جدول جو
جدول جو

معنی سازکرده - جستجوی لغت در جدول جو

سازکرده
ساخته و آماده
تصویری از سازکرده
تصویر سازکرده
فرهنگ فارسی عمید
سازکرده(دَ / دِ)
کوک کرده (ساز) :
بازآمد آن مغنی با چنگ سازکرده
دروازۀ بلا را بر خلق باز کرده.
مولوی.
، آماده. ساخته
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
مستعمل، کهنه، فرسوده، کارآزموده، کاردیده، مجرب، برای مثال جهان دیده و کارکرده دو مرد/ برفتند و جستند جای نبرد (فردوسی۴ - ۱۲۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساز راه
تصویر ساز راه
اسباب سفر، لوازم مسافرت، توشه و لوازم سفر، سامان سفر، زاد و راحله، راه انجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازکردن
تصویر بازکردن
گشادن، گشودن، گشاده کردن، گشوده کردن، واکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساز کردن
تصویر ساز کردن
ساخته و آماده کردن، مهیا کردن، ترتیب دادن، آهنگ کردن، اراده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(غُ دَ / دِ)
کنایه از نواخته، کنایه از برکشیده. (آنندراج) :
غافل ز حال طوطی شیرین زبان مباش
با سبزکرده های سخن سرگران مباش.
صائب (از آنندراج).
ز طوطیان شکر ناب را دریغ مدار
ز سبزکردۀ خود آب را دریغ مدار.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
گشاده. ضد بسته.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازکردن
تصویر بازکردن
گشودن، فراز کردن، وا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته کردن آماده کردن، دادن زاد و توشه و اسباب سفر، غذا دادن، سازواری کردن سازگار بودن، بزم نهادن: آراستن بزم، آهنگ کردن عزم کردن، آغاز کردن آغازیدن، کوک کردن (آلت موسیقی ساعت)، پیش گرفتن اجرا کردن، کشیدن (صورت) ترسیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز کرده
تصویر ساز کرده
ساخته آماده، آغاز کرده آغازیده، کوک کرده (آلت موسیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازکردن
تصویر نازکردن
عشوه گری، تفاخر، خودنمائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا کرده
تصویر وا کرده
باز کرده گشوده: (هم بر ورق گذشته گیرش وا کرده و در نوشته گیرش) (نظامی)، سرپوش برداشته، گسترده (فرش و جز آن)، جدا کرده، فارغ کرده، چیده، بریده، دست خورده مقابل سر بسته
فرهنگ لغت هوشیار
آماده چالاک، کسی که در کارها تجربه دارد و امور را بچستی و چالاکی انجام دهد، کارپرداز پیشکار: (چون فردوسی شاهنامه تمام کرد نساخ او علی دیلم بود و را وی ابودلف و وشکرده حیی قتیبه که عامل طوس بود و بجای فردوسی ایادی داشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز کردن
تصویر ساز کردن
((کَ دَ))
آماده کردن، مهیا کردن، آفریدن، بوجود آوردن، قصد کردن و عزم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
((کَ دِ))
کارآزموده، باتجربه، کهنه، فرسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
مستعمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
Inflated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
gonflé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
opgeblazen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
부풀어 오른
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
膨らんだ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
מנופח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
फूला हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
menggelembung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
บวม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
надутый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
aufgeblasen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
inflado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
gonfiato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
inflado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
膨胀的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
nadmuchany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
надутий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
şişmiş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی