سازگار، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، سازگر، (مجموعۀ مترادفات)، سازنده، اهل سازش، موافق، مساعد: ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود با من همی نسازی و، دائم همی ژکی، کسائی، با ملک او وزارت اوسازوار شد کاقبال با وزارت او سازوار باد، مسعودسعد (دیوان ص 85)، زیرا با کین تو هرگز نشد صورت با روح بهم سازگار، مسعودسعد (دیوان ص 162)، این روز هم بمرکز ملک آمدی تو باز با طبع خوش ز طبع خوش سازوار ملک، مسعودسعد (دیوان ص 301)، جان او را دستیار، دل او را دوستدار طبع ورا سازوار، عقل ورا ترجمان، مسعودسعد (دیوان ص 413)، تا با می کهن گل نو سازوار شد گل پیشوای می شد و می پیشکار گل، مسعوسعد (دیوان ص 675)، ، موافق مزاج، (شرفنامۀ منیری) (برهان)، ملائم، (منتهی الارب)، ملائم طبع، ملائم مزاج، که باطبع و مزاج کسی میسازد: سازوار طبع اوست، ملائم طبع اوست: سرسال آمد و سرمست می جود توام سازوار آید با مردم سرمست فقاع، سوزنی، ، سزاوار، برازنده، زیبنده، در خور: جز بر او سازوار نیست مدیح جز بدو آبدار نیست ثنا، فرخی، چنانکه آن آتش پلیته و روغن را بسوزاند و نور گرداند اما آن نور سازوار باشد، (معارف بهاء ولد ج 1 ص 8)، متناسب و موزون، رجوع به سازواری و ساختن و ساز شود
سازگار، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، سازگر، (مجموعۀ مترادفات)، سازنده، اهل سازش، موافق، مساعد: ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود با من همی نسازی و، دائم همی ژکی، کسائی، با ملک او وزارت اوسازوار شد کاقبال با وزارت او سازوار باد، مسعودسعد (دیوان ص 85)، زیرا با کین تو هرگز نشد صورت با روح بهم سازگار، مسعودسعد (دیوان ص 162)، این روز هم بمرکز ملک آمدی تو باز با طبع خوش ز طبع خوش سازوار ملک، مسعودسعد (دیوان ص 301)، جان او را دستیار، دل او را دوستدار طبع ورا سازوار، عقل ورا ترجمان، مسعودسعد (دیوان ص 413)، تا با می کهن گل نو سازوار شد گل پیشوای می شد و می پیشکار گل، مسعوسعد (دیوان ص 675)، ، موافق مزاج، (شرفنامۀ منیری) (برهان)، ملائم، (منتهی الارب)، ملائم طبع، ملائم مزاج، که باطبع و مزاج کسی میسازد: سازوار طبع اوست، ملائم طبع اوست: سرسال آمد و سرمست می جود توام سازوار آید با مردم سرمست فقاع، سوزنی، ، سزاوار، برازنده، زیبنده، در خور: جز بر او سازوار نیست مدیح جز بدو آبدار نیست ثنا، فرخی، چنانکه آن آتش پلیته و روغن را بسوزاند و نور گرداند اما آن نور سازوار باشد، (معارف بهاء ولد ج 1 ص 8)، متناسب و موزون، رجوع به سازواری و ساختن و ساز شود
عمل سازوار، سازوار بودن، سازگاری، (انجمن آرا) (آنندراج)، موافقت در کارها، (برهان)، الفت، (منتهی الارب)، سازوار آمدن، سازگار بودن، سازگارآمدن، سازنده بودن، سازش، ساختن، اتفاق، وفق، وفاق، موافقت، توافق، موافقت در مزاج و طبع، (برهان)، ملائمت، لئم، (منتهی الارب)، هم آهنگی و مطابقت و مشابهت و مناسبت، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) : چنانکه سازواری و ناسازواری مر آوار را، (دانشنامۀ الهی چ معین ص 36)، - سازواری دادن، ایلاف، (ترجمان القرآن)، تألیف، ائتلاف، - سازواری کردن با دیگری، مطاوعه، (منتهی الارب)، - سازواری کردن میان دو چیز، التئام، (منتهی الارب)، رجوع به ساختن و سازگاری شود
عمل سازوار، سازوار بودن، سازگاری، (انجمن آرا) (آنندراج)، موافقت در کارها، (برهان)، الفت، (منتهی الارب)، سازوار آمدن، سازگار بودن، سازگارآمدن، سازنده بودن، سازش، ساختن، اتفاق، وفق، وفاق، موافقت، توافق، موافقت در مزاج و طبع، (برهان)، ملائمت، لئم، (منتهی الارب)، هم آهنگی و مطابقت و مشابهت و مناسبت، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) : چنانکه سازواری و ناسازواری مر آوار را، (دانشنامۀ الهی چ معین ص 36)، - سازواری دادن، ایلاف، (ترجمان القرآن)، تألیف، ائتلاف، - سازواری کردن با دیگری، مطاوعه، (منتهی الارب)، - سازواری کردن میان دو چیز، التئام، (منتهی الارب)، رجوع به ساختن و سازگاری شود