جدول جو
جدول جو

معنی سائیگا - جستجوی لغت در جدول جو

سائیگا
نوعی غزال مخصوص اروپای مرکزی و آسیای غربی است که آن را سائیگای تاتار نیز نامند، باندازۀ یک گوسفند بزرگ و دارای قدی کوتاه و هیکلی چاق است، بینی برآمده و برجسته ای دارد که تا نزدیک چشمانش کشیده شده و بشکل خرطومی بنظر میرسد، پشم صورت و گلو و شکمش خاکستری مایل بسفیدی است، فقط نوع نرینۀ این حیوان شاخ دارد، در دوران چهارم زمین شناسی این حیوان در سراسر اروپا وجود داشته است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سایا
تصویر سایا
(دخترانه)
نعمت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساینا
تصویر ساینا
(دخترانه)
خاندانی از موبدان زردشتی، سیمرغ، سیمرغ، عنقا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساتیا
تصویر ساتیا
(دخترانه)
از نامهای باستانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامیا
تصویر سامیا
(پسرانه)
نام ماه یازدهم از سال ایرانیان در زمان هخامنشیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامیرا
تصویر سامیرا
(دخترانه)
سمیرا، زن بزرگوار، نام عمه شیرین در داستان خسرو و شیرین ترجمه عربی مهین بانو است، وسیله ای که با آن حجامت می کنند، نام محلی در نزدیکی مکه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سانیا
تصویر سانیا
(دخترانه)
در گویش مازندران سایه روشن جنگل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارینا
تصویر سارینا
(دخترانه)
خالص، پاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساریگ
تصویر ساریگ
جانوری پستان دار، همه چیزخوار و کیسه دار، به اندازۀ گربه با دندان های نیش تیز و برّنده که در جنگل های امریکای جنوبی زندگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایگاه
تصویر سایگاه
سایه گاه، جایی که سایه دارد، سایبان، جای سایه، جای سایه دار
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
شرابدار. (ناظم الاطباء). ساقی. پیاله گردان
لغت نامه دهخدا
رایکا، ریکا، مطلق معشوق که اهل طبرستان ریگا گویند، (رشیدی) :
رایگا روی نموده ست و غلطافتادی
باش تادر طلب پویه جهان پیمایی،
مولوی (از رشیدی)،
شاید مبدل یا مصحف رایکا باشد، رجوع به رایکا شود
لغت نامه دهخدا
دیوی از تابعان اهرمن چنانکه ساستا، (شعوری) (استینگاس) (آنندراج از فرهنگ فرنگ) (ناظم الاطباء) :
در بدی و کدی توئی منحوس
ساستاسا و ساسیا آسا،
فرالاوی،
این بیت در لغت فرس و منابع معتبر نیامده و مأخذ شعوری که خود مأخذ دیگران قرار گرفته معلوم نیست
لغت نامه دهخدا
یکی از قدیمی ترین شهرهای مصر قدیم که در دلتای نیل در مشرق دمنهور قرار داشت، صنعت پارچه های کتانی این شهر مشهور بود و معبد معروفی برای الهۀ ’نیت’ حامی و خداوند این صنعت در سائیس بناکرده بودند که هرودوت از آن دیدن کرد، فنیقی ها در دورۀ سلسلۀ هجدهم و اهالی لیبی در دورۀ سلسلۀ بیستم فراعنه، نمایندگیهای تجارتی در سائیس تأسیس کردند، سپس همین مهاجرین امرای سائیس نام یافتند و بعنوان بیست و ششمین و بیست وهشتمین و سی امین سلسلۀ فراعنه بر مصر فرمانروائی یافتند، و در دورۀ همین سلسله ها سائیس کانون تمدن درخشانی شد و گاهی بتجدید حیات هنر و صنعت مصر در این دوره نام رستاخیز سائیسی داده اند، با فتح مصر بدست کمبوجیه شاهنشاه هخامنشی، سلسلۀ بیست و ششم یا سلسلۀ پادشاهان سائیس منقرض گردید، کمبوجیه بمعبد سائیس رفت و در مقابل خدایان محلی زانو زد ولی هرودوت گفته است که مومیائی آمازیس را بیرون آورد و در آتش انداخت، (ایران باستان ج 1 ص 492 و 502 و 503 و 505 و 507)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل و در 31 هزارگزی جنوب اردبیل واقع است و تا شوسۀ اردبیل 18 هزارگز فاصله دارد، منطقه ای کوهستانی است و هوای آن معتدل است، 751 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و رود سائین است، محصول غلات دارد و شغل اهالی آن زراعت و گله داری و صنایع دستی و قالی بافی است، راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ گَهْ)
مخفف سایگاه. سایه گاه:
ای آنکه فلک ظل درگهت را
در سایگه زینهار دارد.
مسعودسعد.
رجوع به سایگاه و سایه گاه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ /یِ)
سایه و ظل. سایه داری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام میوه ای. (آنندراج) (بهار عجم) :
سایگی از پرتو مجلس بتاب
سایه همی جست در آن آفتاب.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ظاهراً مصحف ساتگی، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، قدح و پیالۀ شراب خوری، (آنندراج) (برهان)، کلاغ، (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام ماه یازدهم از سال ایرانیان در دورۀ هخامنشی، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پوست که بچه در آن بود، (مهذب الاسماء)، مشیمه که با بچه بیرون آید از زهدان، (منتهی الارب)، آن پوستی است که بچه در اوست و بیرون می آید با بچه، (شرح قاموس) (ترجمه صحاح) (تاج العروس) (صحاح)، پوستکی است تنک که بر بینی بچه باشد وقت زادن و آن باید دور کرده شود، و اگر آن را دور نکنند بچه بمیرد، (منتهی الارب)، پوست تنکی است بر بینی بچه که اگر بر داشته نشود نزد زائیدن مرده است بچه، (شرح قاموس) (تاج العروس)، نتاج، (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (ترجمه صحاح) (ترجمه قاموس) (تاج العروس)، شتران که برای نتاج باشند، (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)، شتری است از برای زائیدن، (شرح قاموس) (ترجمه قاموس)، در حدیث می آید: تسعه اعشار الرزق فی التجاره والجزء الباقی فی السابیاء، (تاج العروس) (اقرب الموارد)، شتران بسیار، (منتهی الارب)، مال بسیار، (شرح قاموس) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)، مال کثیر، و این معنی مجازی است، (تاج العروس)، مال بسیار و مراد از آن نوع مواشی است، (ترجمه قاموس)، گوسپندان بسیارنسل، (منتهی الارب)، گوسفندی است که بسیار شده است بچه های او، (تاج العروس) (شرح قاموس) (قطر المحیط)، رمه های گوسفندانی که نسل فراوان دارند، (ترجمه قاموس)، گوسفندان بسیار، (منتهی الارب)، خاک سوراخ موش دشتی، (منتهی الارب) (شرح قاموس) (قطر المحیط) (ترجمه صحاح)، خاکی که موش دشتی از لانه خارج میکند و بیرون میریزد، (ترجمه قاموس)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی کندر است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی است، در قول یزید بن مفرغ:
فدیر سوی فساتیدا فبصری
فحلوان المخافه فالجبال،
و اصل آن ساتیدما است و بضرورت میم را حذف کرده است، (منتهی الارب) (معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
جزیره روسی در اقیانوس منجمد شمالی، واقع بین قاره و زامبل جدید
لغت نامه دهخدا
به گفتۀ هرودت نام یکی از چهار طایفۀ چادرنشین است که با شش طایفۀ شهری و ده نشین دیگر پارسیان را تشکیل می داده اند، (ایران باستان ج 1 ص 227)
لغت نامه دهخدا
نام رودی در آریاویچ، (مزدیسنا ص 352)، این رودرا بر حسب اقوال مختلفه ارس، کر، سفیدرود، زرافشان، و آمودریا (جیحون) دانسته اند، رجوع به دایتی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
رجوع به ساییدگی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ کَ دَ)
رجوع به ساییدن شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پنج کشوری که در اوستا (فروردین یشت، بندهای 143 - 144) نام برده شده است، چهار کشور دیگر: ایران، توران، سلم، داهی است، تعیین محل و تحدید حدود کشورهای مزبور آسان نیست، (مزدیسنا تألیف دکتر معین چ 1 ص 332)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دامین بخش مرکزی شهرستان ایرانشهر واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری ایرانشهر و 7 هزارگزی خاورشوسۀ ایرانشهر به خاش، هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، خرما، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
محل سایه. جائی که سایه افتاده باشد. مخفف سایه گاه:
بجم گفت کای خستۀ رنج راه
در این سایگاه از چه کردی پناه.
اسدی.
فروماند خسرو در آن سایگاه
چو سایه شده روز بر وی تباه.
نظامی.
رجوع به سایه شود
لغت نامه دهخدا
برزیلی گربک از جانوران پستانداریست از راسته کیسه داران که به جثه یک گربه است و گوشتخوار است و بومی آمریکای جنوبی است و شبها برای شکار از لانه اش خارج میشود و دارای دندانهای نیش برنده است. بچه های این حیوان هنگام احساس خطر بر پشت مادر سوار میشوند و دم خود را به دم او میپیچانند ساریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایگاه
تصویر سایگاه
جائی که سایه افتاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایاگ
تصویر سایاگ
سبک، سیاق، سیاق، سبک
فرهنگ واژه فارسی سره
سایه
فرهنگ گویش مازندرانی