جدول جو
جدول جو

معنی ساآداه - جستجوی لغت در جدول جو

ساآداه
حفرۀ ساآداه در جزو اساطیر یونانی آمده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساجده
تصویر ساجده
(دخترانه)
مؤنث ساجد، سجده کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساعده
تصویر ساعده
(دخترانه)
مؤنث ساعد، کمک کننده، مددکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سالداش
تصویر سالداش
(پسرانه)
صخره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سالدات
تصویر سالدات
سرباز، به ویژه سرباز روسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایگاه
تصویر سایگاه
سایه گاه، جایی که سایه دارد، سایبان، جای سایه، جای سایه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناآگاه
تصویر ناآگاه
بی خبر، بی تجربه، ناگاه، غفلتاً
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
نیک بخت. سعادتمند و بختیار و به اصطلاح نجوم، دارای شرف و خداوند شرف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
او اندر تحویل سال عالم آن کوکب است که بطالع باشد یا بوتدی از اوتادش و با شهادت اندر جای خویش. پس اگر به وتدها چیزی نباشد بمایل وتد. وگر نیز نباشد آن بود که از طالع و خداوندش ساقط نیست و نزدیک هندوان آن کوکب است که نوبت او راست بولاء خداوندان روزها، هر کوکبی را سالی. و عملهاء ایشان اندر آن دراز است. (التفهیم ابوریحان ص 518)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
محل سایه. جائی که سایه افتاده باشد. مخفف سایه گاه:
بجم گفت کای خستۀ رنج راه
در این سایگاه از چه کردی پناه.
اسدی.
فروماند خسرو در آن سایگاه
چو سایه شده روز بر وی تباه.
نظامی.
رجوع به سایه شود
لغت نامه دهخدا
نام روستایی بوده است در اطراف سمرقند، و در نواحی سمرقند روستایی خوش هواتر و حاصل خیزتر از آن نبود که مانند آن میوه های نیکو داشته باشد و مردمش بهتر از آن باشد و طول آن بیش از ده فرسنگ بود و ساودار مر نصارا را آبادانی بود معروف، (رودکی سعید نفیسی صص 141 - 142 از اصطخری ص 322)
نام کوهی است در جنوب سمرقند، (رودکی سعید نفیسی ص 141)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
کسی که نظم و ترتیب را بموقع رعایت میکند، (اشتینگاس)، کسی که لیاقت داشته باشد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کویر سارداک موضعی است نزدیک بجستان
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
همان سلّخد است. رجوع به سلّخد شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ربان. (مهذب الاسماء). ناخدا. رجوع به ناخدا شود
لغت نامه دهخدا
نامطلع، بی خبر، نامستحضر، که خبردار نیست، که آگاه نیست، خفته، ناهوشیار، غیر متیقظ، نااستاد، بی تجربه، که واقف و ماهر نیست، مقابل آگاه، رجوع به آگاه شود
لغت نامه دهخدا
سرباز، مأخوذ از کلمه سولدات فرانسوی یا آلمانی، (استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ)
معمر و سالدیده و پیر، (ناظم الاطباء)، معمّر، پیر، (استینگاس)، سالمند، مسن، رجوع به سال شود
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای هلند است که آن را بزبان هلندی زاآندام نامند، شهری است در 13 هزارگزی نهر زاآن بامناظر زیباو خانه های چوبی سبز رنگ، و تجارت چوب و ماهیگیری وکشتی سازی آن اهمیت دارد، نام این شهر در زبانهای اروپائی مسکن تزار معنی دهد و این تسمیه از آنجاست که پطرکبیر در عنفوان جوانی مدتی با نام مستعار میخائیلف و در لباس کارگری برای فراگرفتن فن کشتی سازی در این شهر اقامت داشت و امروز مقر او را نشان میدهند
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لیله دأداه، ، سخت تاریک (شب). (منتهی الارب). دأداءه. دأداء. دأداء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باداه
تصویر باداه
صحرا و دشت، صحرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشداه
تصویر اشداه
بیخود گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجدات
تصویر ساجدات
جمع ساجده، نگونیگران مونث ساجد سجده کننده جمع ساجدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالماه
تصویر سالماه
سال ماه سالمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالدار
تصویر سالدار
معمر سالدیده پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالدات
تصویر سالدات
سرباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایگاه
تصویر سایگاه
جائی که سایه افتاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآگاه
تصویر ناآگاه
نامطلع، خفته، بی تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخداه
تصویر ناخداه
پارسی تازی گشته ناخدا خداوند ناو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادسه
تصویر سادسه
مونث سادس یک ششم شش یک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالدات
تصویر سالدات
سرباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالخداه
تصویر سالخداه
((خُ))
دارای شرف، نیکبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناآگاه
تصویر ناآگاه
بی خبر، جاهل
فرهنگ واژه فارسی سره
سرباز، سپاهی، سربازروسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی اطلاع، بی خبر، پرت، غافل، ناوارد، ناواقف، ندانم کار
متضاد: آگاه خبیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد