جدول جو
جدول جو

معنی سازمانی - جستجوی لغت در جدول جو

سازمانی
تشکیلاتی، اداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سازمانی
التّنظيميّة
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به عربی
سازمانی
Organizational
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سازمانی
organisationnel
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سازمانی
ארגוני
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به عبری
سازمانی
organisatorisch
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به آلمانی
سازمانی
організаційний
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سازمانی
organizacyjny
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به لهستانی
سازمانی
组织的
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به چینی
سازمانی
organizacional
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سازمانی
organizzativo
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سازمانی
organizacional
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سازمانی
organisatorisch
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به هلندی
سازمانی
組織的な
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سازمانی
संगठनात्मक
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به هندی
سازمانی
organisasi
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سازمانی
조직적인
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به کره ای
سازمانی
تنظیمی
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به اردو
سازمانی
সাংগঠনিক
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به بنگالی
سازمانی
องค์กร
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به تایلندی
سازمانی
организационный
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به روسی
سازمانی
organizasyonel
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سازمانی
shirika
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سازمان
تصویر سازمان
مجموع کارمندان، دستگاه ها و شعب یک اداره یا بنگاه که به دستیاری همدیگر کارهای خود را با نظم و ترتیب انجام بدهند، تشکیلات، طرز ساخت، نظم و ترتیب
سازمان دادن: نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامانی
تصویر سامانی
مربوط به سامانیان، از نوادگان سامان، برای مثال خلاف تو برکنده سامانیان را / ز بستان ها سرو و از کاخ ها در (فرخی - ۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
بدکاره، روسپی، کولی، زن کولی، طایفه ای از کولیان بیابان گرد
فرهنگ فارسی عمید
زن تبه کار، لولی، لوری، کولی، غربال بند، قرشمال، چیگانه، غربتی، (یادداشت بخط مؤلف)، دشنامی است سخت بی ادبانه زن را، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سامانی
تصویر سامانی
منسوب به سامان (خدات) از خاندان سامانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تشکیلات، حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
دخترک آتش پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازمان
تصویر سازمان
((زْ))
مجموعه شعب و کارمندان یک اداره یا مؤسسه، تشکیلات، مجموعه هدف مندی که پیرو یک نظام است، ساختار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
((زْ))
زن کولی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازمان
تصویر سازمان
موسسه، اداره
فرهنگ واژه فارسی سره
بدکاره، فاحشه، روسپی، جنده، سوزه مانی
متضاد: عفیف، نجیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی زمانی، اجباری
دیکشنری اردو به فارسی