جدول جو
جدول جو

معنی سارکه - جستجوی لغت در جدول جو

سارکه
(کِ)
ده کوچکی است از دهستان دشت طال بخش بانه شهرستان سقز، واقع در 33 هزارگزی شمال باختری بانۀ کنار رود خانه سیوچ. کوهستانی، و سردسیر است، 80 تن سکنه دارد که در دو محل به فاصله 3 هزار گز بنام سار که بالا و پائین سکونت دارند. سکنۀ سارکه بالا 40 تن است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تارکه
تصویر تارکه
تارک، ترک کننده، رها کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساریه
تصویر ساریه
مونث ساری، سرایت کننده، نفوذ کننده، در پزشکی مرضی که از کسی به کس دیگر برسد، واگیردار
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ کَ)
مؤنث ساهک، ریح ساهکه، باد سخت. ج، سواهک، و ساهکات. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهری است به مازندران. (سمعانی) (نخبه الدهر دمشقی). شهری است به طبرستان در اقلیم چهارم، طول آن 77 درجه و 50 دقیقه و عرض آن 38 درجه است. بلادزی گوید طبرستان هشت کوره است که ساریه یکی از آنهاست که در ایام طاهریان مقر عامل طبرستان گردید و قبل از آن مقر عامل در آمل بود و نیز حسن بن زید و محمدزید از علویان (زیدیه) طبرستان آن را قرارگاه خود ساختند. فاصله آن تا دریا 30 فرسخ و فاصله میان ساری و آمل 18 فرسنگ است. منسوب بدان ساری ّ و سروی ّ آید. (معجم البلدان یاقوت) : چون ابوعلی آن رخته برگرفت و از عواذی شرو عوایل ضرنصر فارغ شد روی به ساریه نهاد برعزم جانب جرجان. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به ساری شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن زنیم بن عبداﷲ دئلی در زمان صحابه میزیست، ابتدا از راهزنان اهل جاهلیت بود، و اسلام آورد و ببرکت مسلمانی رتبه ای ارجمند یافت. در کتاب الاصابه (ج 3 ص 52 و 53) از واقدی و بعض دیگر از مورخان و محدثان نقل میکند که عمر در سال آخر خلافتش یعنی سنۀ 23 هجری قمری ساریه را با لشکری بفارس فرستاد روز جمعه ای در اثناء خطبه ناگهان گفت: ’یا ساریه الجبل، الجبل !’ مستمعان متحیر شدند که مقصود چه بود. بعدها معلوم شد که به کرامت و خرق عادت ساریه در فارس آواز عمر از مدینه شنیده و لشکر بکوه برده و باین عمل از حیلۀ دشمن نجات و بروی ظفر یافته است. (مقدمۀ مصباح الهدایه چ جلال همائی ص 178). در مجمل التواریخ و القصص آمده: چون بیست و سه در آمد، عمر، مجاشعبن مسعود الثقفی را و عثمان بن العاص را، و حکم بن العاص و ساریه بن زنیم الدئلی را سوی پارس فرستاد بشهرهای بزرگتر و همه ظفر یافتند و آنجا بوده است که ساریه را با کافران حرب بود، و عمر روز آدینه بر منبر بود و خطبه همی کرد و گفت من دوش درخواب دیدم که ساریه با کافران حرب کردی و شک نیست که اکنون اندر حرب اند، پس زمانی فروماند و گفتا مرا بدل چنان فراز همی آید که ساریه را کافران ستوه همی کنند و اگر پشت بکوه باز دهد بهتر باشد، و پس بانگ بکرد و گفت: یاساریه، الجبل ! الجبل ! و فرمان خدای تعالی بشنیدند و همه سپاه گفتند آواز عمراست و همچنان کوه پناه گرفتند، و بعد از آن چون آمدند همان روز درست آمد که عمر خطاب گفته بود بر منبر، و این سخنی معروف است، و بعضی گویند بحرب نهاوند بوده است، و اندر تاریخ احمد بن یعقوب هم بنهاوند گویند. و شکافی در سنگ پیداست که آن را زیارت کنند، و گویند آواز عمرخطاب از آنجا بیرون آمد. در تاریخ جریر چنین است و در بودن این سخن شکی نیست. (مجمل التواریخ و القصص ص 278). الساریه را مشهد آن جایگاه است با سپیدهان (بنهاوند) و ظاهر برتل، آنجا که گورهاء شهیدان است، و آن شکاف که آواز امیرالمؤمنین عمر رضی اﷲ عنه از آنجا برآمد که از مدینه گفت: یا ساریه، الجبل، الجبل ! و آن را زیارت کنند. (مجمل التواریخ و القصص ص 461). بعضی گویند این معنی و حرب نهاوند بوده است. و در کوه نهاوند غاری است، این آواز از غار بگوش ساریه رسیده است.اکنون آن غار را جهت تبرک معطر میگردانند و من (حمداﷲ مستوفی) آن را زیارت کردم. (تاریخ گزیده چ براون ص 181 و 182). و نیز رجوع به فردوس المرشدیه چ تهران ص 73 و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 208 و 209 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 488 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 353 شود
بنت موسی بن جعفر، یکی از هجده دختر امام موسی علیه السلام است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 81)
ابن عمرو حنفی صاحب خالد بن ولید است. (تاج العروس) (شرح قاموس)
ابن مسیلمه بن عبید، حنفی است. (تاج العروس) (شرح قاموس)
اسم مردی است در نهاوند که سخت ترین مردمان بود در دویدن. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
فرانسیسک. از نقادان درام و داستان در فرانسه. متولد دوردان (1827- 1899 م.) است.مجموعۀ انتقادات نمایشی او در کتابی بنام ’چهل سال نمایش’ تدوین شده است
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
نوعی از ماهیهای کوچک دریائی که شبیه انگلس (مارماهی) است. (دزی ج 1 ص 621)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
ابن یزید بن جشم. انصاری نسب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
شب ساکن. (مهذب الاسماء). لیله ساکره، شب آرمیده. (شرح قاموس). ساکن که در آن باد نیست. (اقرب الموارد). شب آرمیدۀ بی باد. (آنندراج). و رجوع به ساکر شود
لغت نامه دهخدا
(رِ حَ)
ستور چرنده. سارح. ماشیه. رجوع به سارح شود. گویند: ما له سارحه و لارائحه. یعنی نیست او را چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نیست او را ستور که بامداد برود و شبانگاه درآید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
همان سار است. (شرفنامۀ منیری). سارج. سارک. ساری. همان سار است. (رشیدی). رجوع به سار و سارج و سارچه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ کِ)
دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری سردشت، در مسیر راه شوسۀ سردشت بمهاباد. کوهستانی و جنگلی، و معتدل و سالم است. آب آن از رود خانه سردشت، و محصول آن غلات و توتون و حبوبات است، 253 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند. از صنایع دستی جاجیم بافی در آن معمول است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
تأنیث سارب. رجوع به سارب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان کسکرات بخش صومعه سرای شهرستان فومن واقع در 24 هزارگزی شمال باختری صومعه سرا، و 12 هزارگزی شمال طاهر گوراب. جلگه ای، هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائی، آب آن از رود خانه شاندرمن، و محصول آن برنج، ابریشم، توتون سیگار و زغال است، 173 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
تأنیث سارق. رجوع به سارق شود، غل. (شرح قاموس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ کُ کَ / کِ)
شرابی که از ارزن سازند. (آنندراج) (برهان). شرابی مر حبشه را که از ارزن گیرند. لغت حبشی است. معرب آن سقرقع. (منتهی الارب). نبیذ اهل حبشه. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
تپۀ ساکره، تپه ای بقرب شهر رم، که بر روی آن عامۀ مردم رم در سالهای 493 و 448 قبل از میلاد برای گرفتن حکومت از دست اشراف عقب نشینی کردند
لغت نامه دهخدا
(رِ کَ / کِ)
مؤنث تارک. رجوع بتارک شود، تارکۀ دنیا،رهبانه. زن تارک دنیا
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
مؤنث سامک. رجوع به سامک و سامکات شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ادارۀ مدعی عمومی. دادسرا، محوطه ای از بورس که دلالان هنگام داد و ستددر آنجا گرد آیند، مجموع دلالان بورس
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ / کِ)
چهاریک آجر. نصف نیمۀ آجر. در اصطلاح بنایان قطعۀ شکسته ای از آجر است که تقریباًبرابر چهاریک آجر باشد. شکسته آجر. یک چهارم آجر
لغت نامه دهخدا
(رِ کَ)
مؤنث بارک. (اقرب الموارد). رجوع به بارک شود، عموماً بمعنی بارکش از حیوان و انسان و کشتی و امثال آن. (انجمن آرا) (آنندراج) : و گفت بار حق جز بارگیران خاص ندارند که مذلل کردۀ مجاهده باشند و ریاضت یافتۀ مشاهده. (تذکرهالاولیاء عطار). و رجوع به بارکش شود، بردارندۀ بار، آنکه بار را بروی کسی یا ستور می نهد، آنکه بار را به روی وی می نهند، بمجاز آنکه گناه یا تقصیری بر وی وارد می آورند. و مقصر و گناهکار. (ناظم الاطباء) ، هودج و عماری. (برهان) (دمزن) (آنندراج). کجاوه. هودج و پالکی. (ناظم الاطباء) : بارگیر بی قبه، محفّه. بارگیر باقبّه، هودج. هوده و بارگیر که مرکبی است زنان را. سدن، پرده یا پردۀ بارگیر. (منتهی الارب) ، اسب نااصل که برای بارکشی بکار میرود. (شعوری ج 1 ورق 161). ستوران باربردار باری، مقابل سواری:
افریقیه صطبل ستوران بارگیر
عموریه گریزگه باز بازیار.
منوچهری.
، مادۀ هر حیوان. (برهان) (دمزن). ماده از هر حیوانی. (ناظم الاطباء) ، مادیان. (دمزن) ، آبستن و حامله، بارگیرنده. بردارندۀ بار، عاریت دهنده. (ناظم الاطباء) ، مظروف. ظرفیت. آنچه در ظرف باشد. آن مقدار که یک یا چند ستور یا عرابه بار تواند داشت: بارگیر این کشتی یکصدخروار است، نوکر:
مشغول بچوبدار و فراش
مشغول ببارگیر و چیله.
عالی (در هجو خواتین خانجهان بهادر، از آنندراج).
، لفظی که در تکلم تکیه کلام بعضی اشخاص است مثل ’بلی’، ’خیر’، ’نگاه میکنی’ و ’عرض میشود’ و غیر آنها که بدون مناسبت مکرر در کلام می آید. محسن تأثیر گوید:
هر جا که هست بیهده گو خوار و ابتر است
چون حرف بارگیر زیاد ومکرر است.
(فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(رِ کَ)
وارک. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وارک شود
لغت نامه دهخدا
فرانسوی داد سرا دادستانی اداره مدعی عمومی دادسرا. توضیح سابقا در محاکم فرانسه محل مدعیان عمومی و صاحبان دعا وی را در جایی پایین تر از هیئت قضات تعیین میکرده اند. از این رو آن اداره و دادگاه بنام پارکه نامیده شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکرکه
تصویر سکرکه
شرابی است که از ارزن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
مادینه تارک رهاییده وانهاده مونث تارک. یا تارکه دنیا. زنی که از دنیااعراض کرده زاهده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامکه
تصویر سامکه
مونث سامک بلند مونث سامک جمع سامکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهکه
تصویر ساهکه
مونث ساهک بادسخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایکه
تصویر سایکه
یونانی نام همسر کوپید از ایزدان، روان، مغز
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از تیره سبکبالان از گروه دندانی منقاران قدش کمی از گنجشک بزرگتر ولی از قمری کوچکتر است. رنگ پرهای بدنش برنزی مایل به زرد میباشد. پرنده ایست حشره خوار و اجتماعی و چون آفت ملخ است برای زراعت مفید میباشد. در حدود 6 گونه از آن شناخته شده و در ایران فراوانست. یا سار سیاه گونه ای سار که در نواحی گردن و سرو کناره بالها و در انتهای دم دارای پرهای تیره و بقیه پرهایش قرمز رنگ است و جثه اش هم از سار معمولی کمی بزررگتر است و در دفع ملخ بسیار مفید است. در نواحی آسیای صغیر و آسیای مرکزی و ایران میزید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارقه
تصویر سارقه
مونث سارق دزد زن، زنجیر بند مونث سارق زن دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساریه
تصویر ساریه
ابری که به شب آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکرکه
تصویر سکرکه
((سُ کُ کَ))
شرابی که از ارزن درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارکه
تصویر پارکه
((کِ))
دادسرا
فرهنگ فارسی معین