جدول جو
جدول جو

معنی سادساً - جستجوی لغت در جدول جو

سادساً
(نَ فَ شُ دَ)
ششم. ششمین. بار ششم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساسان
تصویر ساسان
(پسرانه)
سوال کننده، رئیس معبد آناهید استخر که خاندان ساسانیان به او منسوبند، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام جد اردشیر مؤسس سلسله ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سادسا
تصویر سادسا
بار ششم، در مرتبه یا مرحلۀ ششم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسات
تصویر ساسات
دریچۀ کوچکی در دستگاه کاربراتور در جلو لولۀ هوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادسار
تصویر بادسار
سبک سر، سبک مغز، مغرور، متکبر، برای مثال باده ای کز وی جدا گردد بخیل از رادمرد / باده ای کز وی شود پیدا حکیم از بادسار (سوزنی - ۱۸۱)، سبک، بی وقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سادات
تصویر سادات
سائدها، اولاد پیغمبر اسلام، جمع واژۀ ساده، جمع الجمع واژۀ سائد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسان
تصویر ساسان
کسی که از ملک و مال احتراز کند، فقیر، درویش
فرهنگ فارسی عمید
(نَ فَ شِ / شُ مُ دَ)
خلاف آنفاً. سابق بر این
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ کَ دَ)
گاهگاه. اتفاقاً. (ناظم الاطباء). لایکون ذلک الا نادراً، ای فیما بین الایام. (اقرب الموارد). ندرهً. بندرت. به نادر
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ دُ دی دَ)
بی واسطه. (یادداشت مرحوم دهخدا). مستقلاً. جدا. علیحده. (یادداشت مرحوم دهخدا). مستقیماً. (از اقرب الموارد) : فعلت ذلک رأساً، ای ابتداء غیر مستطرد الیه من غیره، آنرا مستقیماً انجام دادم، یعنی آغاز کردم بی آنکه بکار دیگری جز آن بپردازم. (از اقرب الموارد) ، شخصاً. خود. خویشتن: او رأساً معامله کرد. رأساً به حل و فصل امور پرداخت. من کارهای مدرسه را رأساً انجام میدهم، از اصل. از بن. از بیخ. بالکل: فلان این مطلب را رأساً منکر است. (از فرهنگ نظام) : پادشاه... در غضب رفت و فرمود که اگر ترک چنین حیل و تزویرات نگیرند فرمان فرمایم تا هر آفریده ای که قرضی بستاند اصلاً و رأساً رأس المال و رب-ح بازندهد. (تاریخ غازانی ص 323)
لغت نامه دهخدا
آنکه سند درست کند. کسی که جعل سند کند. جاعل سند. رجوع به سند شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
جای هموار و صاف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ غَ شُ دَ)
باسلامت. در حال سلامت. بی گزند. رجوع به سالم شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان برزوک بخش قمصر شهرستان کاشان واقع در 36 هزارگزی شمال باختری قمصر، کوهستانی و سردسیر، و آب آن از دو رشته قنات، و محصول آن غلات، میوه و حبوبات است، 25 تن سکنه دارد که به زراعت، گله داری، صنایع دستی و قالی بافی اشتغال دارند، دو مزرعه جزء این آبادی است، راه فرعی به کاشان دارد، (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، سادیان در مدخل همان دره ای است که مرق محل مزار بابا افضل کاشانی در آن واقع است، (احوال بابا افضل کاشانی سعید نفیسی ص 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ شِ کَ تَ)
هفتم. هفتمین. بار هفتم
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ تُ کَ دَ)
از روی اساس. اصلاً، راندن فرمودن، دست پیمان راندن بسوی عروس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ کَ تَ)
از پیش. از این پیش. پیش از این. در ایام پیش. در زمان پیش. پیش از آن. پیش از وقت. در پیش. پیشتر. در سابق. در زمان سابق. سابق بر این. سابق بر آن. قبلاً. قبل از این. قبل از آن. قدیماً. در قدیم. فی ماتقدم. در گذشته. در زمان گذشته. سالفاً فی مامضی. فی ماسبق. رجوع به سابق شود
لغت نامه دهخدا
سبک سیر و رونده باشد، (برهان)، سبک سیر و تندرو، (ناظم الاطباء)، بادگیر، (برهان)، بادگیر باشد، شاعر گوید:
از آتش حرص و حسد ای خاک ساز آبکش
بر باد دادی خویش را پیوسته همچون بادغر،
؟ (از سروری)،
، خانه بادگیردار، (ناظم الاطباء)، رجوع به بادگیر شود
لغت نامه دهخدا
هشتمین از خانان مغولستان از نسل چنگیز (837- 843 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ گِ رِ تَ)
بشش یک. شش یک، شش یک، جمع واژۀ سریر. تخت ها. اورنگها:
ناداهم صارخ من بعد ما قبروا
این الاسره و التیجان و الکلل.
، جمع واژۀ سرار. شکنهای کف دست و پیشانی. (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ تَ)
در حالت پنجم بودن. و معمولاً در آغاز قسیمهای یک مقسم بکار رود
لغت نامه دهخدا
ششمین ششم (واژه های فارسی) مونث سادس، شش یک عشر خامسه 160، 1 خامسه و سادسه خود به 60 سابعه تقسیم میشود جمع سوادس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسان
تصویر ساسان
درویش، فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسات
تصویر ساسات
دریچه هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادات
تصویر سادات
اولاد پیغمبر اسلام (ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادسار
تصویر بادسار
متکبر معجب بانخوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادسه
تصویر سادسه
مونث سادس یک ششم شش یک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادتاً
تصویر عادتاً
((دَ تَ نْ))
از روی عادت، بنابر عادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابقاً
تصویر سابقاً
((بِ قَ نْ))
قبلاً، پیش از این
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادسار
تصویر بادسار
متکبر، بانخوت، گردنکش، سبکسر، بی وقار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اساساً
تصویر اساساً
((اَ سَ نْ))
از بن، از اصل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساسان
تصویر ساسان
گدایی کننده، گدا
فرهنگ فارسی معین
دریچه کوچکی است در دستگاه کاربوراتور در جلوی لوله هوا. معمولاً هنگام روشن کردن ماشین اگر بنزین موجود در کاربوراتور تبخیر شده باشد ساسات را می کشند و بعداً موتور را روشن می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سادات
تصویر سادات
جمع ساده، بزرگان، اولاد پیامبر
فرهنگ فارسی معین
سوء استفاده چی، مختلس، ترفندباف، دروغ پرداز، دروغ ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد