جدول جو
جدول جو

معنی زیوار - جستجوی لغت در جدول جو

زیوار
(زی)
دهی از دهستان سوسن است که در بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع است و 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
زیوار
(دارْ)
سویت و مساوی بودن و برابری باشد. (برهان) (آنندراج). برابری و مساوات و یکسانی و سویت و عدالت. (ناظم الاطباء). سویت و برابری باشد. (جهانگیری) :
بی شبهه ستوه از غم و اندوه من آیند
گر خلق جهان جمله به زیوار پذیرند.
سوزنی (از جهانگیری).
، مرحوم دهخدا این کلمه را در شاهد زیر با تردید و علامت سؤال ’سهم ؟ حصه ؟ بهر؟ قسم ؟’ معنی کرده اند: ضیعتی باشداصلش بیست و سه زیوار میان چهار شریک، یکی را سه زیوار باشد و یکی را پنج زیوار و یکی را هفت زیوار و یکی را هشت و آن را صد دینار خراج است. قسم هر یک از این ارباب چه باشد؟ جواب: عدد سهام هر یک از ایشان در صد باید زدن، آنگه آن را بر بیست و سه قسمت کردن، آنچه بیرون آید جواب بود... (یواقیت العلوم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
کوچه و برزن خواه در شهر باشد و یا در ده و روستا. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).
- زیوارآرا، آنکه کوی و برزن راآرایش می کند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
زیوار
سویت و مساوی بودن و برابری کوچه و بزرن خواه در شهر و یا در ده و روستا باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژیوار
تصویر ژیوار
(دخترانه)
نام کوهی در اورامان
فرهنگ نامهای ایرانی
آنچه از خشت و گل یا سنگ یا آجر یا چیز دیگر در کنارۀ زمین یا چهار سمت خانه یا حیاط درست کنند و جایی را با آن محصور سازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زدوار
تصویر زدوار
جدوار، ریشۀ گیاهی به شکل صنوبر، گره دار، به ضخامت انگشت، سیاه رنگ با میانۀ بنفش و طعم تلخ که بیشتر در کوه های تبت و هند و در بعضی نواحی خراسان می روید و در طب قدیم برای دفع هر گونه سم به کار می رفته و آن را تریاق و پادزهر همۀ سموم می دانسته اند، ژدوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهوار
تصویر زهوار
باریکه ای از چوب که در اطراف چهارچوب در بکوبند، تسمۀ باریک از چرم یا چیز دیگر که بر حاشیه و کنارۀ چیزی بدوزند، تسمه، بند، هر چیزی که مانند زه باشد، زه مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایوار
تصویر ایوار
نزدیک غروب آفتاب، عصر، هنگام عصر
ایوار کردن: سفر کردن هنگام عصر
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
مانند زر. زردرنگ. طلایی. (فرهنگ فارسی معین). (از: زر، ذهب + وار، پسوند مشابهت و لیاقت) مساوی زرمانند. مانند ذهب. همچون طلا. رجوع به زر شود
لغت نامه دهخدا
(بی)
بیور. (برهان). عدد ده هزار را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از جهانگیری). ده هزار. (رشیدی) :
از همت تو کی سزد آخر که بنده را
هر سال عشر الف ز بیوار میرسد.
سراج الدین سگزی
لغت نامه دهخدا
(بَیْ)
شهر و قصبۀ ناحیۀ غرشستان است که ولایتی است بین غزنه و هرات و مرورود و غور در وسط کوهها. (از معجم البلدان) (از مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جدوار است که ماه پروین باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). جدوار است. (ترجمه صیدنه). جدوار است که آنرا ’ماه پروین’ گویند و بیخ گیاهی است که دفع سموم کند و بنفش آن معتبرباشد و در هر جا که آن روید، گیاهی دیگر بروید که آنرا ’بیش’ گویند و زهر قتال است... و رشیدی گوید: زدوار یعنی مانند صمغ و از این قرار ’زد’ بمعنی صمغ خواهد بود... و به زای فارسی انسب است... رشیدی درست دانسته، زد به پارسی بمعنی صمغ است، چنانکه صمغالزیتون را در پارسی زدزیتون و صمغاللوز را زدبادام ترجمه نمایند و صمغالکمثری را به فارسی زدامرود، اما به شیرازی ازدوامرود و صمغاللوز را ازدوبادام گویند. در هر صورت زد بمعنی صمغ درست و صحیح است و جدوار و زدوار یعنی صمغمانند. (انجمن آرا) (آنندراج). جدوار. زرنباد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرنباد، جدوار، ژدوار و ترجمه صیدنه شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر است و 207 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان طال است که در بخش بانۀ شهرستان سقز واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
وقت عصر باشد که نماز دیگرش نیز میگویندچنانکه شبگیر صبح را خوانند و راه رفتن وقت عصر را ایوار کردن و وقت صبح را شبگیر نمودن گویند. (برهان). وقت عصر را گویند چنانکه شبگیر صبح را. (جهانگیری) (رشیدی). وقت عصر قریب بغروب که نماز دیگرش گویند سفر و حرکت آن وقت را ایوار گویند و صبح و سحر را شبگیر و هر دو لفظ مصطلح مسافران است چون قافله وقت پسین براه افتد گویند ایوار کرد و اگر وقت سحر براه افتد گویند شبگیر کرد پس ایوار داخل کردن پاره ای از روز است بشب و شبگیر عکس در روز مستعمل است. (آنندراج) (انجمن آرا) :
تو گر شبگیر در توران نهی روی
به آنان کی رسی کایوار رانند.
بندار رازی.
شب و روز از رفتن بی درنگ
ز شبگیر و ایوارش آید بتنگ.
هاتفی.
یکی از لشکریان او که از شبگیر و ایوار فرار و پیکار به تنگ آمده بود. (حبیب السیر ج 1 ص 352).
آوخ نرسیدیم بشبگیر و به ایوار
در سایۀ همسایۀ دیوار بدیوار.
(از مؤلف انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
ثفل روغن زیتون، پس از آنکه آنرا در ظرف مسی آنقدر بجوشانند تا غلیظ شود و سپس بفشارند، مسکن درد مفاصل و نقرس و استسقا است ... (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 189)، به این معنی در تحفه زیناد آمده است، رجوع به زیناد شود
لغت نامه دهخدا
قضایی است در عراق عرب، لواء اربل که 15990 تن سکنه دارد و آن شامل دو ناحیه است: بارزان و مزوری بالا، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زِیْ وِ)
دهی از دهستان کوهدشت است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زی)
دهی از دهستان فشافویه است که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 1077 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(زی)
دانه ای که در گندم زارها روید و سیاه رنگ باشد و خوردن آن خدارت و دیوانگی آورد. (ناظم الاطباء). زؤان. شالم. شولم. شیلم. سعیع. شلمک. زوان. تلخ دانه. تلخه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :... در میان آن کشتزار، تلخ دانه انداخت که نامش زیوان گویند. (ترجمه دیاتسارون ص 218، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
ثفل زیتونی که روغن آنرا کشیده باشندو بعربی حکر الزیت خوانند. (برهان) (آنندراج). عکرالزیت و ثفل زیتونی که روغن آنرا گرفته باشند. (ناظم الاطباء). فارسی درد روغن... (از دزی ج 1 ص 617). ثفل روغن زیتون است که آن رادر ظرف مس بحد غلظت بجوشانند و بعد از آن بیفشارند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اختیارات بدیعی شود
لغت نامه دهخدا
(زِهَْ)
حاشیه ای که از چوب به الوار و جز آن دهند تا آجر را بدان پیوندند در طاق زدن و جز آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لبه. حاشیه. کناره. زوار. (فرهنگ فارسی معین).
- زهواردررفته، سخت پیر یا سخت ضعیف. سخت بیکاره و ناتوان: یک کالسکۀ زهواردررفته. یک پیر زهواردررفته. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، پوست سفید قوسی که بر بن ناخنهاست متصل به طرف انسی. (یادداشت ایضاً) ، چشمه که از زهیدن آبهای بالادست در اراضی پست مجاور ظاهر میشود. (یادداشت ایضاً) ، دیوار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایوار
تصویر ایوار
هنگام عصر نزدیک غروب آفتاب مقابل شبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهوار
تصویر زهوار
تسمه، بند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است و به تفاله زیت (زیتون) گفته می شود که در تازی عکرالزبت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زروار
تصویر زروار
مانند زر زردرنگ طلایی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از خشت و گل یا سنگ یا آجر یا چیز دیگر در کناره زمین یا چهار سمت خانه درست کنند و جائی را باآن محصور سازند، دیوال هم گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوار
تصویر بیوار
شب پره، خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهوار
تصویر زهوار
((زِ))
زوار، نوار باریکی از چرم یا چیز دیگر که با آن حاشیه یا کناره چیزی را دوزند، چوب های باریکی که در اطراف چهارچوب در و پنجره کوبند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوار
تصویر دیوار
جداری از سنگ، چوب، آجر و غیره که اطراف خانه، زمین و باغ و غیره به جهت محصور کردن و حفاظت آن بنا می کنند، حایل میان دو چیز
دیوار کسی کوتاه بودن: کنایه از زبون و ناتوان بودن
دیوار حاشا بلند بودن: کنایه از همه چیز را آسان انکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایوار
تصویر ایوار
((ق. اِ.))
هنگام عصر، نزدیک غروب آفتاب، مقابل شبگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوار
تصویر دیوار
حصار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایوار
تصویر ایوار
غروب، عصر
فرهنگ واژه فارسی سره
سهمی غیر از سهم اصلی
فرهنگ گویش مازندرانی