جدول جو
جدول جو

معنی سازجفت - جستجوی لغت در جدول جو

سازجفت
(جُ)
جفت ساز. نوعی از فنون و هنرهای سازندگی. (برهان)، صفتی از صفات ساز ذوی الاوتار (ساز زهی) است و آن سه نوع میباشد: جفت ساز، و راست ساز، و یک و نیم ساز. (برهان) :
سباع و بهائم بران سازجفت
یکی گشت بیدار و دیگر بخفت.
(اقبالنامۀ چ وحید ص 88).
، کنایه از ارغنون. (گنجینۀ گنجوی ص 40)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازجست
تصویر بازجست
بازجستن، جستجو، تجسس، پژوهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازگفت
تصویر بازگفت
بازگفتن، بازگو کردن، تکرار سخن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ ما)
تکرار. بازگو کردن. بازگفتن. تکرار سخن: و در افشای سر و بازگفت حرکات وسکنات تو تلقین های بوجه میکرد. (سندبادنامه ص 92).
چون نباشد ز بازگفت گزیر
دانم انگیخت از پلاس حریر.
نظامی.
و آن شکر لب ز روی دمسازی
بازگفتی نکرد از آن بازی.
نظامی، شفاعت کردن. توسط نمودن. (ناظم الاطباء) ، خود را به خطر و مهلکه انداختن، لاف زدن، آشتی. صلح کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پژوهش. فحص. تجسس: چون بازجستی نبود کار و حال او (حسنک) را انتقامها و تشفی ها رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177 چ فیاض ص 180).
مخور آب ناآزموده نخست
به دیگر دهانی کن آن بازجست.
نظامی.
، کسی که درخور بازداشت و توقیف است: و هر که بازداشتنی بود فرمود تا حبس کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 981)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
قریه ای از اصفهان (مراصد الاطلاع). از دهات اصفهان است. (مرآت البلدان ج 1 ص 160). نام یکی از دهستانهای بخش اردل شهرستان شهرکرد اصفهان، واقع در باختر شهرکرد، که از شمال به کوهستان هفت تنان و ازجنوب به بلوک ده دز و از خاور به ارتفاعات زردکوه و از باختر به کوهستان دیناران محدود است. این دهستان در دره ای طولانی و در میان جنگل بلوط قرار گرفته است. هوای آن در تابستان معتدل و در زمستان بسیار سرد است و آبش از رود خانه بازفت تأمین میشود. محصول عمده آن حبوب و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری است و از 55 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و در حدود 4850نفر جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ساجه است، (تاج العروس) (اقرب الموارد)، رجوع به ساج و ساجه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ)
از لغات مجعولۀ دساتیر، مرکب از ا نفی + جفت که بمعنی طاق گرفته شده. رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود و بر اساسی نیست، شترمرغ که از هرچیز برمد. (منتهی الارب). آن شترمرغ که از هرچیز بهراسد. (مهذب الاسماء) ، کمانی که تیرش دور رود، زن کلان سال، سریع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساز جفت
تصویر ساز جفت
جفت ساز، ارغنون
فرهنگ لغت هوشیار
سازج هندی گونه ای دارچین که عطر و طعم آن از دارچین معمولی کمتر است و در طب قدیم به عنوان مقوی تخمدانها بکار میرفته است عرفج بری سادج صادق صادیق صدق دارچین جاوه
فرهنگ لغت هوشیار
فضای خانه صحن خانه حیاط، زمینی که سقف نداشته باشد، ناحیه، درگاه جمع ساحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگفت
تصویر بازگفت
((گُ))
اعتراض
فرهنگ فارسی معین
بیان، بیان کرد، تکرارمطلب، دوباره گویی، نقل، واگفت، واگویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استفسار، پژوهش، تفحص، جستار، کاوش، مطالبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ازبابت، ازحیث، ازنظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد