جدول جو
جدول جو

معنی ساتگینی - جستجوی لغت در جدول جو

ساتگینی
قدح و پیالۀ بزرگ شرابخوری را گویند، (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا)، بادیه، باطیه، پیالۀ بزرگ:
ساقیا ساتگینی اندر ده
مطربا رود نرم و خوش بنواز،
فرخی،
روز نوروز است امروز و سر سال است
ساتگینی خور و از دست قدح مفکن،
فرخی،
چو وام ایزدی بنهاده باشم
مرا ده ساتگینی بر تو وام است،
منوچهری (دیوان ص 174)،
چهارشنبه که روز بلاست باده بخور
بساتگینی خور تا بعافیت گذرد،
منوچهری،
هر دو خواجه خدمت کردند و ساتگینی آوردند و نشاط تمام رفت و آن شراب خوردن بپایان آمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346)، شراب روان شد به بسیار قدحها و بلبلکها و ساتگینی ها، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511)،
شراب لعل بده اندکی بدور و بده
میان دور درون ساتگینئی گه گاه،
ازرقی (دیوان چ نفیسی ص 88)،
بر کف ساقیان بزم اجل
ساتگینی گران نبایستی،
مجیر بیلقانی (از شرفنامۀ منیری)،
بمسجد درآمد خرامان و مست
می اندر سر و ساتگینی بدست،
سعدی (بوستان)،
جان ما و دل غلام عشق تست
ساتگینی، ساتگینی، ای غلام،
سعدی (خواتیم)،
نالۀ بلبل بمستی خوشتر است
ساتگینی، ساتگینی، ای غلام،
سعدی (طیبات)،
بیک ساتگینی بصحرا فکند
دلم آنچه در پردۀ راز داشت،
امیرخسرو (از جهانگیری)،
- ساتگینی آوردن، بساط میگساری گستردن، بزم می نهادن: آن دو خواجه خدمت کردند و ساتگینی آوردند و نشاط تمام رفت و آن شراب خوردن بپایان آمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346)،
- ساتگینی خوردن، می بساتگینی خوردن رطل گران کشیدن، شراب بافراط خوردن:
روز نوروز است امروز و سر سال است
ساتگینی خور و از دست قدح مفکن،
فرخی،
شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانی است چهل روزه، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346)،
- ساتگینی دادن، می برطل گران دادن:
ساقیا ساتگینی اندرده
مطربا رود نرم و خوش بنواز،
فرخی،
ساتگینی دهیم و جور خوریم
دور ها در میانه بستانیم،
خاقانی (دیوان ص 530)
لغت نامه دهخدا
ساتگینی
ترکی مهجام ساغر، دلستان
تصویری از ساتگینی
تصویر ساتگینی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
سنگین بودن، گرانی، ثقل، کنایه از وقار، متانت
فرهنگ فارسی عمید
قدح بزرگ شراب خوری که پر از شراب می کردند و بر سر سفره می گذاشتند، برای مثال چون می خورم به ساتگنی یاد او خورم / وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۸)، من می نخورم تا نبود بر دو کفم جام / یا ساتگنی بر سر خوانم ننهی سه (منوچهری - ۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
کم بها و کم قیمت و ارزان، (ناظم الاطباء)، اما جای دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا
به معنی مطلوب و محبوب باشد. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان) (غیاث). در ترکی محبوب و معشوق را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ای پسر نردباز داو گران تر بباز
وز دو کف ساتگین ساتگنی کش بدم.
منوچهری (از جهانگیری، انجمن آرا، آنندراج).
، قدح و پیالۀ شراب خوری. (برهان). قدح بزرگ و پیاله و آوند و شراب. ساغر و ساتگی و ساتگینی. (شرفنامۀ منیری). مجازاً پیالۀ شرابخوری. (جهانگیری) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات). قدح را ساتگین و ساتگنی گفته اند یعنی دوستگانی، [بمناسبت معنی حقیقی آن که محبوب و معشوق است و آن عبارت است از پیالۀ بزرگ که پر کرده بیاد دوستی از دوستان حاضر و غایب نوشند. این لغت فارسی نیست بلکه ترکی است اما دراشعار فارسی بسیار است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
زاهد ار بیند آن دو لعل چو می
ساتگینی بر او کند سه منی.
سپاهانی (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
قدحی باشد بزرگ. (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس). قدح و پیالۀ بزرگی باشد که بدان شراب خورند. (برهان) (آنندراج) :
می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فکند
گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم
معروفی.
چون می خورم بساتگنی یاد او خورم
وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر
عمارۀ مروزی (از لغت فرس اسدی ص 527).
دو سرو دیدم کو زیر هر دوان با من
بجام و ساتگنی خورده بود می بسیار.
فرخی.
من می نخورم، تا نبود بر دو کفم جام
یا ساتگنی بر سر خوانم ننهی سه.
منوچهری (دیوان ص 77).
آنگاه یکی ساتگنی باده برآرد
دهقان و، زمانی بکف دست بدارد.
منوچهری (دیوان ص 123).
ای پسر نردباز داو گران تر بباز
وز دو کف سادگان ساتگنی کش بدم.
منوچهری (دیوان ص 54).
چون بخورد ساتگنی هفت و هشت
با گلویش تاب ندارد رباب.
ناصرخسرو (دیوان ص 39).
رجوع به ساتگینی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
باغبان. (ناظم الاطباء) (دزی ج 1)
لغت نامه دهخدا
خانه داری، (رشیدی)، خانه داری و صاحبی و خداوندی خانه، (برهان) (آنندراج)، در فرهنگ دساتیر (ص 234) ایتگینی بر وزن پیش بینی، خانه داری، (از حاشیۀ برهان چ معین)، لازم گردانیدن، (آنندراج) (از اقرب الموارد)، یقال اوجب لک البیع، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد)، لازم کردن، (غیاث اللغات)، طپانیدن دل کسی را، (منتهی الارب) (آنندراج)، یقال: اوجب اﷲ قلبه، (منتهی الارب)، کاری کردن که بسبب آن بهشت یا دوزخ واجب گردد، (منتهی الارب) (آنندراج)، یک بار خوردن در شباروزی، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، واقع ساختن نسبت، (تعریفات)، ثابت و مقرر نمودن، (غیاث اللغات)، ضد سلب، مقابل سلب، تقابل، قبول کردن، پذیرفتن:
صوفی و عشق در حدیث هنوز
سلب و ایجاب و لایجوز و یجوز،
سنائی،
خالق از وی بدو جهان خوشنود
دعوت خلق را در او ایجاب،
سوزنی،
ملک صفات وزیرا ملک نشان صدرا
به تست قلب من ابریزو سلب من ایجاب،
خاقانی،
ملتمسات ومطالبات که از آن طرف رفتی دقایق ایجاب و انجاز محفوظ داشتی، (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 35)، سلطان ملتمس او بایجاب مقرون داشت، (ترجمه تاریخ یمینی)، متوقعات ایشان از حضرت بایجاب مقرون گشت، (ترجمه تاریخ یمینی)،
- حروف ایجاب، حروفی هستند که در جواب آیند، چون: نعم، بلی، هان، آری و ...
، در علم حقوق اعلام تعهد و یا اعلام تملیک (در عقد تملیکی) را ایجاب گویند و اعلام پذیرفتن را قبول، این تعریف فقط در عقود معاملاتی است مثلا درنکاح ایجاب نه صرفاً اعلام تعهد است نه صرفاً اعلام تملیک، اظهار تعهد را ایجاب و پذیرفتن آنرا قبول نامند، مجموع دو رضای متوافق علت وجودی عقد است، جزء اخیر این علت را ’قبول’ و جزء دیگرش را ’ایجاب’ میگویند، (از فرهنگ حقوقی لنگرودی)، الفاظ و اشاراتی که بوسیلۀ آن انشاء معامله میشود، گویند، چنانکه در قانون مدنی این دو کلمه معنی استعمال شده است و بموجب آن پس از توافق بایع و مشتری در بیع و قیمت آن عقد بایجاب و قبول واقع میشود، رجوع به حقوق مدنی منصورالسلطنۀ عدل ص 116 و قانون مدنی شود، مستمری، وظیفت: سپاهیان راایجاب و انعام زیادت کنم و پیران را حرمت دارم، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 76)، منذر ... ملک عرب به وی ارزانی داشت و زیادت انعام و ایجاب فرمود و بازگردانید، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 78)،
تا من از خدمت تو گشتم دور
کم شد از محتسب مرا ایجاب،
مسعودسعد،
خجسته بادت تشریف و خلعت سلطان
فزونت بادا هر روز خلعت و ایجاب،
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
نوعی حشره از خانوادۀ ساتورنید است که خود انواع مختلف دارد، و آن شبیه پروانه و به رنگهای خرمائی و گندم گون و خاکستری است و در میان هر بالش چشمی برنگ سرخ و آبی دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاتینی
تصویر لاتینی
منسوب به لاتین: از قوم لاتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
سنگین بودن گرانی وزن ثقل. یا سنگنی گوش. ثقل سامعه کری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتکین
تصویر ساتکین
ترکی مهجام ساغر، دلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتینی
تصویر پاتینی
پاتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتگینی دادن
تصویر ساتگینی دادن
می برطل گران دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتگینی آوردن
تصویر ساتگینی آوردن
بساط میگساری گستردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک گرز قراتگین، نیزه قراتگین منسوب به قراتگین: عمودی است منسوب به قراتگین، قبیله منسوب به قراتگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهمگینی
تصویر سهمگینی
حالت و کیفیت سهمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سختگیری
تصویر سختگیری
حالت و کیفیت سختگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقگیری
تصویر ساقگیری
شغل و عمل ساقی شرابداری سقایت شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتگین
تصویر ساتگین
محبوب و مطلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتگینی آوردن
تصویر ساتگینی آوردن
((~. وَ یا وُ دَ))
بساط میگساری گستردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساتگنی
تصویر ساتگنی
((گِ))
ساتگینی. ساتگن، پیاله بزرگ، قدح شراب خواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
وزن
فرهنگ واژه فارسی سره
پیاله، جام، ساتگین، ساغر، صراحی، مینا، شراب، باده، می
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
Heaviness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
lourdeur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
тяжесть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
Schwere
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
тяжкість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
waga
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
peso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
peso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
pesadez
دیکشنری فارسی به اسپانیایی