جدول جو
جدول جو

معنی زیرپا - جستجوی لغت در جدول جو

زیرپا
زیرپای، مطیع و فرمانبردار، (ناظم الاطباء)،
- زیرپای آوردن، در دو شاهد زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی پریدن و پیمودن و بمجاز تصرف کردن، در اختیار گرفتن آمده است:
که سودابه را باز جای آورند
سراپرده را زیرپای آورند،
فردوسی،
همه مرز را زیرپای آوریم
مراد دل خود بجای آوریم،
فردوسی،
، باجگزار وذمی،
پاپوش و کفش، (ناظم الاطباء)،
- زیرپا آوردن ادیم یمن، عبارت از حاجیان که بعد از ادای حج کفش در پا کنند، (آنندراج)، رجوع به زیرپایی شود
لغت نامه دهخدا
زیرپا
مطیع و فرمانبردار
تصویری از زیرپا
تصویر زیرپا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیرپا
تصویر دیرپا
دیرپاینده، پایدار، بادوام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیربا
تصویر زیربا
آشی که در آن زیره ریخته باشند، آش زیره، زیرباج، زیروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیروا
تصویر زیروا
آش زیره، آشی که در آن زیره ریخته باشند، زیربا، زیره با، زیرباج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرا
تصویر زیرا
ازیرا، از این راه، از این رو، از این جهت، ایرا
زیراک: (حرف) ازیراک، زیرا که، برای این که
فرهنگ فارسی عمید
(اَشْ شو)
آخرین پادشاه آشوریان بود و یونانیان وی را سردناپالس خوانند... گویند هنگامی که وی را محاصره کردند خود و حرمش را آتش زد. آنگاه لشکریان مداین و بابلیان هجوم آوردند و نینوا را محاصره کردند و در سال 625 قبل از میلاد آن شهر منهدم گردید. (از قاموس کتاب مقدس ص 75)
لغت نامه دهخدا
برکۀ زیرا یا زیره، نام جایی است میان راه دمشق به حجاز نزدیک شهر بصری، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اهل حوران در شهر بصری جمع میشوند و حجاج آذوقه ولوازم و مایحتاج خود را از این محل تهیه می کنند و از آنجا به برکۀ زیره (زیرا) میروند و یک روز در آنجا اقامت می کنند و سپس به لجون میروند، لجون آب روانی هم دارد، (سفرنامۀ ابن بطوطه ترجمه موحد ص 100)
لغت نامه دهخدا
بمعنی تعلیل، یعنی از برای آن و از این جهت، (برهان) (آنندراج)، از برای آن و از جهت آن و از این جهت و چونکه، (ناظم الاطباء)، ازیرا، پهلوی ازیراک، از این جهت، بدین سبب، ایرا، (فرهنگ فارسی معین)، ازایرا، بدین جهت، چونکه، که، بدین دلیل، چه، از آن روی، ایرا، بدلیل این، از این روی، بدین سبب، برای این، از این جهت، از بهر این، از پی این، بدان علت، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
جهان را نام او زیرا جهان است
که زی هشیار چون رخش جهان است،
(ویس و رامین)،
با کوه گویم آنچه از او پر شود دلم
زیرا جواب گفتۀ من نیست جز صدا،
مسعودسعد،
خانه چون خلد است و من چون آدمم زیرا مرا
حور گندم گون حسنا دادی احسنت ای ملک،
خاقانی،
رجوع به زیراک و ایرا و ازیرا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
به لطائف حیل و فریب کسی را به گفتن رازهای خود واداشتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ)
دیرپای، دائم و پاینده، که زود زائل نگردد، (آنندراج)، پایدار، مداوم، بادوام
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ)
به اقرار آوردن کسی را بی هدهده و سیاست، مثلاً دزدی باشد و اورا بلطائف الحیل بسخن پیچانده به اقرار آرند. (از آنندراج). به اقرار آوردن و به حیله و تدبیر از کسی اقرار گرفتن. (از ناظم الاطباء). از زبان کسی به حیله وفریب نهانی های او را کشف کردن. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ قبل و بعد شود، در بهار عجم و آنندراج این کلمه ’معروف’ معنی شده و بیت زیر از حافظ شاهد آن آمده است که ظاهراً باید ’دامن کفن زیر پای خاک کشیدن’ را ترکیبی بشمار آوردو آن را مردن و یا بگور رفتن معنی کرد:
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست زدامن بدارمت.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تخت که پایۀ شیر دارد، که از عاج بود، تخت که پایه های آن مانند پنجه های شیر ساخته شده باشد، (یادداشت مؤلف) :
فرودآمد ز بام اندرسرایش
نشست اندر سریر شیرپایش،
(ویس و رامین)،
ز تخت شیرپا اندرکشیدش
میان خاک و خاکسترکشیدش،
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
یعنی کفش، و این موضوع اهل هند است، در ولایت دو قسم باشد یکی کفش چپا و آن بلند بود و دوم را سرپایی و راسته گویند، (آنندراج)، مقابل باری: قاطری زیرپایی، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، چیزی از چوب که در زیر میز نهند و گاه نشستن پای بر آن گذارند تا سردی و رطوبت کف اطاق به پای نرسد، (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، چیزهایی است جعبه مانند از چوب که روی آن کاملاً بسته نیست و شکافهای موازی دارد و زیر میز کار و میز تحریر میگذارند تا پشت میزنشین پای خود را روی آن بگذارد، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
طعامی است، (شرفنامۀ منیری)، نوعی از آش و طعامی است، (آنندراج)، نوعی از آش و طعام، (غیاث)، شوربا و نوعی از آش و زیره با، (ناظم الاطباء)، زیرباج، (دهار)، زیره با، زیرباج، آش زیره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نهاد از برش کاسۀ شیربا
چه نیکو بدی گر بدی زیربا،
فردوسی،
گاوان را هریسه ساز و گوسپندان را زیربای مزعفر، (اسرار التوحید)،
بره و مرغ و زیربای عراق
گرده ها و کلیچه ها و رقاق،
نظامی،
هنوز این زیربا در دیگ خام است
هنوز اسباب حلوا ناتمام است،
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 335)،
زیربایی به زعفران و شکر
ناربایی ز زیربا خوشتر،
نظامی (هفت پیکر ایضاً ص 258)،
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زیرْ)
نوعی از شوربا و آش و زیربا. (ناظم الاطباء). رجوع به زیربا و زیره با شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گَ کَ دَ)
بنفع خود مالهای دیگری را پنهان کردن یا متصرف شدن. دزدیدن (از ترکۀ مرده یا کالای خانه ای و غیره). بحیله دزدیدن مالی. به مهارت برگرفتن برای خود چنانکه آثار جرم پیدا نباشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نُ / نِ / نَ کَ دَ)
با زرنگی کسی را به گفتن اسرار واداشتن. به گربزی و زرنگی کسی را به افشای درون خود داشتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از کسی (مانند بچه و خدمتکار) حرف درآوردن و در باب مسائلی که باید پنهان بماند از آنان اطلاعاتی کسب کردن. تحقیق و اطلاع در باب اسرار مردم. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). رجوع به زیرپاکشی و زیرپا کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیرپا
تصویر دیرپا
دائم و پاینده، پایدار، مداوم، بادوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرا
تصویر زیرا
از این جهت بدین سبب ایرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرا
تصویر زیرا
از این جهت
فرهنگ فارسی معین
برای اینکه، چون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بادوام، جاوید، دیرزی
متضاد: بی دوام
فرهنگ واژه مترادف متضاد