جدول جو
جدول جو

معنی زیربا - جستجوی لغت در جدول جو

زیربا
آشی که در آن زیره ریخته باشند، آش زیره، زیرباج، زیروا
تصویری از زیربا
تصویر زیربا
فرهنگ فارسی عمید
زیربا
طعامی است، (شرفنامۀ منیری)، نوعی از آش و طعامی است، (آنندراج)، نوعی از آش و طعام، (غیاث)، شوربا و نوعی از آش و زیره با، (ناظم الاطباء)، زیرباج، (دهار)، زیره با، زیرباج، آش زیره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نهاد از برش کاسۀ شیربا
چه نیکو بدی گر بدی زیربا،
فردوسی،
گاوان را هریسه ساز و گوسپندان را زیربای مزعفر، (اسرار التوحید)،
بره و مرغ و زیربای عراق
گرده ها و کلیچه ها و رقاق،
نظامی،
هنوز این زیربا در دیگ خام است
هنوز اسباب حلوا ناتمام است،
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 335)،
زیربایی به زعفران و شکر
ناربایی ز زیربا خوشتر،
نظامی (هفت پیکر ایضاً ص 258)،
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیبا
تصویر زیبا
(دخترانه)
خوشگل، قشنگ، خوب، نیکو، دلنشین، مطبوع، آنکه یا آنچه دیدنش چشم نواز و خوشایند است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیروا
تصویر زیروا
آش زیره، آشی که در آن زیره ریخته باشند، زیربا، زیره با، زیرباج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرباج
تصویر زیرباج
آش زیره، آشی که در آن زیره ریخته باشند، زیربا، زیروا، زیره با
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
زیبنده، نیکو، خوب، مقابل زشت، خوش نما، خوب رو، خوشگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرا
تصویر زیرا
ازیرا، از این راه، از این رو، از این جهت، ایرا
زیراک: (حرف) ازیراک، زیرا که، برای این که
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیربا
تصویر شیربا
شیربرنج، خوراکی که از شیر، برنج، شکر و گلاب تهیه می شود، گرنج بشیر، شیروا
فرهنگ فارسی عمید
راه آب زیر حوض یا استخر که هرگاه بخواهند آب خارج شود آن را باز می کنند
فرهنگ فارسی عمید
نیرباج، طعامی است که از گوشت و پیاز و دانۀ انار و مویز سازند، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: شیر، خوردنی + با، آش، شیربرنج و شله ای که از برنج و شیر پزند، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج)، غذایی است که از شیر و برنج ترتیب دهند، آش شیر، شیربرنج، شیروا:
همی برد خوان از پسش کدخدا
نهاد از برش کاسۀ شیربا
از آن شیربا شاه لختی بخورد
چنین گفت پس با زن پایمرد،
فردوسی،
نهاده بر او کاسۀ شیربا
چه نیکو بدی گر بدی زیربا،
فردوسی،
، دوراغ و شیر خفتۀ مخلوط باشیر تازه، (ناظم الاطباء)، بعضی گویند شیر یا شیری است که آنرا مایه زنند تا چون جغرات بسته گردد و بعد از آن میوه های خشک در آن ریزند، و بعد از زمانی خورند، به معنی آش، (برهان)
لغت نامه دهخدا
زیرپای، مطیع و فرمانبردار، (ناظم الاطباء)،
- زیرپای آوردن، در دو شاهد زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی پریدن و پیمودن و بمجاز تصرف کردن، در اختیار گرفتن آمده است:
که سودابه را باز جای آورند
سراپرده را زیرپای آورند،
فردوسی،
همه مرز را زیرپای آوریم
مراد دل خود بجای آوریم،
فردوسی،
، باجگزار وذمی،
پاپوش و کفش، (ناظم الاطباء)،
- زیرپا آوردن ادیم یمن، عبارت از حاجیان که بعد از ادای حج کفش در پا کنند، (آنندراج)، رجوع به زیرپایی شود
لغت نامه دهخدا
(زیرْ)
نوعی از شوربا و آش و زیربا. (ناظم الاطباء). رجوع به زیربا و زیره با شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ)
کنایه از کیسه بر باشد، شخصی را نیز گفته اند که بظاهر خود را دوست وانماید و در باطن دشمن باشد. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بمجاز، محیل و مکار و موذی و حیله ور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
این خیره کشی است مارسیرت
و آن زیربری است موش دندان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
طعامی که زهر درآن آمیزند برای هلاک دشمن. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آشی که به زهر آمیخته باشند:
که مگر نوعی دعائی کرده ای
از جهالت زهربائی خورده ای.
مولوی.
رجوع به زهر و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
فارسی معرب، (ثعالبی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، زیره با، زیربا، مرقه ای است از سرکه و میوه های خشک به زعفران و زیره خوشبوی کرده و شیرینی در وی، آش دوشاب با زیره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، از اغذیۀ ملطفۀ اصحا و مسکن مره الصفرا و حدت اخلاط و ... طریق ترتیب او چنانکه در شفاء الاسقام مذکور است آن است که گوشت را بقدر یک رطل ریزه کنند و اگر مرغ باشد از بندها جدا کرده بادارچین و نخود مقشر و روغن کنجد و آب جوشانیده و نیم رطل سرکه و ربع رطل جلاب با شکر سفید و یک اوقیه بادام محلول در گلاب و یک درم گشنیز خشک و مثل آن عود وسداب و قلیلی زعفران اضافه کنند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: بفارسی یک بشقاب زیره ولی امروز (قرن سیزدهم) غذایی است مرکب از شکر و مغز بادام و سرکه، (از دزی ج 1 ص 618)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زیرباد. جزیره زیراباذ. از نواحی فارس... ابن سیران در تاریخ خود آرد: عبدالله بن عماره صاحب جزیره زیرباذ که بیست و پنج سال پادشاهی کرده بود در سال 309 هجری قمری درگذشت و پس از وی برادرش جعفر بن حمزه شش ماه پادشاهی کرد و بدست غلامان خود کشته شد و بعد از اوبطال بن عبدالله بن عماره به پادشاهی رسید. (از معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل زیرباد شود
لغت نامه دهخدا
نام گنگباری (مجمع الجزایری) در دریای آنتیل، بر شمال ونه زوئلا مقابل برباد، و این نام در افسانه های ما مکرر آمده است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، نام کشور و ملکی، (ناظم الاطباء)، صاحب برهان قاطع در ذیل ’ملاخ’ آرد: نام جزیره ای است از جزایر زیرباد و اکنون به ملاخه اشتهار دارد، (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ... این هرموز که او را جرون گویند در میان دریا بندری است که در روی زمین بدل ندارد، تجار اقالیم سبعه از مصر و شام وروم و آذربایجان و ... روی توجه به آن دارند و مردم دریا از حدود چین و جاوه و بنگاله و سیلان و شهرهای زیرباد و تناسری و سقوطری ... نفایس و ظرایف ... به آن بلده آورند، (از سعدی تا جامی براون ترجمه حکمت صص 433 - 434)، زمجائی ... میوه ای است جنگلی بقدر دانۀ انگوری که در بلاد زیرباد بهم می رسد با پوست خشک خشنی و اندرون پوست آن لحمی شیرین و لطیف کم رطوبت و در سه سال یک بار ثمر دهد، (مخزن الادویه چ بمبئی ص 307)
لغت نامه دهخدا
نوعی از طعام که آش است، (غیاث)، زیربا، زیره با: پسر فضل بر عادت آن شب از همه چیزها بخورد و زیربای معقد ساخته بودند همه بکار داشت ... دیگر روز جاثلیق بیامد و قاروره بخواست و بنگریست، رویش برافروخت و گفت ... ترا از ترشیها و لبنیات نهی کرده ام تو زیربای خوری، (چهارمقالۀ نظامی عروضی چ معین چ زوار ص 131)، رجوع به زیره با و زیربا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیر با
تصویر زیر با
آشی که در آن زیره پاشند آش زیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرپا
تصویر زیرپا
مطیع و فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
جمیل و صاحب جمال، قشنگ، خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرا
تصویر زیرا
از این جهت بدین سبب ایرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیربنا
تصویر زیربنا
((بَ))
مساحت ساختمان، زمینی که در آن ساختمان بنا شده است، اساس، بنیان، زیرساخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیربا
تصویر شیربا
شیربرنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرا
تصویر زیرا
از این جهت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
شایسته، زیبنده، نیکو، جمیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
Beautiful, Beautifully, Comely, Cute, Exquisite, Gorgeous, Lovely, Nicely, Picturesque, Pretty
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
красивый , красиво , милый , изысканный , великолепный , живописный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
schön, süß, exquisit, wunderschön, malerisch, hübsch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
красивий , красиво , гарний , милий , вишуканий , чудовий , гарно , мальовничий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
piękny, pięknie, uroczy, wykwintny, wspaniały, ładnie, malowniczy, ładny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
美丽的 , 美丽地 , 漂亮的 , 可爱的 , 精致的 , 华丽的 , 漂亮地 , 如画的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
bonito, lindamente, belo, fofo, requintado, deslumbrante, agradavelmente, pitoresco
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
bello, magnificamente, carino, squisito, magnifico, piacevolmente, pittoresco
دیکشنری فارسی به ایتالیایی