جلبک، گروهی از گیاهان بدون ریشه، ساقه، شاخه و برگ که به شکل نوار سبز و دراز در آب، جاهای مرطوب و روی تنۀ بعضی درخت ها پیدا می شود و در بعضی دریاها نیز به شکل نوارهای پهن و دراز دیده می شود که بر روی آب شناور است، در اقیانوس ها بیشتر از همه جا رشد می کند و گاهی سطح وسیعی از دریا را فرامی گیرد، از آن در تهیۀ بعضی مواد شیمیایی و خوراکی استفاده می شود، رنگ آن سبز و گاهی هم به رنگ قهوه ای یا سرخ است، جامۀ غوک، چغزپاره، بزغمه، بزغسمه، گاوآب، آلگ، جل وزغ، چغزواره، الگ، غوک جامه
جُلبَک، گروهی از گیاهان بدون ریشه، ساقه، شاخه و برگ که به شکل نوار سبز و دراز در آب، جاهای مرطوب و روی تنۀ بعضی درخت ها پیدا می شود و در بعضی دریاها نیز به شکل نوارهای پهن و دراز دیده می شود که بر روی آب شناور است، در اقیانوس ها بیشتر از همه جا رشد می کند و گاهی سطح وسیعی از دریا را فرامی گیرد، از آن در تهیۀ بعضی مواد شیمیایی و خوراکی استفاده می شود، رنگ آن سبز و گاهی هم به رنگ قهوه ای یا سرخ است، جامِۀ غوک، چَغزپارِه، بَزَغمِه، بَزَغسَمِه، گاوآب، آلگ، جُل وَزَغ، چَغزوارِه، اَلگ، غوک جامِه
دستگاهی که از زمین به وسیلۀ موشک به فضا پرتاب می شود و در مدار زمین، ماه یا سیارات دیگر قرار می گیرد و برای ارتباط های تلفنی، تلویزیونی، عکس برداری، هوا شناسی و پاره ای امور دیگر استفاده می شود، قمر مصنوعی
دستگاهی که از زمین به وسیلۀ موشک به فضا پرتاب می شود و در مدار زمین، ماه یا سیارات دیگر قرار می گیرد و برای ارتباط های تلفنی، تلویزیونی، عکس برداری، هوا شناسی و پاره ای امور دیگر استفاده می شود، قَمَرِ مَصنوعی
عمل سازوار، سازوار بودن، سازگاری، (انجمن آرا) (آنندراج)، موافقت در کارها، (برهان)، الفت، (منتهی الارب)، سازوار آمدن، سازگار بودن، سازگارآمدن، سازنده بودن، سازش، ساختن، اتفاق، وفق، وفاق، موافقت، توافق، موافقت در مزاج و طبع، (برهان)، ملائمت، لئم، (منتهی الارب)، هم آهنگی و مطابقت و مشابهت و مناسبت، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) : چنانکه سازواری و ناسازواری مر آوار را، (دانشنامۀ الهی چ معین ص 36)، - سازواری دادن، ایلاف، (ترجمان القرآن)، تألیف، ائتلاف، - سازواری کردن با دیگری، مطاوعه، (منتهی الارب)، - سازواری کردن میان دو چیز، التئام، (منتهی الارب)، رجوع به ساختن و سازگاری شود
عمل سازوار، سازوار بودن، سازگاری، (انجمن آرا) (آنندراج)، موافقت در کارها، (برهان)، الفت، (منتهی الارب)، سازوار آمدن، سازگار بودن، سازگارآمدن، سازنده بودن، سازش، ساختن، اتفاق، وفق، وفاق، موافقت، توافق، موافقت در مزاج و طبع، (برهان)، ملائمت، لئم، (منتهی الارب)، هم آهنگی و مطابقت و مشابهت و مناسبت، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) : چنانکه سازواری و ناسازواری مر آوار را، (دانشنامۀ الهی چ معین ص 36)، - سازواری دادن، ایلاف، (ترجمان القرآن)، تألیف، ائتلاف، - سازواری کردن با دیگری، مطاوعه، (منتهی الارب)، - سازواری کردن میان دو چیز، التئام، (منتهی الارب)، رجوع به ساختن و سازگاری شود
سازگار، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، سازگر، (مجموعۀ مترادفات)، سازنده، اهل سازش، موافق، مساعد: ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود با من همی نسازی و، دائم همی ژکی، کسائی، با ملک او وزارت اوسازوار شد کاقبال با وزارت او سازوار باد، مسعودسعد (دیوان ص 85)، زیرا با کین تو هرگز نشد صورت با روح بهم سازگار، مسعودسعد (دیوان ص 162)، این روز هم بمرکز ملک آمدی تو باز با طبع خوش ز طبع خوش سازوار ملک، مسعودسعد (دیوان ص 301)، جان او را دستیار، دل او را دوستدار طبع ورا سازوار، عقل ورا ترجمان، مسعودسعد (دیوان ص 413)، تا با می کهن گل نو سازوار شد گل پیشوای می شد و می پیشکار گل، مسعوسعد (دیوان ص 675)، ، موافق مزاج، (شرفنامۀ منیری) (برهان)، ملائم، (منتهی الارب)، ملائم طبع، ملائم مزاج، که باطبع و مزاج کسی میسازد: سازوار طبع اوست، ملائم طبع اوست: سرسال آمد و سرمست می جود توام سازوار آید با مردم سرمست فقاع، سوزنی، ، سزاوار، برازنده، زیبنده، در خور: جز بر او سازوار نیست مدیح جز بدو آبدار نیست ثنا، فرخی، چنانکه آن آتش پلیته و روغن را بسوزاند و نور گرداند اما آن نور سازوار باشد، (معارف بهاء ولد ج 1 ص 8)، متناسب و موزون، رجوع به سازواری و ساختن و ساز شود
سازگار، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، سازگر، (مجموعۀ مترادفات)، سازنده، اهل سازش، موافق، مساعد: ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود با من همی نسازی و، دائم همی ژکی، کسائی، با ملک او وزارت اوسازوار شد کاقبال با وزارت او سازوار باد، مسعودسعد (دیوان ص 85)، زیرا با کین تو هرگز نشد صورت با روح بهم سازگار، مسعودسعد (دیوان ص 162)، این روز هم بمرکز ملک آمدی تو باز با طبع خوش ز طبع خوش سازوار ملک، مسعودسعد (دیوان ص 301)، جان او را دستیار، دل او را دوستدار طبع ورا سازوار، عقل ورا ترجمان، مسعودسعد (دیوان ص 413)، تا با می کهن گل نو سازوار شد گل پیشوای می شد و می پیشکار گل، مسعوسعد (دیوان ص 675)، ، موافق مزاج، (شرفنامۀ منیری) (برهان)، ملائم، (منتهی الارب)، ملائم طبع، ملائم مزاج، که باطبع و مزاج کسی میسازد: سازوار طبع اوست، ملائم طبع اوست: سرسال آمد و سرمست می جود توام سازوار آید با مردم سرمست فقاع، سوزنی، ، سزاوار، برازنده، زیبنده، در خور: جز بر او سازوار نیست مدیح جز بدو آبدار نیست ثنا، فرخی، چنانکه آن آتش پلیته و روغن را بسوزاند و نور گرداند اما آن نور سازوار باشد، (معارف بهاء ولد ج 1 ص 8)، متناسب و موزون، رجوع به سازواری و ساختن و ساز شود
بقایای متحجر شده موجودات زنده اعصار قدیمه. این بقایا علم به احوال موجودات گذشته را به مقیاس بسیار زیادی برای ما روشن میکنند و نیز در تشخیص سن طبقات زمین موثرند فسیل
بقایای متحجر شده موجودات زنده اعصار قدیمه. این بقایا علم به احوال موجودات گذشته را به مقیاس بسیار زیادی برای ما روشن میکنند و نیز در تشخیص سن طبقات زمین موثرند فسیل