جدول جو
جدول جو

معنی زیرمشق - جستجوی لغت در جدول جو

زیرمشق(مَ)
چیزی باشد از چرم و کاغذ که اوراق را بر آن گذاشته می نویسند تا دست فرسودنشود و بمجاز، هر چیزی را که به زیر چیزی گذاشته برآن کار کنند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
پی بر افغان ما نبرده کسی
دل بود زیرمشق نالۀ ما.
ملامفید (از آنندراج).
رجوع به زیرمشقی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یرمق
تصویر یرمق
درم و دینار، زر و سیم، برای مثال تا حکیم زمانه احمق شد / دل او عشق باز یرمق شد (سنائی۱ - ۶۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرچاق
تصویر زیرچاق
کمان کم زور، کسی که هرچه فرمان دهند اطاعت کند، فرمانبر، مطیع و افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرکش
تصویر زیرکش
گوشه ای در دستگاه های شور و نوا، حسینی، یکی از دوازده مقام موسیقی ایرانی، حسینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمشق
تصویر سرمشق
خطی که آموزگار و معلم خط بنویسد تا شاگرد از روی آن مشق کند، نمونه، الگو
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ)
یکی از مقامات موسیقی قدیم. حسینی. (فرهنگ فارسی معین).
- زیرکش خاوران، یکی از آهنگ های موسیقی. رجوع به آهنگ شود.
- زیرکش عشیران، یکی از آهنگ های موسیقی. رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ سَ)
رفیق و مصاحب بیقدر و حقیر و سالوس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ رِ لِ)
یرملق سلیمی. یارملق. از ترکی یارم به معنی نصف گرفته شده و معنی ترکیبی آن دارندۀ نصف (یا دارندۀ نصف بهای قرش) است و آن سکۀ نقره ای مصری بود که در دوران ترکها رایج بود. (از نقود العربیه ص 188)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مرد سست بینایی. (از منتهی الارب). مرد ضعیف البصر و سست بینایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
قطعۀ نوشتۀ خوش نویس که بعرف آن را تعلیم گویند. (غیاث). قطعۀ نوشتۀ خوشنویس که بعرف آن را تعلیم گویند و آن را در نظر داشته مشق کنند. (آنندراج) :
آیینه بود تختۀ مشق آن زمان که عقل
سرمشق روشنایی باطن ز ما گرفت.
نعمت خان عالی (از آنندراج).
بگذار از قلمرو تقدیر پا برون
سرمشق خویش ساز خط سرنوشت را.
ملا طاهر غنی (از آنندراج).
، نمونه، دستورالعمل
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ)
پول و درم ودینار. (ناظم الاطباء) به معنی درم و دینار باشد. (آنندراج) (برهان). در حدیث خالد بن صفوان به معنی درهم آمده است: یطعم الدرمق و یکسو الیرمق. در این روایت یرمق را فارسی دانسته و آن را به معنی قبا تفسیر کرده اند ولی کلمه ای که در این معنی معروف است یلمق به لام است و آن معرب یلمه باشد لکن یرمق کلمه ای است ترکی به معنی درهم و با نون هم روایت شده است. ولی این روایت یعنی یرمق با یا به صواب اقرب است چه نرمق به معنی نرم است معرب نرمه. (از تاج العروس) :
هم خواسته به خنجر هم یافته به جود
از خصم خود تو یرمق واز من تو یرمغان.
رشیدی (از حاشیۀ برهان).
چشم و روی حاسدانش باد همچون سیم و زر
تا که سیم و زر به ترکی یرمق و التون بود.
معزی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
میشنی به اندازۀ نیم ورق که گاه مشق خط زیر کاغذ گرفتندی. پاره ای از چرم نرم که اطفال زیر صفحۀ کاغذ نهادندی سهولت نوشتن را. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کمان کم زور را گویند، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)، مقابل بالاچاق، (آنندراج)، کنایه از کسی است که هر طور او را خواهند و هرچه به او بگویند یا بفرمایند فرمانبردار باشد، (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء)، فرمان بردار، (انجمن آرا)، کنایه از مردم مطیع و محکوم، (آنندراج)، محکوم و مغلوب و نرم و فرمانبردار، (از غیاث) :
در پای خط چرا نشود زلف او خراب
افتاده زیرچاق بود ایستاده را،
ملاطغرا (از آنندراج)،
تو عاجز و آرزو زبردست
حسرت نشده ست زیرچاقت،
ظهوری (از آنندراج)،
- زیرچاق بودن، در کاری مهارت داشتن و برای آن کار آماده بودن، کاری را به روانی و آسانی انجام دادن، (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده) :
فوت و فن کارها را خوب هستم زیرچاق
هرچه باشد باز سوری لوطی عهد قدیم،
حکیم سوری (از فرهنگ عامیانه ایضاً)،
رجوع به ترکیب بعد شود،
- زیرچاق شدن، خوب آموختن کاری و مسلط شدن بر آن کار، (ناظم الاطباء)، استاد و ماهر شدن در کاری، از بس ورزیدن، مجرب گشتن، آزموده گردیدن، نیک آموختن، حاذق و ماهر گردیدن، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
- زیرچاق کردن، خود را برای کاری مستعد و آماده کردن، تمرین کردن و در کاری ماهر شدن، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)،
- زیرچاقی کردن، سخنان درشت به بزرگتر از خود گفتن، با بزرگتر و محترم تر از خودی گستاخ و بی ادب گفتن و ستهیدن، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان هنام و بسطام است که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 180 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرمشق
تصویر سرمشق
قطعه نوشته خوشنویس که بعرف آنرا تعلیم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرمق
تصویر یرمق
برابر با درم و دینار اگر پارسی باشد یرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرکش
تصویر زیرکش
((کَ یا کِ))
یکی از مقامات موسیقی قدیم، حسینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرچاق
تصویر زیرچاق
کمان کم زور، کنایه از کسی که هر چه بدو فرمان دهند انجام دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرمشق
تصویر سرمشق
((سَ مَ))
خطی که استاد محض نمونه برای شاگردان نویسد تا از روی آن مشق کنند، نمونه، الگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرکشک
تصویر زیرکشک
آسندر
فرهنگ واژه فارسی سره
اسوه، الگو، نمونه، انموذج، سرخط، دستور کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوسفند ماده ی پیر و نازا
فرهنگ گویش مازندرانی