رفته بودند، این اسم به مهاجمان جدید اطلاق گردید، خاطرۀ مهاجمۀ کاسیان تأثیری عمیق و متمادی در ذهن بابلیان باقی گذاشت، آنان این خاطره رابا نیرو و قدرتی خارق العاده که کمتر در مهاجمان بیگانه دیده شده بود توام کردند، لابد این امر علل و اسبابی داشته که منجر به طول دوران تسلط کاسیان شده است، در هر حال تعداد نسبت اندک متون و اسناد عهد کاسی تعجب آور است و موجب این فرض شده که در این دوره رکودی طولانی وجود داشته است، به نظر میرسد که کاسیان مسؤول سکوت ممتدی که در اطراف بابل و عیلام حکمفرماست میباشند، ولی ما از منابع دیگر میدانیم که کاسیان با مصر در عهد ’امارنا’ درتماس بودند، در این عهد تجدید قوایی در آشور مشاهده میشود، چه او توانست سرحد خود را به وسیلۀ معاهده ای در ناحیۀ حلوان تأمین کند انقراض کاسیان به توسط قوای بابلی صورت نگرفت بلکه عیلام نخستین دولتی بود که در هنگامی که کاسیان هنوز به شدت بابل را تحت اشغال داشتند، نیرو گرفت و آخرین ضربت خود را وارد آورد، (ایران از آغاز تا اسلام تألیف ر، گیرشمن، ترجمه دکتر معین صص 47 - 49)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان برزوک بخش قمصر شهرستان کاشان واقع در 36 هزارگزی شمال باختری قمصر، کوهستانی و سردسیر، و آب آن از دو رشته قنات، و محصول آن غلات، میوه و حبوبات است، 25 تن سکنه دارد که به زراعت، گله داری، صنایع دستی و قالی بافی اشتغال دارند، دو مزرعه جزء این آبادی است، راه فرعی به کاشان دارد، (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، سادیان در مدخل همان دره ای است که مرق محل مزار بابا افضل کاشانی در آن واقع است، (احوال بابا افضل کاشانی سعید نفیسی ص 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خرم رود بخش مرکزی شهرستان تویسرکان، واقع در 38هزارگزی باختر شهر تویسرکان، و 7هزارگزی شمال راه شوسۀ تویسرکان به کرمانشاه، کوهستانی و سردسیر، و آب آن از چشمه، و محصول آن غلات دیمی، صیفی، کتیرا و لبنیات است، 180 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند، از صنایع دستی محلی قالی بافی در آن معمول است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شهرنو بالا ولایت باخزر بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در 75 هزارگزی شمال باختری یوسف آباد، جلگه و معتدل، آب آن از رودخانه و قنات، و محصول آن غلات است، 167 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام شهری است در غرچه، (حاشیۀ لغت اسدی نسخۀ نخجوانی) (اوبهی) (رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرا)، شهری است از غرجستان، (برهان) :
بسی خسرو نامور پیش از این
شده ستند زی ساری و ساریان،
دیباجی (از حاشیۀ لغت اسدی نسخۀ نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه واقع در 10 هزارگزی شمال باختری ترکمان و دو هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز، هوای آن معتدل و دارای 771تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، عدس، بزرک و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 15هزارگزی شمال اردبیل و 3 هزارگزی شوسۀ اردبیل به خیاو، هوای آن معتدل و دارای 944 تن سکنه است، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوب، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه مالرو و دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دو کلمه سال و ماه بر خلاف قیاس به ’یان’ جمع بسته شوند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بمعنی سالهاست که جمع سال باشد، (برهان) (آنندراج)، جمع سالی یعنی چیزی که سال از آن قرار گرفته باشد، (شرفنامۀ منیری)، و آن وقت و زمانه است پس سالیان بمعنی ازمنه و اوقات باشد، (غیاث) :
بگذرد سالیان که برناید
روزی از مطبخش همی خنجیر،
خسروی،
چو چندی برآمد همی سالیان
سر سرو بگذشت از آسمان،
دقیقی،
جهانداربرنا ز گیتی برفت
برو سالیان بر گذشته دو هفت،
فردوسی (شاهنامه، ج 4 ص 1805)،
به آخر ترا رفتن آید بدان
اگر چند ایدر بوی سالیان،
فردوسی،
گذشته بر او سالیان دو هزار
گر ایدونکه برتر نیاید شمار،
فردوسی،
ز مردی آنچه تو کردی همی به اندک سال
بسالیان فراوان نکرد رستم زر،
فرخی (از آنندراج)،
بود سالیان هفتصد هشتصد
که تا اوست محبوس درمنظری،
منوچهری،
سستی کنی و باده خوری سال و سالیان
شکرگزی و نوش مزی شاد و شادخوار،
منوچهری،
هر چیزی که خواهند بر یک اندر کنند هر چند سالیان برآید، (تاریخ سیستان)،
تو سالیانها خفتی و آنکه برتو شمرد
دم شمردن تو یک نفس زدن نغنود،
ناصرخسرو
چه گویی که فرساید این چرخ گردون
چو بیحد و مر بشمرد سالیان را،
ناصرخسرو،
قوت روزم غمی است سال آورد
که نخواهد بسالیان برخاست،
خاقانی،
از دانۀ دل ز کشت شادی
یک خوشه بسالیان نشانیم،
خاقانی،
چنان زی کز آن زیستن سالیان
ترا سود و کس را نباشد زیان،
نظامی،
که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالیانی درنوردد، (گلستان)،
حق سالیانش فرامش مکن،
سعدی (بوستان)،
، سال واحد، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، مدت یکسال، یکسال، همه روزه، (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است در شروان در کنار آب ارس و بعضی گویند نام شهری است از ولایت شروان، (برهان)، بندری است بمیان طرف مشرق و جنوب او متصل به دریای گیلان و دوجانب دیگر برود کرو و صحرای موغان وسعت زمین او طولاً بیست فرسخ و عرضاً ده فرسخ، سمت شمالی آن صحرا قصبۀ سالیان است، که بندر بنام او معروف است و سالیان دو هزارباب خانه دارد و از بناهای ملوک شروان بوده، (آنندراج)، نام بندری است در کنار دریای خزر
دهی است ازدهستان زاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج واقع در 25هزارگزی باختر آویهنگ، کوهستانی هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است، آب آن از چشمه تأمین میشود محصول آن غلات، توتون، لبنیات شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام محلی کنار راه قم به سلطان آباد، میان دو راهه دلیجان و عنایت بیگ، در 177200 گزی طهران قرار گرفته است
لغت نامه دهخدا
قریه ای است بزرگ در خوزستان که بوسیلۀ رودخانه مشروب میشود. (مراصدالاطلاع). اصطخری گفته است از ارجان تا اسک دو منزل است و از اسک تا قریه دبران (د ب ر یک منزل و از دبران تا دورق نیز یک منزل و از دورق تا خان مردویه هم یک منزل است و از خان مردویه تا باسیان نیز یک منزل میباشد. باسیان شهر متوسطی است و رودخانه ای از میان آن میگذرد و شهر را دو نیمه میکند، و از باسیان تا حصن مهدی از روی آب میروند و این راه از راه خشکی آسانتر و بهتر است. (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (معجم البلدان). محلی است در نزدیک اهواز. (تاج العروس). در قرن چهارم بیشتر آبهای اراضی باتلاقی جنوب خوزستان بوسیلۀ نهرهائی از دورق به سمت جنوب جریان می یافت و در نقطۀ باسیان به خلیج فارس میریخت. نزدیک باسیان جزیره دورقستان واقع بود که بقول یاقوت و قزوینی کشتی هائی که از هندوستان می آمدند در آنجا لنگر میانداختند. (سرزمینهای خلافت شرقی ص 261). و رجوع به ابن اثیر ج 7 ص 139 و تجارب الامم ابن مسکویه ص 458 و 571 و 573 شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن اسماعیل بن ابی بکر عبدالجبار بن احمد بن محمد ناقدی ساسیانی جراحی، از مردم محلۀ ساسیان مرو و از محدثان نیمۀ اول قرن ششم بود، تولد وی بسال 460 هجری قمری و وفاتش به سال 541 یا542 بوده است، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
حمدالله مستوفی آن را نام قدیم فسا شمارد و گوید: (فسارا فسابن طهمورث دیوبندساخته بود خراب شد، گشتاسف بن لهراسب کیانی تجدید عمارتش کرد. و نبیره اش بهرام بن اسفندیار به اتمام رسانید، ساسان نام کرد. (نزهه القلوب چ لسترنج ص 125)
محلتی به مرو، در خارج آن شهر از دروازۀ فیروزیه، و بعضی از روات بدان منسوبند، (معجم البلدان یاقوت)، نام این موضع در انساب سمعانی ساسیان ضبط شده است، رجوع به ساسیان شود
ده کوچکی است ازدهستان نودان بخش کوهمره نودان شهرستان کازرون، واقع در 12هزارگزی شمال نودان و جنوب کوه چنارشاهیجان و33 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساسان
تصویر ساسان
درویش، فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناسیان
تصویر سناسیان
هندی نام گروهی از درویشان هندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسان
تصویر ساسان
گدایی کننده، گدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باستان
تصویر باستان
عتیق
فرهنگ واژه فارسی سره
سال ها، مدت ها، سنوات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محیط باز، زمین بی حفاظ، پاره
فرهنگ گویش مازندرانی