جدول جو
جدول جو

معنی زچه - جستجوی لغت در جدول جو

زچه
(زَ چَ / چِ)
زن نوزای، لغتی (لهجه ای) است در زجه (زنی که زاییده باشد تا چهل روز). (از آنندراج) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). مخفف زاچه است. (فرهنگ نظام). عورت نوزاییده را گویند تا چهل روز. (جهانگیری). زن را گویند تا چهل روز. (جهانگیری). زن نوزاینده. (غیاث اللغات). نفساء. نفسا. نفساء. (منتهی الارب). خرسه، خرصه، خویاء، خویه، فئره، طعام زن زچه. تفویر، فیره ساختن زچه را. (از منتهی الارب) : خرس. خرص. خوی. فئر.
- زچه شدن، نفاسه. زایسپانی. رجوع به نفس و زایسپانی و زچکی شود
لغت نامه دهخدا
زچه
از چه
تصویری از زچه
تصویر زچه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زره
تصویر زره
پوشش جنگی با آستین کوتاه که از حلقه های ریز فولادی بافته می شده و در قدیم هنگام جنگ روی لباس های دیگر به تن می کرده اند
زره داوودی: زره منسوب به داوود نبی، زره که حضرت داوود می بافته، زره سخت و محکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچه
تصویر کچه
انگشتر بی نگین، مهره، کاچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زجه
تصویر زجه
زائو، زنی که کمتر از هفت روز از زایمان او گذشته، زاج، زاچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمه
تصویر زمه
جسمی بلوری حلال در آب با خاصیت قبض بسیار که در نساجی و داروسازی و رنگرزی کاربرد دارد، سولفات پتاس و آلومینیم، زاج سفید، زمج، شبّ، شبّ یمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زده
تصویر زده
زده شده، کوفته، آسیب دیده، فرسوده، ساییده و سوراخ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بچه
تصویر بچه
کودک، طفل، فرزند، کنایه از کم تجربه، خام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زله
تصویر زله
ولیمه و مهمانی عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، طوی، طو، عرس، بیوگانی، پیوگانی
خوردنی و خوراکی که از مهمانی با خود می بردند
جیرجیرک، زنجره، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، چزد، جزد، زانه، برای مثال بانگ زله کرد خواهد کرّ گوش / وایچ ناساید به گرما از خروش (رودکی - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گچه
تصویر گچه
کسی که نتواند فصیح سخن بگوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکه
تصویر زکه
خشم، اندوه زینه جنگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچه
تصویر گچه
کسی که زبان او بفصاحت جاری نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقه
تصویر زقه
مرغ ماهیخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچه
تصویر بچه
کدام، بکدام فرزند، کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاچه
تصویر زاچه
زنی که تازه زاییده (تا 7 روز) زائو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجه
تصویر زجه
زن نوزاییده (تا چهل روز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اچه
تصویر اچه
برادر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمه
تصویر زمه
زاج سفید
فرهنگ لغت هوشیار
لغز، گناه، لالنگ خوراکی که مردم از خانه مردم با خوان دوست و خویش بردارند و با خود برند، سنگریزه نرم ماسه کار نیک، تا سه، تنگدمی تازی گشته از لاتین دو انگشتی از گیاهان شکوفه سپرغم گیاهی است از تیره صلیبیان که در حدود 4 گونه آن شناخته شده و در نواحی گرم آسیای غربی و شمال افریقا روید سله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهه
تصویر زهه
بدست آوردن نتیجه از در آمیختن نر و ماده نتایج تخم گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفه
تصویر زفه
گروه
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی:) این پارچه زده دارد، (ساکن (حرف) :) ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده... (جهانگیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخه
تصویر زخه
زن همسر، خشم ریزه گوسپند
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای باشد که از حلقه های آهنین ترکیب داده اند و در روزهای جنگ پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اچه
تصویر اچه
((اَ چِ))
برادر بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زجه
تصویر زجه
((زَ جِ))
زاج، زچه، زن زائو
فرهنگ فارسی معین
((زِ رِ))
جامه جنگ دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که در هنگام جنگ آن را روی لباس های دیگر می پوشیدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زله
تصویر زله
((زَ لِّ))
لغزیدن، خطا، مهمانی عروسی، آن چه از خوردنی که از مهمانی با خود برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زله
تصویر زله
حشره ای است شبیه ملخ و سبز رنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند، سوسک، زنجره، جزد، چزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهه
تصویر زهه
((زِ هَ یا هِ))
به دست آوردن نتیجه از درآمیختن نر و ماده، نتاج، تخم گیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کچه
تصویر کچه
((کَ چِ))
انگشتر بی نگین، چانه، زنخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گچه
تصویر گچه
((گَ چِ))
کسی که نتواند روان و فصیح سخن بگوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مچه
تصویر مچه
گیاهی است خودرو و بیابانی با گل های ریز و سفید مانند اسفناج که در پختن بعضی از خوراک ها بکار می رود، برغست، ورغست، بلغست، پژند، بلغس، هنجمک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بچه
تصویر بچه
((بَ چِّ))
کودک، طفل، فرزند
فرهنگ فارسی معین
بزغاله
فرهنگ گویش مازندرانی