- ساحر (دخترانه)
- سحرکننده، افسونگر
معنی ساحر - جستجوی لغت در جدول جو
- ساحر
- جادوگر، افسونگره
- ساحر
- افسونگر، سحر کننده، جادو کن
- ساحر
- سحر کننده، جادوگر، افسونگر
- ساحر ((حِ))
- افسونگر، فریبنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جادوگری کتیکی عمل ساحر جادوگری سحر
مونث ساحر جادوگر پاریک مونث ساحر زن جادوگر جمع ساحرات سواحر
ساحر، سحر کننده، جادوگر، افسونگر
کناره، کرانه، کنار
پیشگاه، آستانه
دیگر
گول خل، خون ناب، خون زاهدان، دروغگوینده، هامی (حیران)
ساکن، آرمیده بی باد
مسافر، به سفر رونده، سفر کننده، کاروانی
چوپان
سرگشته سراسیمه بی باک، خیره، شوخ چشم
شمشیر، تیغ
پیاله، جام شرابخواری
بد انگیر بد خواه
گوشتفروش
فسوس کننده، مسخر کننده، مستهزی
واحد ساح: اسپانور درگاه
سنگ زر، سنگ سیم
کناره، کران، کرانه، کناره دریا
دور، کوبنده
گشادگی میان سرایها، فراخنای سرای، صحن خانه، حیاط، عرصه، میدان، محوطه
کشتاما (تراکتور)
گرم کننده تنور