جدول جو
جدول جو

معنی زیغوغه - جستجوی لغت در جدول جو

زیغوغه
(تَ)
رجوع به زیغ و زیغان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیتونه
تصویر زیتونه
(دخترانه)
یکدانه زیتون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیغوله
تصویر بیغوله
کنج، گوشه، بیراهه، گوشۀ خانه، ویرانه، گوشه ای دور از مردم، بیغله، پیغله، پیغوله، گرنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغوله
تصویر پیغوله
بیغوله، کنج، گوشه، بیراهه، گوشۀ خانه، ویرانه، گوشه ای دور از مردم، بیغله، پیغله، گرنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیلوچه
تصویر زیلوچه
زیلوی کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغوته
تصویر زغوته
نخ یا ریسمانی که دور دوک پیچیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
حیله و تدبیر برای رهائی. (دزی ج 1 ص 619)
لغت نامه دهخدا
(زی وَ)
دهی از دهستان چهاراویماق است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 344 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زی ویَ)
دهی از دهستان گل تپۀ فیض الله بیگی است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَرْ رُ)
سستی سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : زغزغ کلامه ، قالۀ ضعیفاً و لم یخلص معناه. یقال: لاتزغزغ الکلام و بین الحق. (اقرب الموارد) ، پنهان کردن چیزی، ارادۀ گشادن سرمشک کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). (از اقرب الموارد) ، افسوس کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). فسوس. سخریه. (ناظم الاطباء). فسوس کردن به کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ / تِ)
گروهۀ ریسمان خام که بر دوک پیچیده شود، و بجای فوقانی، نون هم به نظر آمده است (زغونه). (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، مخفف زاغوته هم هست که ماسوره باشد. (ناظم الاطباء). زاغوته. ماسوره. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
زغوته. (برهان). ریسمان که بر دوک ریسند و آنرا... ماسوره نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به زغوته شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مرکّب از: زیلو + چه، پسوند تصغیر، (حاشیۀ برهان چ معین). پلاس و گلیم کوچک را گویند همچو بوق وبوقچه و صندوق و صندوقچه و امثال آن. (برهان). مصغرزیلو. گلیم و پلاس کوچک. (ناظم الاطباء) :
تا گشت خاک مقدم زیلوچه بوریا
ای بس که در طریق نمد گوشمال یافت.
نظام قاری.
نگر که بالش زربفت و نطع زیلوچه
ز کتم غیب که می آورد بصدر صدور.
نظام قاری.
رجوع به زیلو شود
لغت نامه دهخدا
(تَمْ)
از ’زول’، جای گرفتن بمکان خود سپس آن برآمدن از جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
عید زیتونه، مرحوم دهخدا این کلمه را معادل ’یکشنبۀ رامو’ دانسته و دیگر توضیحی درین باره نداده است. یکشنبۀ رامو، یکشنبۀ آخر ’کارم’ است و کارم ایام پرهیز کاتولیک ها از روز چهارشنبۀ پیش از عید احیای مسیح است تا روز پاک. (از لاروس). دزی در ذیل قوامیس عرب ’عیدالزیتون’ را ’پاک فلوری’ معنی کرده و این کلمه معادل است با ’یکشنبۀ رامو’. رجوع به دزی ج 1 ص 617 شود
یک زیتون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). واحد زیتون یعنی یک دانه زیتون و درخت زیتون. (ناظم الاطباء). رجوع به زیتون شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
عین الزیتونه، چشمه ای است در افریقیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تِ)
جای باشد از شمعدان که بر آن شمع نصب کنند. (برهان قاطع) (آنندراج) ، ماشوره را نیز گویند. (برهان قاطع). و رجوع به زاغونه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آن جای باشد از شمعدان که در آن شمع را نصب کنند. (ناظم الاطباء) ، ماشوره. (ناظم الاطباء). و رجوع به زاغوته شود
لغت نامه دهخدا
(پَ /پِ لَ / لِ)
پیغله. بیغله. بیغوله. کنج و گوشۀ خانه. (برهان). زاویه:
پنج قلاشیم در پیغوله ای
با حریفی کو رباب خوش زند
چرخ مردم خوار گویی خصم ماست
تا چو برخیزیم بر هر شش زند.
انوری (در طلب شراب).
ای که در دل جای داری بر سر و چشمم نشین
کاندرین پیغوله ترسم تنگ باشد جای تو.
خاقانی.
به پیغولۀ غارها جای گیر.
نظامی.
ز هیبت به پیغوله ای در گریخت.
سعدی.
همه هستی خود به یکسو کنم
به پیغولۀ نیستی خو کنم.
امیرخسرو.
چو میدانی که این منزل اقامت را نمی شاید
علم بر ملک باقی زن ازین پیغولۀ فانی.
خواجو.
پیغوله به پیغوله نوردیدم و رفتم
این بادیه را قافله سالار جنون بود.
سنجر کاشی (از آنندراج).
، کنج و گوشۀ چشم. (آنندراج) ، بیراهه که نقیض راه باشد. رجوع به بیغوله در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بی لَ / لِ)
گوشۀ خانه. (فرهنگ اسدی). کنجی بود از خانه. بیغله. گوشه بود یعنی زاویه. پیغله و پیغوله و کنج یکی باشد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). زاویه. (زمخشری). کنج و گوشه بود در جایی یا در خانه ای. (اوبهی). گوشه: بیغولۀ خانه، گوشۀ خانه. (یادداشت مؤلف). گوشه و کنج. بیغله. چون گوشه باشد در جایی. کنج:
گروهی ایذون گویند که یعقوب را ندید ولیکن از بیغولۀ خانه آواز آمد. (ترجمه طبری بلعمی).
به بیغوله ای شد فرود از جهان
پر از درد بنشست خسته روان.
فردوسی.
به بیغوله ای شو ز پیشش نهان
که کس نشنود نامت اندر جهان.
فردوسی.
ز هر بیغولۀ باغی نوای مطربی برشد
دگر باید شدن ما را کنون کافاق دیگر شد.
فرخی.
گفت (خواجه احمد حسن) .... دست از من نخواهد داشت تا به بیغوله ای بنشینم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 146). پس از بار بدیوان شد و روزی سخت سردبود و در آن صفۀ باغ عدنانی در بیغوله ای بنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 610).
پنج قلاشیم در بیغوله ای
با حریفی کو رباب خوش زند.
انوری.
پس غولان روزگار مرو
تو و بیغولۀ سرای صبوح.
خاقانی.
چند بیغاره که در بیغولۀ غاری شدی
ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من.
خاقانی.
چرا گشتی درین بیغوله پابست
چنین نقد عراقی بر کف دست.
نظامی.
چو غولی مانده در بیغوله گاهی
که آنجا بگذرد موری بماهی.
نظامی.
پی غولان در این بیغوله بگذار
فرشته شو قدم زین فرش بردار.
نظامی.
که حالش بگردید و رنگش بریخت
ز هیبت به بیغوله ای درگریخت.
سعدی.
ای که در دل جای داری بر سر چشمم نشین
کاندرین بیغوله ترسم تنگ باشد جای تو.
سعدی.
رجوع به بیغله و پیغله شود.
- بیغولۀ چشم، گوشۀ چشم: آماق، بیغوله های چشم. (یادداشت مؤلف). ماق، بیغولۀ چشم از سوی بینی. (دهار). آمق و آن دو بیغوله است: بیغولۀ بزرگ که از سوی بینی است و بیغولۀ کوچک که از سوی گوش است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : باقر، رگیست در بیغولۀ چشم. (منتهی الارب). شدق، بیغولۀ دهن. (دهار). ماق، بیغوله (یا) بیغولۀ چشم. (تفلیسی).
- بیغولۀ ران، کش ران. کشال ران. اربیه. (یادداشت مؤلف) : پس گوش و بیغوله های ران و آنجا خراجی و آماسی پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرگاه که (درد) در بیغولۀ ران فرودآید بباید دانست که سنگ در مجرای بول مانده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بهم بیامیزند و بر کمرگاه و بیغوله های ران می نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، گوشه ای دور از آبادی. ویرانه. نهان جای: کدخدای غازی و قومش چون حالها بر این جمله دیدند پس بدو سه روز از بیغوله ها بیرون آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 235)
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ)
بانگ و فریاد. هیاهو. هنگامه. سر و صدا. قیل و قال. جار و جنجال. (دزی ج 2 ص 231)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زغزغه
تصویر زغزغه
سست سخنی پیچیده سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیلوچه
تصویر زیلوچه
گلیم کوچک زیلوی کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیتونه
تصویر زیتونه
یک زیت، نام جایی است در شام یک دانه زیتون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیغوله
تصویر بیغوله
گوشه خانه، ویرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغوته
تصویر زغوته
((زَ تِ))
نخ یا ریسمان که دور دوک پیچیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیغوله
تصویر پیغوله
((پِ لِ))
کنج و گوشه، دور از مردم، گوشه خانه، بیغوله، پیغله، بیغله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیغوله
تصویر بیغوله
((بِ لِ))
کنج، گوشه، ویرانه
فرهنگ فارسی معین
کنج، بیراهه، گوشه، گوشه متروک، خرابه، ویرانه
متضاد: آباد، دخمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد