جدول جو
جدول جو

معنی ساروجه - جستجوی لغت در جدول جو

ساروجه
(جِ)
دهی است از دهستان قره لر بخش میاندوآب شهرستان مراغه، واقع در 55 هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ شاهین دژ به میاندوآب. دره ای. هوای آن معتدل، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و حبوبات و کرچک است، 458 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند. از صنایع دستی جاجیم بافی در آن معمول است. راه مالرو دارد. در دو محل به فاصله یک هزار گزبنام ساروجۀ بالا و پائین مشهور، و سکنۀ ساروجۀ پائین 135 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باروشه
تصویر باروشه
(دخترانه)
بادبزن (نگارش کردی: بارشه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سالومه
تصویر سالومه
(دخترانه)
صلح، آرامش، صفا، دوستی، نام خواهر مریم عذرا و خاله حضرت عیسی (ع) همچنین نام ملکه یهود و دختر هرود فلیپ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساروان
تصویر ساروان
ساربان، نگهبان شتر، شتربان، اشتربان، شتردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داروغه
تصویر داروغه
بزرگ تر هر صنف و دسته، بزرگ تر و مباشر قریه، سردسته و رئیس پاسبانان و نگهبانان شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساروج
تصویر ساروج
خمیری که از آهک و خاکستر درست می کردند و در ساختمان ها خصوصاً در حوض ها، آب انبارها و گرمابه ها برای بند کشی به کار می رفته، ساخن، چارو، صاروج، صهروج
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
ظاهراً چیزی باشد که مثل قمقمه ها بود، و اغلب که لغت روم است. (بهار عجم) (آنندراج). اشتینگاس نیز با شک و تردید بمعنی کاسۀ چوبی آورده ولی در بیت زیر این معنی را نمیدهد:
ز قیسی و آلو بگردش هجوم
چو ساروچه گرد سرشاه روم.
میرزا طاهر وحید قزوینی (از بهار عجم و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
همان سار است. (شرفنامۀ منیری). سارج. سارک. ساری. همان سار است. (رشیدی). رجوع به سار و سارج و سارچه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ جَ)
رجوع به سکرجه و سکاریج و سکارج شود. (دزی ج 1 ص 668)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
درخت و تاک انگور را گویند. (برهان). رز بود یعنی تاک. (فرهنگ اوبهی). رزانگور باشد. (جهانگیری) (شعوری). درخت انگور باشد. (رشیدی). رز انگور است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
سرشک از مژه همچو در ریخته
چو خوشه ز سارونه آویخته.
رودکی (از جهانگیری).
ظاهراً در بیت چنین باشد: ’ز سازو بیاویخته’ و سازو ریسمان است که از لیف خرما بافند. (از رشیدی و انجمن آرا و آنندراج). این کلمه سازو است و به تصحیف سارونه شده است. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام جائی در کهندز جی به اصفهان است و جغرافی نویسان عرب از آن جمله ابن رسته معرب آن را ساروق ضبط کرده اند: سارویه و اکنون اصفهانیان آن را هفت هلکه گویند که بناء آن در میان شهرستان اصفهان مانده است. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 29). و سارویه به در اصفهان که اثر آن اندر شهرستان پیداست از بناهای طهمورث است، و از بعد هزار سال سارویه را پیرامون، دیوارکشیدند، چنانک هست. (مجمل التواریخ و القصص ص 39).
در کتاب ترجمه محاسن اصفهان درباره سارویه حکایت به این مضمون نقل شده که: در وقت طوفان آتش در ایام فرس حکمای وقت جائی را در زمین مدینۀ جی برگزیدند وقهندزی برطریقۀ هرمان بنیاد نهادند و آن را مستقر و مستودع کتب ساختند و پیش از زمان ما بسالی چند یک جانب آن خزانه خرابی یافت و پر از کتب اوایل متقدمان مکتوب بر پوست توز به زبان و لغت پارسی بود. رجوع به محاسن اصفهان چ عباس اقبال ص 16 و رجوع به سارو و ساروق شود
نام قدیم شهر همدان که در مجمل التواریخ و القصص و معجم البلدان سارو ضبط شده و ابن فقیه معرب آن را ساروق ذکر کرده است. رجوع به سارو و ساروق شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن فرخان بزرگ از فرمانروایان آل دابویه در طبرستان که مدت هشت سال از 88 تا 96 هجری قمری در دورۀ کودکی برادرزادۀخود خورشید بن داذمهر نایب السلطنه و فرمانروای طبرستان بود، و نام ساری از نام او گرفته شده است. (از ترجمه مازندران رابینو ص 78و 180) و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 403 شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
مردی از قبیلۀ اویغور و جد امیر سونج آقا پسر سانشی بخشی از امیران اولجایتو است. رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی چ بیانی حاشیۀ ص 53 شود
از قبیلۀ نایمان، و قتلغشاه خاتون هشتمین زن اولجایتو از فرزندان او بوده است. رجوع به ذیل جامع التواریخ چ بیانی حاشیۀ ص 72 شود
لغت نامه دهخدا
آهک خاکستر آمیخته، سارو، چارو، صاروج، ساخن، شاروق:
خونشان کرد به خم اندرو پوشید سرش
پس به ساروج بیندود همه بام و درش،
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 131)،
ز کندن چو گشتندمردان ستوه
پدید آمد از خاک جائی چو کوه
یکی خانه ای کرده از پخته خشت
به ساروج کرده بسان بهشت،
(شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2147)،
رجوع به چارو، سارو و صاروج شود
لغت نامه دهخدا
پرنده ایست کوچک از تیره سبکبالان از گروه دندانی منقاران قدش کمی از گنجشک بزرگتر ولی از قمری کوچکتر است. رنگ پرهای بدنش برنزی مایل به زرد میباشد. پرنده ایست حشره خوار و اجتماعی و چون آفت ملخ است برای زراعت مفید میباشد. در حدود 6 گونه از آن شناخته شده و در ایران فراوانست. یا سار سیاه گونه ای سار که در نواحی گردن و سرو کناره بالها و در انتهای دم دارای پرهای تیره و بقیه پرهایش قرمز رنگ است و جثه اش هم از سار معمولی کمی بزررگتر است و در دفع ملخ بسیار مفید است. در نواحی آسیای صغیر و آسیای مرکزی و ایران میزید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروزه
تصویر باروزه
بادروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارونه
تصویر سارونه
درخت انگور تاک رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرجوجه
تصویر سرجوجه
سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داروغه
تصویر داروغه
سرپاسبانان، رئیس و بزرگتر هر کار، مباشر و ناظر شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابوره
تصویر سابوره
پشت پائی، مخنث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعوره
تصویر ساعوره
آتش افروخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابوته
تصویر سابوته
زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساروان
تصویر ساروان
بمعنی ساربان است که شتردار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکوته
تصویر ساکوته
بسیار خاموش زن، مرگ ناگهانی
فرهنگ لغت هوشیار
صمغی است که از گونه های مختلف بارزد بدست می آید و آن بسبب گزش اندامهای گیاهی بوسیله حشرات یا ایجاد شکاف در ساقه گیاهان مذکور حاصل میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهروجه
تصویر بهروجه
نوعی بلور کبود شفاف و کم قیمت، کندر هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشروجه
تصویر اشروجه
بر بافته ساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسروجه
تصویر اسروجه
سخن دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساروج
تصویر ساروج
آهک خاکستر آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساروقه
تصویر ساروقه
اره کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساروج
تصویر ساروج
مخلوطی است از آهک و خاکستر که در ساختن حوض، گرمابه و بنای ساختمان به کار می بردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سارونه
تصویر سارونه
((نَ))
درخت انگور
فرهنگ فارسی معین
دیدن ساروج به خواب، بر سه وجه است. اول: سخن لطیف. دوم: مدارا نمودن. سوم: رضای مردم جستن.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
دختر فرخان بزرگ از ملوک شاهان پادوسبانی تبرستان
فرهنگ گویش مازندرانی
از مصالح بنایی در گذشته، قبل از به کارگیری سیمان، مخلوطی
فرهنگ گویش مازندرانی