- ساختن
- ایجاد
معنی ساختن - جستجوی لغت در جدول جو
- ساختن
- (ساخت سازد خواهد ساخت بساز سازنده ساخته سازش) بنا کردن عمارت کردن، درست کردن بعمل آوردن، ابداع کردن نوآوردن اختراع کردن، آفریدن خلق کردن، قرار دادن مقرر داشتن، منعقد کردن بر پای داشتن، آراستن رونق دادن، انتظام سامان دادن، نواختن نوازش کردن دلخوش کردن، تجهیز مجهز کردن سپاه، پختن طبخ کردن، تالیف کردن تصنیف کردن، تدبیر کردن چاره کردن، جعل کردن
- ساختن ((تَ))
- بنا کردن، اختراع کردن، آفریدن، آماده کردن، پختن، جعل کردن، نواختن، ساز زدن، سازگاری کردن، تحمل کردن، استعمال مواد مخدّر و نشئه شدن
- ساختن
- درست کردن براساس نقشه و طرح قبلی، بنا کردن، چیزی را آماده کردن و پدید آوردن
آراستن و ترتیب دادن
سازگاری کردن، سازیدن
از نیست هست کردن، آفریدن، خلق کردن
تغییر دادن،برای مثال چگونه ساخت از گل مرغ عیسی / چگونه کرد شخص عاذر احیا ، نواختن، نوازش کردن(خاقانی - ۲۷)
گستردن خوان و مانند آن ها
دوختن
نواختن، ساز زدن
- ساختن
- Craft, Build, Construct, Fabricate, Make
- ساختن
- строить , мастерить , фабриковать , делать
- ساختن
- bauen, fertigen, herstellen, machen
- ساختن
- будувати , виготовляти , робити
- ساختن
- budować, rzemieślniczo tworzyć, produkować, robić
- ساختن
- 建造 , 精心制作 , 制造 , 做
- ساختن
- construir, confeccionar, fabricar, fazer
- ساختن
- costruire, realizzare, fabbricare, fare
- ساختن
- construir, fabricar, hacer
- ساختن
- construire, fabriquer, faire
- ساختن
- bouwen, ambachtelijk maken, fabriceren, maken
- ساختن
- निर्माण करना , बनाना , शिल्प बनाना
- ساختن
- membangun, merancang, membuat
- ساختن
- بنى , صنع , يصنع
- ساختن
- 짓다 , 건설하다 , 만들다 , 만들다
- ساختن
- לבנות , לבנות , ליצור , לייצר , לעשות
- ساختن
- 建てる , 建設する , 手作りする , 作る
- ساختن
- inşa etmek, el işi yapmak, üretmek, yapmak
- ساختن
- kujenga, kutengeneza, kufanya
- ساختن
- สร้าง , สร้าง , สร้างอย่างปราณีต , ผลิต , ทำ
- ساختن
- নির্মাণ করা , নির্মাণ করা , তৈরি করা
- ساختن
- تعمیر کرنا , ہنر سے بنانا , بنانا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در خور ساختن لایق ساختن، آنچه که بتوان آنرا ساخت، آنچه که ساختن وی ضروری است
حمله، حمله کردن
زیان کردن در قمار باختن چیزی بگرو مقابل بردن (در قمار)، تلف کردن تمام یا حصه ای از مال خود: من در این کار هر چه داشتم باختم، بازی کردن مشغول شدن سر گرم شدن گوی نرد شطرنج باختن: (شاه با دلقک همی شطرنج باخت)، ورزیدن: عشق باختن (بمعنی عشق ورزیدن)، چرخ دادن: (گر چشم تو بربست او چون مهره ای در دست او. گاهت بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا) یا خود را باختن نباختن، از ترس یا یاء س یا خجلتی بیهوش شدن نشدن سخت ترسیدن نترسیدن خود را گم کردن نکردن: با آنکه سربازان دشمن دو برابر بود سربازان خود را نباختند. یا باختن دل. یا باختن رنگ. سپید شدن رنگ و رخسار از ترس کم شدن رنگ و پریدن آن. یا باختن زهره. مردن از ترس سخت ترسیدن باختن دل. یا جان باختن بباد دادن جان. یا قافیه را باختن، اشتباه کردن در غلط افتادن موقع را از دست دادن، یا نیزه باختن، نیزه زدن نبرد و ستیزه کردن
بنا شده
دانستن
حمله بردن، تند رفتن
مشتعل ساختن، آتش گرفتن چیزی
درست شده، پرداخته، آماده شده
پول خود را در قمار از دست دادن، بازیدن، شکست خوردن، مغلوب شدن در بازی یا قمار، از دست دادن، بازی کردن مثلاً چوگان باختن