جدول جو
جدول جو

معنی ساحیه - جستجوی لغت در جدول جو

ساحیه
(یَ)
باران سخت که پوست از روی زمین ببرد. (مهذب الاسماء). باران سخت که زمین را رندد، سیل که همه زمین رابکاود و همه چیز را برد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ساحیه
تندابه، باران سخت
تصویری از ساحیه
تصویر ساحیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامیه
تصویر سامیه
(دخترانه)
مؤنث سامی، زن بلند قد، کسی که عازم شکار است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساحره
تصویر ساحره
(دخترانه)
سحرکننده، افسونگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساحره
تصویر ساحره
ساحر، سحر کننده، جادوگر، افسونگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامیه
تصویر سامیه
مونث سامی، عالی، بلند، بلندپایه، بلند مرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناحیه
تصویر ناحیه
جانب، جهت، طرف، کرانه، قسمتی از کشور، قسمتی از شهر در تقسیمات اداری، بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساریه
تصویر ساریه
مونث ساری، سرایت کننده، نفوذ کننده، در پزشکی مرضی که از کسی به کس دیگر برسد، واگیردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساقیه
تصویر ساقیه
ساقی، نهر کوچک، جوی خرد، آبراهه
فرهنگ فارسی عمید
(حِ بَ)
باران شدید. (از شروح نصاب به نقل از غیاث) (آنندراج). ظاهراً مصحف ساحیه است
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ سحا و سحایه. مهرهای نامه
لغت نامه دهخدا
(اُ حی یَ)
هر پوست که بر گوشت پارۀ روی استخوان باشد. (از منتهی الارب). الاسحیه، کل قشره علی مضائغ اللحم من الجلد. (قاموس). واحد آن نیامده یا واحد آن سحایه است
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مظلّه طاحیه، سایبان بزرگ، مطحیه. مطحوه. (منتهی الارب). رجوع به دو کلمه اخیر شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
از آبهای بنی العجلان است در زمین قعاقع، دارای نخل بسیار. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن سودبن حجر. بطنی است از ازد. طاحی ّ منسوب به وی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث شاحی. (ناظم الاطباء). اسبان گشاده دهان. ج، شواحی. گویند: جأت الخیل شواحی، یعنی دهان گشاده و گوئی ’شحا فاه فحشا لهاه’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یْ یَ)
نام فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد صلوات الله علیهما. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث ساقی. رجوع به ساقی شود، جوی خرد. ج، سواقی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). آبگذر. (ناظم الاطباء). نهر صغیر و آن بزرگترین از جدول و کوچکترین از نهر است. (اقرب الموارد). آبراهه. جویچه. جعفر، ناودان. (ناظم الاطباء) ، چرخ. دولاب. ناعوره، مزید مقدم اسماء امکنه. (اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(یِ حَ)
مؤنث سایح. رجوع به سائحه شود
لغت نامه دهخدا
هزو و ساویه دو دیه است و چند دیه دیگر که در آن حدود است ساحلیات اند و از توابع دولت خانه قیس است و بغایت گرمسیر است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 120). هزو وساویه و دیگر نواحی اعمالی است از ساحلیات که با جزیره قیس رود و بحکم امیر کیش باشد و با گرمسیر زمین کرمان پیوسته است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دلو کلان و ادات آن. (آنندراج) (منتهی الارب). چرخ آب. (دهار). دولاب. چرخ چاه، شتر آبکش. (آنندراج) (منتهی الارب) (دهار). ج، سوانی. دابه ای که چرخ چاه گرداند، چهارپای بارکش. (دستور اللغه)
لغت نامه دهخدا
(حِ قَ)
تأنیث ساحق. رجوع به ساحق شود
لغت نامه دهخدا
(حِ رَ)
تأنیث ساحر. رجوع به ساحر شود، زن جادوگر. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
گیتی زنی است خوب و بداندیش و شوی جو
باعذب و فتنه ساز و بگفتار ساحره.
ناصرخسرو (دیوان ص 383).
- ارض ساحره، سراب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جی یَ)
دولت ساجیه، از سال 276 تا 318 هجری قمری در آذربایجان حکومت میکردند. مؤسس این سلسله ابوالساج دیودادبن دیودست والی حلب بود. پسرش محمد به آذربایجان رفت و عبداﷲ بن حسین همدانی از سرکشان آذربایجان را کشت و بدانجا دست یافت و مدتی سی و پنج و شش سال فرمانروائی ارمنستان و اران و آذربایجان بدست او و پسرش دیوداد و برادرش یوسف بود و همه گونه نیرومندی داشتند سپس رشتۀ فرمانروائی بدست دیسم کرد افتاد. رجوع به شهریاران گمنام چ 2 ص 160 شود.
سلسلۀ ساجیه
در آذربایجان (مراغه، اردبیل، بردعه)
1- ابوالساج دیوداد (اول) بن دیودست (متوفی به سال 266 در جندیسابور)
2- ابوالمسافر (ابوعبیداﷲ) محمدالافشین بن دیو داد (متوفی در ربیع الاول 288)
سال 276
3- دیوداد (دوم) بن محمد
ربیع الاول 288
4- ابوالقاسم یوسف بن دیوداد
شعبان 288
5- ابوالمسافر فتح بن محمد
ذوالحجه 315
دسته ای از قراولان خاصۀ الراضی بالله خلیفۀ عباسی که بعلت ایجاد فتنه و آشوب، بفرمان آن خلیفه و بدست ابن رائق وزیر او قلع و قمع شدند. رجوع به خاندان نوبختی ص 205 تا 207 و تجارب الامم ابن مسکویه ج 2 ص 414 و 418 و 419 و 448 و 453 و 489 و 500و 509 تا 511 و 516 و 532 و 533 و 541 و 542 شود
لغت نامه دهخدا
مونث ضاحی: و پیراشهر (حومه شهر)، انجام آشکار، لبه چون لبه تالاب مونث صاحی: و زن پاکدامن زن هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانیه
تصویر سانیه
مونث سانی دول کلان، شتر آبکش، چرخ چاه دولاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایحه
تصویر سایحه
مونث سایح زنی که جهانگردی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحبه
تصویر ساحبه
باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحره
تصویر ساحره
مونث ساحر جادوگر پاریک مونث ساحر زن جادوگر جمع ساحرات سواحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساریه
تصویر ساریه
ابری که به شب آید
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گندمیان که دارای ساقه های ماشوره یی ساده یا منشعب است. برگهایش نسبتا پهن و دارای گلهای سنبله ای انتهایی است. این گیاه در اکثر مزارع و بیایانها میروید. دانه اش به اندازه ارزن است. و بهترین دانه مغذی جهت پرندگان دانه خوار بیابانی است شعرالفار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقیه
تصویر ساقیه
مونث ساقی چمانی، رودک، دولاب چرخ چاه مونث ساقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناحیه
تصویر ناحیه
جهت، طرف، جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناحیه
تصویر ناحیه
((یَ یا یِ))
جهت، کرانه، جانب، مملکت، کشور، جمع نواحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساحره
تصویر ساحره
((حِ رِ یا رَ))
مؤنث ساحر. زن جادوگر، جمع ساحرات، سواحر
فرهنگ فارسی معین