ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاه پرم، ضومران، شاه اسپرغم، اسفرغم، ونجنک، اسپرغم، سپرم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، اسپرم، سپرهم، شاسپرم، ضیمران، سپرغم، اسفرم، شاه سپرم
رِیحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاه پَرَم، ضَومُران، شاه اِسپَرغَم، اِسفَرغَم، وَنجنَک، اِسپَرغَم، سِپَرَم، شاه اِسپَرَم، شاهِ سپَرَغم، اِسپَرَم، سِپَرهَم، شاسپَرَم، ضَیمُران، سِپَرغَم، اِسفَرَم، شاهِ سپَرَم
لیف خرما، ریسمانی که از لیف خرما بافته شود، ریسمان علفی محکم، نخی رنگین که در نجاری موقع اره کردن چوب و تخته برای آنکه راست بریده شود به کار می برند، برای مثال از راستی چنان که ره او را / گویی زده ست مسطره و سازو (فرخی - ۴۵۴)
لیف خرما، ریسمانی که از لیف خرما بافته شود، ریسمان علفی محکم، نخی رنگین که در نجاری موقع اره کردن چوب و تخته برای آنکه راست بریده شود به کار می برند، برای مِثال از راستی چنان که ره او را / گویی زده ست مسطره و سازو (فرخی - ۴۵۴)
ریحان، (محیط اعظم) (فرهنگ نظام) (فرهنگ رشیدی) (شمس اللغات)، ریحان، شاهسفرم، (ناظم الاطباء)، شاه اسپرم، شاه اسفرغم، (بحر الجواهر) : بر سر خوانی که بود نازبو زینت آن خوان بود از رنگ و بو، ؟ (از آنندراج)
ریحان، (محیط اعظم) (فرهنگ نظام) (فرهنگ رشیدی) (شمس اللغات)، ریحان، شاهسفرم، (ناظم الاطباء)، شاه اسپرم، شاه اسفرغم، (بحر الجواهر) : بر سر خوانی که بود نازبو زینت آن خوان بود از رنگ و بو، ؟ (از آنندراج)
ریسمانی است در غایت استحکام که از لیف خرما باشد، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (شعوری) (آنندراج)، و آن به کمبار معروف و موسوم است، (جهانگیری)، و در کشتی او را بکار برند و مجرمان و دزدان را بدان به حلق کشند، (جهانگیری) (برهان) (شعوری)، عدلهای قماش را بدان بندند، (شعوری)، لیف خرما: یک روز رسول خفته بود بر چیزی از سازو بافته، ... و آن درشتی سازودر پهلوی او اثر کرده، ... و تو اینچنین برساز و خفته و پهلوهای تو از آن رنجور شده، (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 712 س 17 تا19)، و تختی و فرشی از سازو، (ایضاً ج 4 ص 96 س 6)، ریسمان علفی را نیز گویند و بعربی شریطه خوانند، (برهان)، در تکلم یزد و انارک و جندغ این لفظ هست و در کرمان سیسو گویند، (فرهنگ نظام)، ریسمان علفی خشن، طناب علفی کشتی، از آلات درودگران، و آن ظاهراً نخی نازک و تابیده بوده که برای میزان کردن چوب و تخته در موردی که امروز خطکش بکار برند بکار میرفته است: از راستی چنانکه ره او را گوئی زده است مسطره و سازو، فرخی، نزار و تافته گشتم بسان سازوی تو مکن، بترس زایزد، ز عاقبت بندیش، مسعودسعد (دیوان در صفت یار درودگر ص 643)، ملک را عدل گرچه چون سازوست ملک بی تیغ دست بی بازوست، سنائی (از رشیدی و انجمن آرا)، سکۀ بقال ترازو بود جدول خط راست ز سازو بود، امیرخسرو (از آنندراج)، ، ریسمان باز، (ناظم الاطباء) (استینگاس)، در شهرستانک این نام را به گیاه (ژونکوس) دهند که از آن حصیر کنند، (یادداشت بخط مؤلف)، علف سفید (در تداول مردم رادکان)
ریسمانی است در غایت استحکام که از لیف خرما باشد، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (شعوری) (آنندراج)، و آن به کمبار معروف و موسوم است، (جهانگیری)، و در کشتی او را بکار برند و مجرمان و دزدان را بدان به حلق کشند، (جهانگیری) (برهان) (شعوری)، عدلهای قماش را بدان بندند، (شعوری)، لیف خرما: یک روز رسول خفته بود بر چیزی از سازو بافته، ... و آن درشتی سازودر پهلوی او اثر کرده، ... و تو اینچنین برساز و خفته و پهلوهای تو از آن رنجور شده، (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 712 س 17 تا19)، و تختی و فرشی از سازو، (ایضاً ج 4 ص 96 س 6)، ریسمان علفی را نیز گویند و بعربی شریطه خوانند، (برهان)، در تکلم یزد و انارک و جندغ این لفظ هست و در کرمان سیسو گویند، (فرهنگ نظام)، ریسمان علفی خشن، طناب علفی کشتی، از آلات درودگران، و آن ظاهراً نخی نازک و تابیده بوده که برای میزان کردن چوب و تخته در موردی که امروز خطکش بکار برند بکار میرفته است: از راستی چنانکه ره او را گوئی زده است مسطره و سازو، فرخی، نزار و تافته گشتم بسان سازوی تو مکن، بترس زایزد، ز عاقبت بندیش، مسعودسعد (دیوان در صفت یار درودگر ص 643)، ملک را عدل گرچه چون سازوست ملک بی تیغ دست بی بازوست، سنائی (از رشیدی و انجمن آرا)، سکۀ بقال ترازو بود جدول خط راست ز سازو بود، امیرخسرو (از آنندراج)، ، ریسمان باز، (ناظم الاطباء) (استینگاس)، در شهرستانک این نام را به گیاه (ژونکوس) دهند که از آن حصیر کنند، (یادداشت بخط مؤلف)، علف سفید (در تداول مردم رادکان)