جدول جو
جدول جو

معنی زیرآبی - جستجوی لغت در جدول جو

زیرآبی
زیرآبکی، (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)، رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

خوراک آبدار مانند آبگوشت که از شکمبه و شیردان گوسفند درست می کنند، شکمبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیرآبی
تصویر سیرآبی
سیری از آب، کنایه از طراوت و آبداری
فرهنگ فارسی عمید
سیرآب بودن، در نهایت سیرآب شدن، ری، (ترجمان القرآن)، طراوت و تازگی:
چو آب از اعتدال افزون نهد گام
ز سیرآبی بفرق آرد سرانجام،
نظامی،
سیرآبی سبزه های نوخیز
از لؤلؤ تر زمردانگیز،
نظامی،
منتهای کمال نقصانست
گل بریزد بوقت سیرآبی،
سعدی،
، آبداری، رطوبت، سیری از شرب آب، (ناظم الاطباء)،
شکنبۀ پخته، سیرابی، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
به نهانی. در جایی به آب فروشدن و در جایی دیگر سر برآوردن شناگران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نوعی شناست که شناوران بدان ترتیب در زیر آب راه پیمایند و از جایی در آب سر فروبرده از جای دیگر سر برآورند. گاه در مقام مزاح و استعاره ’زیرآبکی رفتن’ بمعنی کار پنهانی کردن و یواشکی عملی را انجام دادن استعمال میشود. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 8500 گزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت، محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 157 تن است، آب آن از رود خانه مهاباد تأمین میشود، محصول عمده آن توتون، چغندر و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(آ یِ)
دهی از دهستان آورزمان شهرستان ملایر است که 302 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مجرایی است در ته مخزنهای آب که هنگام خالی کردن آب، آن را بگشایند، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)، مخرجی دربسته در تک خزانه یاحوض یا آب انبار و غیره که به چاهی یا مغاکی منتهی میشود تا آنگاه که خواهند، آن را باز کنند و آبدان ازآب و لجن تهی شود، (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
- زیرآب زدن، باز کردن زیرآب تا آب مستعمل یا گنده فروشود، (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
- زیرآب کسی را زدن، اورا نزد کسی متهم کردن و بدین وسیله دست او را از عملی و جز آن کوتاه کردن، چاکری را پیش خواجه به غمازی منفور ساختن و سبب اخراج او شدن، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، کسی را از سر کاری برداشتن و از خدمت معاف کردن یا بشدت بر ضرر و به ضد او اقدام کردن و او رابی آنکه بداند از جایی راندن، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)،
-، عقاید عالمی را به کفر و زندقه نسبت کردن، رای او را با دلیلی تردید کردن، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
-، تعبیری است نظیر: کلک کسی را کندن و امثال آن که شاید بتوان آنرا حتی در مورد از میان برداشتن و از بین بردن کسی یا چیزی استعمال کرد، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
نام ایستگاهی است بین شاهی و تهران و 300 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)، قریۀ مهم بلوک آنند در ناحیۀ ولوپی سوادکوه و هیجدهمین ایستگاه راه آهن تهران - بندر شاه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، حد شمالی سوادکوه است و در زیرآب رود خانه راست پی و لوپی یکی میشود، (التدوین)
دهی از دهستان خسویه است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و 538 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، رجوع به فارسنامۀ ناصری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی آبی
تصویر بی آبی
بدون آب بودن فقدان آب، بی رونقی، بی آبرویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبرآبه
تصویر زبرآبه
سطح زیرین آب روی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر با
تصویر زیر با
آشی که در آن زیره پاشند آش زیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر آبکی
تصویر زیر آبکی
در جائی به آب فروشدن و در جایی دیگر سر بر آوردن شناگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر آب
تصویر زیر آب
مجرائی است در ته مخزنهای آب که هنگام خالی کردن آب آنرا بگشایند
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل میراب، حقی که به جهت تقسیم آب بمیرابها دهند، دایره میاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرابی
تصویر سیرابی
شکنبه گوسفند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
Inorganic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
inorganique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نوعی خورشت که سیر از مواداصلی آن است
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
अजैविक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
inorganik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
無機的
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
无机的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
לא אורגני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
무기물의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
anorganik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
anorganisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
неорганический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
inorganico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
inorgánico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
inorgânico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
nieorganiczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
неорганічний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
anorganisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از غیرآلی
تصویر غیرآلی
isiyo ya kibiolojia
دیکشنری فارسی به سواحیلی