جدول جو
جدول جو

معنی سابقی - جستجوی لغت در جدول جو

سابقی
(بِ)
رباط سابقی، در بیضای فارس بوده و منسوب است به سابق شوهر خواهر اتابک زنگی بن مودود (557- 571) که در ابتدای فرمانروائی زنگی بر ضد او قیام کرد و در جنگ با او مغلوب و مقتول گردید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 560 شود
لغت نامه دهخدا
سابقی
(بِ)
طایفه ای است از طوایف بلوچستان مرکزی یا ناحیۀ بمپور، و مرکب از 200 خانوار است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 199)
لغت نامه دهخدا
سابقی
پرن
تصویری از سابقی
تصویر سابقی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سابق
تصویر سابق
(پسرانه)
مربوط به گذشته، پیشین، مقدم، پیشی گیرنده، سبقت گیرنده، نام چندتن از شخصیتهای تاریخی از جمله نام یکی از اصحاب پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساقی
تصویر ساقی
(دخترانه)
آنکه شراب در پیاله می ریزد و به دیگری می دهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
سابق، زمان گذشته، پیشین، پیشینه، سبقت گیرنده، پیشی گیرنده، پیش افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مابقی
تصویر مابقی
آنچه باقی مانده، بقیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابقا
تصویر سابقا
در سابق، پیش از این، در زمان پیش، پیشتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابری
تصویر سابری
از مردم سابور، مربوط به سابور، برای مثال ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیّرا / راست گویی بود نالان بر تن او زار زار (مسعودسعد - ۱۶۳)، نوعی جامۀ ابریشمی لطیف، زره محکم ریزبافت، نوعی خرمای لطیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابقین
تصویر سابقین
سابق ها، گذشتگان، جمع واژۀ سابق، کسانی که در بدو بعثت پیغمبر اسلام و پیش از آغاز غزوات، اسلام آورده اند، که از زنان، خدیجه و از مردان، علی بن ابی طالب، زیدبن حارثه، ابوبکربن ابی قحافه، عثمان بن عفّان، زبیربن عوام، عبدالرحمن بن عوف و سعدبن ابی وقاص بوده اند، کسانی از صحابه که به علی بن ابی طالب رجوع کردند مانند مقداد، سلمان، ابوذر، عمار یاسر و ابوالهیثم انصاری
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
مانده. بقیه. برجای مانده. تتمه. آنچه برجایست. باقیمانده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گروهی رااز آن شیران جنگی
بکشت و مابقی را داد زنهار.
فرخی.
والا رضی دولت و زیبا کمال دین
کز آدم اوست گوهر و سنگند مابقی.
مختاری.
دگر مابقی را ز گنج و سپاه
یله کرد و بگذشت از آن کوچگاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ قی یَ)
فرقه ای هستند که گویند: سعادت و شقاوت پیش از این نبشته شده است. طاعت سود ندارد و گناه زیان ندارد. (رسالۀ معرفه المذاهب، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات سال چهارم شمارۀ 1). گویند آدمی دو گروهند: اول نیکبختان اند که از ازل آزال رقم سعادت بر جبین ایشان کشیده اند و بهیچ گناه از درگاه دور نشوند، و هیچ معصیت ایشان را زیان ندارد. گروه دیگر بشقاوت موسومند و از دولت سرمدی محروم، ایشان را هیچ طاعت فائده ندهند و بهیچ عبادت صاحب سعادت نگردند. (رسالۀ هفتاد و دو ملت چ جواد مشکور ص 12)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
گویا نام طعامی یا حلوائی بوده از طابق معرب تابه، یا تابک. و ظاهراً اگر کلمه طائفی حلوای طائف نباشد در شعر ذیل طابقی است:
و آن زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون ازو
چو غری خوردی همی و طابقی ّ و لیولنگ.
غمناک (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(بِ ری ی)
منسوب است به نوعی از البسه که آن را سابریه نامند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بِ ری ی)
بیاء نسبت نوعی از جامه های تنک و گرانمایه. (آنندراج). نوعی از جامه های تنک. (منتهی الارب). جامه ای است ابریشمی و تنک و باریک و گرانمایه. (شمس اللغات). جامه ای نازک و نیکو منسوب به سابور موضعی است از فارس. و این نسبت بر غیر قیاس است. جامه ای است باریک و جید. (شرح قاموس). سابریه. (الانساب سمعانی). جامۀ تنک نیکو. ذوالرمه گوید:
فجأت بنسج العنکبوت کانّه
علی عصویها سابری مشبرق.
(تاج العروس).
بمنزله لایشتکی السل أهلها
و عیش کمثل السابری رقیق.
(تاج العروس) (اقرب الموارد).
- امثال:
عرض سابری، عرضه داشتن سابری. یعنی مختصر است و نیکو. این مثل را کسی گوید که چیزی باو عرضه دارند که مبالغه ای در آن نباشد. زیرا که سابری نیکوترین جامه هاست و هر کس بکمترین عرض آن، بدان میل و رغبت کند. (تاج العروس) (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (منتهی الارب). عرض سابری زیرا که آن ثوبی است که بادنی پهنای آن رغبت کرده میشود در آن. (شرح قاموس).
، هر جامۀ تنک ونیکو. (منتهی الارب) (قطر المحیط). و رجوع به صابوری در این لغت نامه شود، هر چیز نازک. (تاج العروس) ، زره باریک بافت استوار ساخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (شرح قاموس). و این زره منسوب بشاپور ذوالاکتاف است. (تاج العروس) ، نوعی از بهترین خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). نوعی خرمای لطیف. گویند: اجود تمر الکوفه النرسیسان والسابری. (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (اقرب الموارد) (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
از امرای محلی هند در اواخر قرن پنجم بود که در جنگ با قوام الملک نظام الدین هبهاﷲ ابونصر فارسی پیشکار و کدخدا و سپهسالار غزنویان در هند شکست خورد و به هنگام فرار در رود خانه زاوه غرق گردید، مسعودسعد تفصیل این حادثه را در یک قصیدۀ 91 بیتی بمدح ابونصر فارسی بیان کرده است، مرحوم رشید یاسمی در مقدمۀ دیوان مسعودسعد آرد: از ناحیۀ دهگان شبی خبر بلاهور رسید که سابری نام با ده هزار سوار و پیاده بعزم جنگ پیش می آید، ابو نصر فارسی شخصاً بمقابلۀ او رفت و بیک منزل از آب زاوه گذشت و در ناحیۀ سیرا بدشمن رسید و چنان قرار داد که آب زاوه در برابر خصم و سپاه او در پس آنها باشد، سابری ناچار خود را به آب افکند ولی در آن غرقاب بهلاکت رسید، (مقدمۀ دیوان مسعودسعد ص لج لد) :
... ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیرا
راست گوئی بود نالان بر تن او زار زار ...
... سابری کان نصرت بو نصر دید از آسمان
سطوتی دیگر نهیب و لشکری دیگر شعار ...
... تیر مه میدان رزم و موسم پیکارتو
آمد و آورد فتح سابری پیشت نثار ...
مسعودسعد (دیوان ص 172 - 174)
لغت نامه دهخدا
نام شهری است در طرف شمالی سمرقند، و تا سمرقند هفت فرسخ است، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ گِ رِ تَ)
اول بودن و پیشتر بودن. (فرهنگ نظام). رجوع به اوّلیّت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مابقی
تصویر مابقی
تتمه، آنچه بر جایست، باقیمانده، بقیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابقا
تصویر سابقا
زمان پیش، پیشتر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سابق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)، پیشینیان گذشتگان، در گذشتگان مردگان، (رجال) کسانی که با امیرالمومنین ع رجوع کردند و ایشان ابوالهیئم ابن تیهان جابربن عبدالله و جمعی دیگر بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابقیت
تصویر سابقیت
در تازی نیامده بیشتر بودن پیشتر بودن جلوتر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
تقدم، حق پیشین، پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقی
تصویر ساقی
آب دهنده، آنکه سیراب کند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شاپوری: گونه ای جامه ابریشمین گرانمایه، زره ریز بافت، گیاه نازک و نیکو، بهترین گونه خرما نوعی جامه ابریشمین تنک و گرانمایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
((بِ قَ یا قِ))
سبقت گیرنده، پیشینه، اعمالی که در گذشته انجام شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابقین
تصویر سابقین
((بِ قِ))
جمع سابق، پیشینیان، مردگان، کسانی که پیش از آغاز جنگ های پیامبر، اسلام آورده اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مابقی
تصویر مابقی
((بَ))
بقیه، باقی مانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابری
تصویر سابری
((بِ))
نوعی جامه ابریشمی لطیف و گرانمایه، هر چیز نازک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابقه
تصویر سابقه
پیشینه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سابق
تصویر سابق
پیشین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سابقا
تصویر سابقا
پیشتر، پیشترها
فرهنگ واژه فارسی سره
پرونده، پیشینه، تاریخ، تاریخچه، زمینه، دیرینگی، قدم، قدمت، عنایت الهی، تقدیر، آشنایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازمانده، باقیمانده، بقیه، پس مانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیشینه، قبلی
دیکشنری اردو به فارسی