جدول جو
جدول جو

معنی سارقه - جستجوی لغت در جدول جو

سارقه
(رِ قَ)
تأنیث سارق. رجوع به سارق شود، غل. (شرح قاموس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سارقه
مونث سارق دزد زن، زنجیر بند مونث سارق زن دزد
تصویری از سارقه
تصویر سارقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سابقه
تصویر سابقه
سابق، زمان گذشته، پیشین، پیشینه، سبقت گیرنده، پیشی گیرنده، پیش افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارقه
تصویر بارقه
روشنایی، پرتو مثلاً بارقه ای از ایمان در او وجود دارد، برق زننده،، درخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارقه
تصویر فارقه
مؤنث واژۀ فارق، ویژگی آنچه دو چیز را از هم جدا می کند، جدا کننده، ممّیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساریه
تصویر ساریه
مونث ساری، سرایت کننده، نفوذ کننده، در پزشکی مرضی که از کسی به کس دیگر برسد، واگیردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سائقه
تصویر سائقه
سایق، سوق دهنده، جلو برنده، چاروا، رانندۀ اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
(سَرْ را قَ)
آبدزدک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُ قَ)
ابن عمرو، مکنی به ذوالنور. صحابی است. وی کسی است که با مردم ارمنیه بصلح کار کرد و هم در آنجا درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 360). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
ابن مالک بن جعشم المدلجی، مکنی به ابوسفیان. صحابی است و او راست شعری و در صحیحین 19 حدیث به او نسبت داده اند. وفات او بسال 24هجری قمری است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 360). رجوع به امتاع الاسماع ص 42، 86، 421 و البیان و التبیین ج 2 ص 150 و عقد الفرید ج 2 ص 288 و تاریخ بیهق ص 220 شود
ابن مرداس الباهلی الاصغر. صحابی است. جریر شاعر دورۀ جاهلیت را هجو کرد. وی را اخباری است در اغانی. (المعرب جوالیقی ص 301). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 203 و عقد الفرید ج 3 ص 334 شود
لغت نامه دهخدا
(نِ قَ / قِ)
پرسیاوشان و آن دوایی باشد که بعربی دم الاخوین خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ قَ)
مؤنث سایق. رجوع به سائق و سائقه شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ قَ)
تأنیث سائق. رجوع به سائق شود
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
خرمابن دراز. ج، سوامق. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
حادثه. ج، طوارق. و منه، اعوذ من طوارق اللیل، ای ماینوب من النوائب فی اللیل. (منتهی الارب). غائله. آفه. رجوع به هر دو کلمه شود، سریری است خرد. تخت کوچک. تخت خرد، قبیلۀ مرد. اهل و عشیرت مرد. (منتهی الارب). خویشان و نزدیکان
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
کرامت. معجزه. آیت. نابغه. رجوع بکلمه خارق شود. ج، خوارق
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
یا برقه، نام خاندانی که رئیس آن بنام آمالقار بارقه ای معروف به وده است. آنیبال و اسد روبال مشهور، به این خاندان انتساب داشته اند و شاید وجه تسمیۀ بن غازی به اسم ’برقه’ هم به همین خاندان مربوط باشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
چیزی که درخشنده باشد و مجازاً بمعنی روشنی و درخشندگی، چه بارقه مأخوذ از بروق است که بمعنی درخشیدن باشد. (غیاث) (آنندراج). هر چیز درخشنده خصوصاًشمشیر درخشنده. (فرهنگ نظام) (دمزن) : غضوا ابصارکم عن البارقه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188). بارقۀ تیغش درس سبکباری برق خوانده بود. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(حِ قَ)
تأنیث ساحق. رجوع به ساحق شود
لغت نامه دهخدا
(صَ با)
دزدیده نگریستن به سوی کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دزدیده نگریستن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سراقه
تصویر سراقه
دزدیده دزد برده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث طارق: و گزند ناگهانی آستانک (بلا)، زند (طایغه)، مرو نیش هم آوای سرد سیر (فالگیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارقه
تصویر بارقه
روشنی و درخشنگدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساریه
تصویر ساریه
ابری که به شب آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساروقه
تصویر ساروقه
اره کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از تیره سبکبالان از گروه دندانی منقاران قدش کمی از گنجشک بزرگتر ولی از قمری کوچکتر است. رنگ پرهای بدنش برنزی مایل به زرد میباشد. پرنده ایست حشره خوار و اجتماعی و چون آفت ملخ است برای زراعت مفید میباشد. در حدود 6 گونه از آن شناخته شده و در ایران فراوانست. یا سار سیاه گونه ای سار که در نواحی گردن و سرو کناره بالها و در انتهای دم دارای پرهای تیره و بقیه پرهایش قرمز رنگ است و جثه اش هم از سار معمولی کمی بزررگتر است و در دفع ملخ بسیار مفید است. در نواحی آسیای صغیر و آسیای مرکزی و ایران میزید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
تقدم، حق پیشین، پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالقه
تصویر سالقه
شیون کننده زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایقه
تصویر سایقه
مونث سایق سوق دهنده راننده محرک جمع سایقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانقه
تصویر سانقه
پرسیاوشان از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائقه
تصویر سائقه
مونث سایق سوق دهنده راننده محرک جمع سایقات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فارق و جدا نشانه مونث فارق، جمع فارقات. یا علامت فارقه. نشانه ای که برای امتیاز دو شی میان آنها نهند، نشانه ای که معنیی را از معنی دیگر جدا کند بدین صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارقه
تصویر فارقه
((رِ قَ یا قِ))
مؤنث فارق، جمع فارقات، نشانه ای که برای امتیاز دو شیء میان آن ها نهند، نشانه ای که معنی ای را از معنی دیگر جدا کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
((بِ قَ یا قِ))
سبقت گیرنده، پیشینه، اعمالی که در گذشته انجام شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارقه
تصویر بارقه
((ر ِ ق ِ))
برق زننده، درخشنده، ابر با برق و درخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
پیشینه
فرهنگ واژه فارسی سره