خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تشی، سیخول، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تَشی، سیخول، سُکاسه، رُکاشه، اُسگُر، اُسغُر، سَنگُر، سُگُر، پَهمَزَک، پیهَن، بیهَن، روباه تُرکی، کاسجوک، جَبروز، قُنفُذ
خارپشتی را گویند که خارهای خود راچون تیر اندازد و به عربی ابومدلج خوانند. (برهان) (آنندراج). زکاشه. خارپشت تیرانداز و ابومدلج. (ناظم الاطباء). و به شین معجمه و زای فارسی هم آمده است. (آنندراج). جانوری است خزنده که در پشتش مانند دوک خارهای سرتیزند، چون کسی قصدش کند خود را بیفشاند، خارها چون تیر جهند و در اندام قاصد نشیند و آنرا تشی، جبروز، جبروژ، چزک، چژک، جیزو، چیزو، چکاسه، چکاشه، خارپشت و روباه ترکی... نیز گویند به تازیش قنفذ خوانند... (شرفنامۀ منیری). محرف ریکاسه است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مصحف. رکاسه (مخفف ریکاسه، ریکاشه). (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به ریکاسه شود
خارپشتی را گویند که خارهای خود راچون تیر اندازد و به عربی ابومدلج خوانند. (برهان) (آنندراج). زکاشه. خارپشت تیرانداز و ابومدلج. (ناظم الاطباء). و به شین معجمه و زای فارسی هم آمده است. (آنندراج). جانوری است خزنده که در پشتش مانند دوک خارهای سرتیزند، چون کسی قصدش کند خود را بیفشاند، خارها چون تیر جهند و در اندام قاصد نشیند و آنرا تشی، جبروز، جبروژ، چزک، چژک، جیزو، چیزو، چکاسه، چکاشه، خارپشت و روباه ترکی... نیز گویند به تازیش قنفذ خوانند... (شرفنامۀ منیری). محرف ریکاسه است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مصحف. رکاسه (مخفف رِیکاسه، ریکاشه). (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به ریکاسه شود
ظرف سفالی یا چینی تو گود که در آن غذا می خورند، در علم زیست شناسی حقۀ گل، کالیس کاسۀ سر: در علم زیست شناسی جمجمه، استخوان سر، برای مثال روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند / زنهار کاسۀ سر ما پرشراب کن (حافظ - ۷۹۲) کاسۀ زانو: در علم زیست شناسی استخوان روی مفصل زانو، آیینۀ زانو، سر زانو، کشکک کاسۀ گل: در علم زیست شناسی مجموعۀ کاسبرگ ها، کالیس
ظرف سفالی یا چینی تو گود که در آن غذا می خورند، در علم زیست شناسی حقۀ گل، کالیس کاسۀ سر: در علم زیست شناسی جمجمه، استخوان سر، برای مِثال روزی که چرخ از گِل ما کوزه ها کند / زنهار کاسۀ سر ما پرشراب کن (حافظ - ۷۹۲) کاسۀ زانو: در علم زیست شناسی استخوان روی مفصل زانو، آیینۀ زانو، سر زانو، کشکک کاسۀ گُل: در علم زیست شناسی مجموعۀ کاسبرگ ها، کالیس
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تشی، سیخول، زکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تَشی، سیخول، زُکاسه، رُکاشه، اُسگُر، اُسغُر، سَنگُر، سُگُر، پَهمَزَک، پیهَن، بیهَن، روباه تُرکی، کاسجوک، جَبروز، قُنفُذ
مردم خیره و ستیزه کار و لجوج را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). مرد خیرۀ ستیزه جو. (از انجمن آرا) (از آنندراج). ستیهنده و قیل به ازای فارسی. (شرفنامۀ منیری). ژکاره. خیره سر ستیزه کار. لجوج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ژکاره شود
مردم خیره و ستیزه کار و لجوج را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). مرد خیرۀ ستیزه جو. (از انجمن آرا) (از آنندراج). ستیهنده و قیل به ازای فارسی. (شرفنامۀ منیری). ژکاره. خیره سر ستیزه کار. لجوج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ژکاره شود
ظرفی باشد که چیزی در آن خورند. (برهان). ناجود و قدح و جام و ساغر و پیاله و دوری و طبقچۀ بزرگ و یا کوچک مسین و یا چوبین و یا گلین و بادیه و قدح چینی بزرگ و کوچک و هرظرفی که در آن چیزی خورند. (ناظم الاطباء). ظرف مدور از فلز یا گل که دیواره اش بلند باشد و برای حمل غذا و آب استعمال میشود و قسم بزرگ آن را قدح هم گویند. این لفظ مأخوذ از کاس عربی است. (فرهنگ نظام). کاس. رجوع به کاس شود: و از آمل آلاتهای چوبین خیزد چون کفچه و شانه و شانه نیام و کاسه و طبق. (حدود العالم). که چون شاه کسری خورش خواستی یکی خوان زرّین بیاراستی سه کاسه نهادی برو از گهر به دستار زربفت پوشیده سر. فردوسی. شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام کز کاسۀ سر کاسه بود سفرۀ خوان را. انوری. کاسۀ خاصان منه در پیش عام ترک کن تا ماند این تقریر خام. مولوی. کاسۀ گرمتر از آش که دید کیسۀبیش تر از کان که شنید. جامی (امثال و حکم). کاسۀ چینی که صدا میکند خود صفت خویش ادا میکند. ؟ (جامع التمثیل). قطیمه، کاسه ای از طعام. (منتهی الارب). - کاسه به خون زدن و در خون زدن، خون خوردن. (آنندراج) : صائب بخون دل نزند کاسه چون کند هر کس که نیست دست بجام لبالبش. صائب (از آنندراج). کاسه در خون جگرداران عالم میزند از خمار ظالم آن چشم بی پروا مپرس. صائب (از آنندراج). - کاسه بر سر شکستن، مورد افشای راز شدن یا کردن کسی و کاسه بر سر کسی شکستن، کنایه از رسوا کردن او را و قدح بر سر کسی شکستن نیز بهمین معنی است. (آنندراج) : چنان ز نالۀ مستانه بی تو نالیدم که کاسه بر سر آواز شیر بیشه شکست. محسن تأثیر. پیش ساقی لب ز حرف زهد و تقوی بسته ایم کاسۀ زاهد مبادا بر سر ما بشکند. محمدقلی سلیم. و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 259 شود. - کاسه بر کف داشتن، برای دریوزه کردن بود. (آنندراج) : پگاه نغمۀ طنبور کاسه بر کف دست گدای نالۀ شهناز کرده ای ما را. میرنجات. - کاسه به زیر کاسه، فنی از کشتی که چانۀ خود را بچانۀ حریف می پیچند و بعضی گویند دست در زیر زانوی حریف بردن و از جا برداشتن است. (آنندراج) : چه خوری غصۀ گردون و غم تلواسش قامت افراخته ای کاسه بزیر کاسش. میرنجات. - کاسه به سر و بر سر کشیدن، از عالم ساغر بر سر کشیدن. (آنندراج) : وقت رندی خوش که در دوران برنگ لاله کرد صاف و درد دهر را یک کاسه ای بر سر کشید. مخلص کاشی (از آنندراج). چون زنگیی که کاسۀ شیری بسر کشد شام سیاه هجر فرو برد روز را. میرزا وحید (از آنندراج). - کاسۀ پنیر و کاسۀ جغرات، کنایه از ماه بدر است. (ناظم الاطباء). - کاسه پیش کسی بند کردن، خوان به خدمت امیر بستن و به امید منفعت به خانه اش آمد وشد کردن یعنی چون کسی ملتزم به امری شود گویند در سر کار فلان امیر کاسه بند کرده است. (آنندراج). و رجوع به ’کاسه بند کردن’ شود. و نیز به مجموعۀ مترادفات ص 136. - کاسۀ چه کنم در دست داشتن، همیشه مردد و همیشه از بخت شاکی بودن. مثال: فلان همیشه کاسۀ چکنم دردست دارد. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به کاسه کجانهم شود. - کاسه در پیش کسی داشتن و پیش کف کسی داشتن، احتیاج خود پیش کسی بردن. (آنندراج) : چشم بر فیض نظیری همه خوبان دارند کاسه در پیش گدا داشته سلطانی چند. نظیری. رواست لاله اگر کاسه داشت پیش کفم گلی است داغ که مخصوص گلستان منست. (از آنندراج). - کاسه در زیر آن نیم کاسه یافتن، فریب کسی ظاهر ساخته و عجائبات مشاهده نمودن. (غیاث) (آنندراج). - کاسه کجا بر و کاسه کجا نه، کسی که ناخوانده بر خوان مردم حاضر شود و بر این قسم مدار بگذارند و متأخران بدین معنی کاسه کجا برم و کاسه کجا نهم بصیغۀ متکلم استعمال کنند. (آنندراج) : آنجا که خوان همتت آراست روزگار این هفت طاس گردون کاسه کجا برند. کمال اصفهانی (از آنندراج). - کاسه کشیدن و نوشیدن وزدن، کنایه از شراب خوردن. (آنندراج) : در این میخانه هر ایمایی از جایی خبر دارد گدایی کاسه ای زد ساغر جمشید پیدا شد. میرزا جلال. چگونه کاسۀ پرزهر ناز را نوشند جماعتی که بدآموز نعمت و نازند. صائب. ز خون شکوه ام چون لاله دامانی نشد رنگین کشیدم کاسه های خون و برلب خاک مالیدم. صائب. - امثال: کاسۀ آسمان ترک دارد. کاسه جایی رود که بازآرد قدح. ، بمعنی طبل و کوس و نقارۀ بزرگ هم آمده است. (برهان) : دهل و کاسه همانا که بشب زان نزنند تا بخسبد خوش و کمتر بودش بر دل بار. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 93). گر فلک فریاد خصمت نشنود معذور هست کاسه و کوس شهنشه گوش او کرکرده اند. ادیب صابر. ، شکم تار و ستار و کمانچه و چنگ و طبل و کوس و نقاره. (ناظم الاطباء). - کاسه بردار: چو دیده به طنبوره و تار او ز رغبت شدی کاسه بردار او. ملاطغرا (آنندراج). - کاسۀ نرگس، جام گل نرگس: از تهیدستی لب من کی شکایت آشناست همچو نرگس کاسه ام خالیست اما بی صداست. نورالعین واقف (از آنندراج). ، کنایه از فلک و آفتاب و زمین و دنیا باشد. (برهان) (ناظم الاطباء)
ظرفی باشد که چیزی در آن خورند. (برهان). ناجود و قدح و جام و ساغر و پیاله و دوری و طبقچۀ بزرگ و یا کوچک مسین و یا چوبین و یا گلین و بادیه و قدح چینی بزرگ و کوچک و هرظرفی که در آن چیزی خورند. (ناظم الاطباء). ظرف مدور از فلز یا گل که دیواره اش بلند باشد و برای حمل غذا و آب استعمال میشود و قسم بزرگ آن را قدح هم گویند. این لفظ مأخوذ از کاس عربی است. (فرهنگ نظام). کاس. رجوع به کاس شود: و از آمل آلاتهای چوبین خیزد چون کفچه و شانه و شانه نیام و کاسه و طبق. (حدود العالم). که چون شاه کسری خورش خواستی یکی خوان زرّین بیاراستی سه کاسه نهادی برو از گهر به دستار زربفت پوشیده سر. فردوسی. شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام کز کاسۀ سر کاسه بود سفرۀ خوان را. انوری. کاسۀ خاصان منه در پیش عام ترک کن تا ماند این تقریر خام. مولوی. کاسۀ گرمتر از آش که دید کیسۀبیش تر از کان که شنید. جامی (امثال و حکم). کاسۀ چینی که صدا میکند خود صفت خویش ادا میکند. ؟ (جامع التمثیل). قطیمه، کاسه ای از طعام. (منتهی الارب). - کاسه به خون زدن و در خون زدن، خون خوردن. (آنندراج) : صائب بخون دل نزند کاسه چون کند هر کس که نیست دست بجام لبالبش. صائب (از آنندراج). کاسه در خون جگرداران عالم میزند از خمار ظالم آن چشم بی پروا مپرس. صائب (از آنندراج). - کاسه بر سر شکستن، مورد افشای راز شدن یا کردن کسی و کاسه بر سر کسی شکستن، کنایه از رسوا کردن او را و قدح بر سر کسی شکستن نیز بهمین معنی است. (آنندراج) : چنان ز نالۀ مستانه بی تو نالیدم که کاسه بر سر آواز شیر بیشه شکست. محسن تأثیر. پیش ساقی لب ز حرف زهد و تقوی بسته ایم کاسۀ زاهد مبادا بر سر ما بشکند. محمدقلی سلیم. و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 259 شود. - کاسه بر کف داشتن، برای دریوزه کردن بود. (آنندراج) : پگاه نغمۀ طنبور کاسه بر کف دست گدای نالۀ شهناز کرده ای ما را. میرنجات. - کاسه به زیر کاسه، فنی از کشتی که چانۀ خود را بچانۀ حریف می پیچند و بعضی گویند دست در زیر زانوی حریف بردن و از جا برداشتن است. (آنندراج) : چه خوری غصۀ گردون و غم تلواسش قامت افراخته ای کاسه بزیر کاسش. میرنجات. - کاسه به سر و بر سر کشیدن، از عالم ساغر بر سر کشیدن. (آنندراج) : وقت رندی خوش که در دوران برنگ لاله کرد صاف و درد دهر را یک کاسه ای بر سر کشید. مخلص کاشی (از آنندراج). چون زنگیی که کاسۀ شیری بسر کشد شام سیاه هجر فرو برد روز را. میرزا وحید (از آنندراج). - کاسۀ پنیر و کاسۀ جغرات، کنایه از ماه بدر است. (ناظم الاطباء). - کاسه پیش کسی بند کردن، خوان به خدمت امیر بستن و به امید منفعت به خانه اش آمد وشد کردن یعنی چون کسی ملتزم به امری شود گویند در سر کار فلان امیر کاسه بند کرده است. (آنندراج). و رجوع به ’کاسه بند کردن’ شود. و نیز به مجموعۀ مترادفات ص 136. - کاسۀ چه کنم در دست داشتن، همیشه مردد و همیشه از بخت شاکی بودن. مثال: فلان همیشه کاسۀ چکنم دردست دارد. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به کاسه کجانهم شود. - کاسه در پیش کسی داشتن و پیش کف کسی داشتن، احتیاج خود پیش کسی بردن. (آنندراج) : چشم بر فیض نظیری همه خوبان دارند کاسه در پیش گدا داشته سلطانی چند. نظیری. رواست لاله اگر کاسه داشت پیش کفم گلی است داغ که مخصوص گلستان منست. (از آنندراج). - کاسه در زیر آن نیم کاسه یافتن، فریب کسی ظاهر ساخته و عجائبات مشاهده نمودن. (غیاث) (آنندراج). - کاسه کجا بر و کاسه کجا نه، کسی که ناخوانده بر خوان مردم حاضر شود و بر این قسم مدار بگذارند و متأخران بدین معنی کاسه کجا برم و کاسه کجا نهم بصیغۀ متکلم استعمال کنند. (آنندراج) : آنجا که خوان همتت آراست روزگار این هفت طاس گردون کاسه کجا برند. کمال اصفهانی (از آنندراج). - کاسه کشیدن و نوشیدن وزدن، کنایه از شراب خوردن. (آنندراج) : در این میخانه هر ایمایی از جایی خبر دارد گدایی کاسه ای زد ساغر جمشید پیدا شد. میرزا جلال. چگونه کاسۀ پرزهر ناز را نوشند جماعتی که بدآموز نعمت و نازند. صائب. ز خون شکوه ام چون لاله دامانی نشد رنگین کشیدم کاسه های خون و برلب خاک مالیدم. صائب. - امثال: کاسۀ آسمان ترک دارد. کاسه جایی رود که بازآرد قدح. ، بمعنی طبل و کوس و نقارۀ بزرگ هم آمده است. (برهان) : دهل و کاسه همانا که بشب زان نزنند تا بخسبد خوش و کمتر بودش بر دل بار. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 93). گر فلک فریاد خصمت نشنود معذور هست کاسه و کوس شهنشه گوش او کرکرده اند. ادیب صابر. ، شکم تار و ستار و کمانچه و چنگ و طبل و کوس و نقاره. (ناظم الاطباء). - کاسه بردار: چو دیده به طنبوره و تار او ز رغبت شدی کاسه بردار او. ملاطغرا (آنندراج). - کاسۀ نرگس، جام گل نرگس: از تهیدستی لب من کی شکایت آشناست همچو نرگس کاسه ام خالیست اما بی صداست. نورالعین واقف (از آنندراج). ، کنایه از فلک و آفتاب و زمین و دنیا باشد. (برهان) (ناظم الاطباء)
رکاسه. چوبی سرکج یا رسن و مانند آن که در زمین نیک فروبرده شود مانند اخیه. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی سرکج و یا رسن و جز آن مانند اخیه که در زمین نیک فروبرند و ستور را بر آن بندند. (ناظم الاطباء). آنچه مانند اخیه در زمین فروبرند و از آن است ’شد دابته الی الرکاسه’. (از اقرب الموارد)
رِکاسَه. چوبی سرکج یا رسن و مانند آن که در زمین نیک فروبرده شود مانند اخیه. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی سرکج و یا رسن و جز آن مانند اخیه که در زمین نیک فروبرند و ستور را بر آن بندند. (ناظم الاطباء). آنچه مانند اخیه در زمین فروبرند و از آن است ’شد دابته الی الرکاسه’. (از اقرب الموارد)
رکاشه. خارپشتی که خارهای خود را چون تیر اندازد به عربی ابومدلج گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ریکاشه. (فرهنگ فارسی معین). خارپشت باشد و آن را سیخول نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به رکاشه و ریکاشه شود
رکاشه. خارپشتی که خارهای خود را چون تیر اندازد به عربی ابومدلج گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ریکاشه. (فرهنگ فارسی معین). خارپشت باشد و آن را سیخول نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به رکاشه و ریکاشه شود
اسم مصدر ازکان است بمعنی بگمان گفتن چیزی را، و راست برآمدن آن. زکانیه هم مثل آن است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بگمان گفتن چیزی را و راست آمدن آن. (آنندراج)
اسم مصدر ازکان است بمعنی بگمان گفتن چیزی را، و راست برآمدن آن. زکانیه هم مثل آن است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بگمان گفتن چیزی را و راست آمدن آن. (آنندراج)
خارپشت را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). خارپشت راگویند و آن را ریکاسه و سیخول نیز نامند و بزبان (؟) تشی و به هندی ساهی و به زبان گیلان خورده خوانند وآن جانوری است که بر پشتش خارهای ابلق باشد مانند دوک و چون کسی قصد گرفتن کند چنان بدن خود را در هم فشارد که خارها از بدنش جدا شود و به آن کس خورد. (جهانگیری). خارپشت. (ناظم الاطباء). چکاشه. سنقره و ’سنقره کل’. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). بزنقره در تداول اهالی خراسان. و رجوع به چکاشه و ریکاسه و سیخول و خارپشت شود
خارپشت را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). خارپشت راگویند و آن را ریکاسه و سیخول نیز نامند و بزبان (؟) تشی و به هندی ساهی و به زبان گیلان خورده خوانند وآن جانوری است که بر پشتش خارهای ابلق باشد مانند دوک و چون کسی قصد گرفتن کند چنان بدن خود را در هم فشارد که خارها از بدنش جدا شود و به آن کس خورد. (جهانگیری). خارپشت. (ناظم الاطباء). چکاشه. سُنقُرَه و ’سُنقَرَه کَل’. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). بُزُنْقُرَه در تداول اهالی خراسان. و رجوع به چکاشه و ریکاسه و سیخول و خارپشت شود
پیاله، ظرف، کوس، بیرونی ترین پوشش گل کاسه داغ تر از آش: کنایه از واسطه ای که از صاحب حق بیشتر جوش می زند کاسه ای زیر نیم کاسه بودن: کنایه از نیرنگی در کار بودن کاسه کوزه کسی را به هم زدن: کنایه از شر و فساد و خرابی
پیاله، ظرف، کوس، بیرونی ترین پوشش گل کاسه داغ تر از آش: کنایه از واسطه ای که از صاحب حق بیشتر جوش می زند کاسه ای زیر نیم کاسه بودن: کنایه از نیرنگی در کار بودن کاسه کوزه کسی را به هم زدن: کنایه از شر و فساد و خرابی
دیدن کاسه چوبین به خواب، چون خوردنی در وی است، دلیل که از سفر روزی حلال یابد. اگر کاسه را تهی بیند، دلیل بر فروماندگی بود. دیدن کاسه در خواب، دلیل بر خادمی است که بر دست او خیرات برود، اما کاسه سیمین و زرین چون خوردنی در وی بود، دلیل بر روزی حرام بود و کاسه قلعی و سفیدروی، دلیل بر روزی شبهت زده و کاسه آبگینه، دلیل بر زن بود. ، - محمد بن سیرین اگر در خواب دیدید که با لیوان یا کاسه آب می خورید در جشنی عشرت آور و عیش آمیز شرکت می کنید که جشن و سرور به شما تعلق ندارد و احتمالا مثل مهمان از آن سهم می برید. اگر دیدید یکی در مقابل شما با لیوان یا کاسه و یا ظرف دیگری آب می نوشد مجذوب کاری می شوید که فکر می کنید انجام آن به سود شما می تواند باشد. منوچهر مطیعی تهرانی ۱ـ دیدن کاسه بلور در خواب، علامت آن است که از شیرین ترین اوقات زندگی و بهترین لذتها بهره مند خواهید شد. ، ۲ـ اگر خواب ببینید از کاسه بلور مایعی می نوشید، علامت آن است که به زودی از عشقی پنهان مطلع خواهید شد. ، ۳ـ دیدن کاسه بلور شکسته در خواب، علامت آن است که در اثر حادثه ای اندوهگین خواهید شد. ، ۴ـ اگر دختری در خواب کاسه ای بلوری هدیه بگیرد، علامت آن است که به عزیزترین آرزوهای خود دست خواهد یافت. اگر بیند در کاسه چیزی خوش بود و بخورد، دلیل منفعت است. اگر چیزی ترش بود، دلیل غم و اندوه است و دیدن کاسه تهی در خواب، دلیل بر فروماندگی و مفلسی است. اگر بیند که در کاسهی آبگینه به زن خویش آب داد، و کاسهی آبگینه را نسبت به جوهر زنان کردهاند و آب که در کاسهی آبگینه باشد فرزند و طفل بود که در شکم مادر بود. .
دیدن کاسه چوبین به خواب، چون خوردنی در وی است، دلیل که از سفر روزی حلال یابد. اگر کاسه را تهی بیند، دلیل بر فروماندگی بود. دیدن کاسه در خواب، دلیل بر خادمی است که بر دست او خیرات برود، اما کاسه سیمین و زرین چون خوردنی در وی بود، دلیل بر روزی حرام بود و کاسه قلعی و سفیدروی، دلیل بر روزی شبهت زده و کاسه آبگینه، دلیل بر زن بود. ، - محمد بن سیرین اگر در خواب دیدید که با لیوان یا کاسه آب می خورید در جشنی عشرت آور و عیش آمیز شرکت می کنید که جشن و سرور به شما تعلق ندارد و احتمالا مثل مهمان از آن سهم می برید. اگر دیدید یکی در مقابل شما با لیوان یا کاسه و یا ظرف دیگری آب می نوشد مجذوب کاری می شوید که فکر می کنید انجام آن به سود شما می تواند باشد. منوچهر مطیعی تهرانی ۱ـ دیدن کاسه بلور در خواب، علامت آن است که از شیرین ترین اوقات زندگی و بهترین لذتها بهره مند خواهید شد. ، ۲ـ اگر خواب ببینید از کاسه بلور مایعی می نوشید، علامت آن است که به زودی از عشقی پنهان مطلع خواهید شد. ، ۳ـ دیدن کاسه بلور شکسته در خواب، علامت آن است که در اثر حادثه ای اندوهگین خواهید شد. ، ۴ـ اگر دختری در خواب کاسه ای بلوری هدیه بگیرد، علامت آن است که به عزیزترین آرزوهای خود دست خواهد یافت. اگر بیند در کاسه چیزی خوش بود و بخورد، دلیل منفعت است. اگر چیزی ترش بود، دلیل غم و اندوه است و دیدن کاسه تهی در خواب، دلیل بر فروماندگی و مفلسی است. اگر بیند که در کاسهی آبگینه به زن خویش آب داد، و کاسهی آبگینه را نسبت به جوهر زنان کردهاند و آب که در کاسهی آبگینه باشد فرزند و طفل بود که در شکم مادر بود. .