نابسامان، شوریده و درهم مثلاً حال زار، کار زار، عشق را عافیت به کار نشد / لاجرم کار عاشقان زار است (انوری - ۷۷۷) ، چه مردی کند در صف کارزار / که دستش تهی باشد و کارزار (سعدی۱ - ۷۵) ، ای تو دل آزار و من آزرده دل / دل شده زآزار دل آزار، زار (منوچهری - ۴۶) نحیف، لاغر، برای مثال با سرین های سپید و گرد چون تل سمن / با میان های نزار و زار چون تار قصب (فرخی - ۵)
پراندوه، پرسوز مثلاً گریۀ زار، نالۀ زار، با سوز و درد، بن مضارع زاریدن کثرت، پسوند متصل به واژه به معنای انبوهی و جای فراوانی چیزی مثلاً بنفشه زار، پنبه زار، چمن زار، ریگزار، سمن زار، شن زار، علفزار، کشتزار، گلزار، گندمزار، لاله زار، لجن زار، مرغزار، نمکزار، یونجه زار زار و وار: زار وار، خوار و زبون، در حالت بیچارگی و ناتوانی زار و نزار: لاغر و ضعیف، افسرده و رنجور، خوار و زبون برای مثال دردمندی من سوختۀ زار و نزار / ظاهراً حاجت تقریر و بیان این همه نیست (حافظ - ۱۶۶ حاشیه)
نابسامان، شوریده و درهم مثلاً حالِ زار، کارِ زار، عشق را عافیت به کار نشد / لاجرم کار عاشقان زار است (انوری - ۷۷۷) ، چه مردی کند در صف کارزار / که دستش تهی باشد و کارْزار (سعدی۱ - ۷۵) ، ای تو دل آزار و من آزرده دل / دل شده زآزار دل آزار، زار (منوچهری - ۴۶) نحیف، لاغر، برای مِثال با سرین های سپید و گرد چون تل سمن / با میان های نزار و زار چون تار قصب (فرخی - ۵)
پراندوه، پرسوز مثلاً گریۀ زار، نالۀ زار، با سوز و درد، بن مضارعِ زاریدن کثرت، پسوند متصل به واژه به معنای انبوهی و جای فراوانی چیزی مثلاً بنفشه زار، پنبه زار، چمن زار، ریگزار، سمن زار، شن زار، علفزار، کشتزار، گلزار، گندمزار، لاله زار، لجن زار، مَرغزار، نمکزار، یونجه زار زار و وار: زار وار، خوار و زبون، در حالت بیچارگی و ناتوانی زار و نزار: لاغر و ضعیف، افسرده و رنجور، خوار و زبون برای مِثال دردمندی من سوختۀ زار و نزار / ظاهراً حاجت تقریر و بیان این همه نیست (حافظ - ۱۶۶ حاشیه)
مقابل بالا و زبر، پایین، ته، علامتی به شکل «ی» که در پایین حرف گذاشته می شود، کسره، مقابل بم، در موسیقی صدای پست و نازک، صدای باریک زیر لب: کنایه از سخن آهسته، سخنی که کسی آهسته با خود یا دیگری بگوید زیر نگین: کنایه از چیزی که در تصرف یا زیر فرمان شخص باشد، بیشتر دربارۀ ملک و کشور اطلاق می شود زیر و بالا: پایین و بالا، کنایه از سخن بی معنی و نامربوط، برای مثال بالای چنین اگر در اسلام / گویند که هست زیروبالاست (سعدی - ۳۲۹) زیر و بالا گفتن: کنایه از سخنان بی معنی و نامربوط گفتن زیر و رو: پایین و بالا زیر و رو کردن: پایین و بالا کردن، کنایه از برهم زدن و درهم آمیختن و مخلوط کردن زیر و زبر: پایین و بالا، کنایه از آشفته و درهم برهم و شوریده و ویران زیر و زبر کردن: خراب کردن، ویران ساختن
مقابلِ بالا و زبر، پایین، ته، علامتی به شکل «یِ» که در پایین حرف گذاشته می شود، کسره، مقابلِ بم، در موسیقی صدای پست و نازک، صدای باریک زیر لب: کنایه از سخن آهسته، سخنی که کسی آهسته با خود یا دیگری بگوید زیر نگین: کنایه از چیزی که در تصرف یا زیر فرمان شخص باشد، بیشتر دربارۀ ملک و کشور اطلاق می شود زیر و بالا: پایین و بالا، کنایه از سخن بی معنی و نامربوط، برای مِثال بالای چنین اگر در اسلام / گویند که هست زیروبالاست (سعدی - ۳۲۹) زیر و بالا گفتن: کنایه از سخنان بی معنی و نامربوط گفتن زیر و رو: پایین و بالا زیر و رو کردن: پایین و بالا کردن، کنایه از برهم زدن و درهم آمیختن و مخلوط کردن زیر و زبر: پایین و بالا، کنایه از آشفته و درهم برهم و شوریده و ویران زیر و زبر کردن: خراب کردن، ویران ساختن
آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، ترس، مجنّ، اسپر پسوند متصل به واژه به معنای سپرنده مثلاً ره سپر، پی سپر سپر آتشین: کنایه از آفتاب، زرین سپر سپر انداختن: کنایه از سپر افکندن، شکست خوردن و دست از مبارزه برداشتن و تسلیم شدن، برای مثال چند چو پروانه پر انداختن / پیش چراغی سپر انداختن (نظامی۱ - ۴۱) ، نه هر جای مرکب توان تاختن / که جاها سپر باید انداختن (سعدی - ۳۵) سپر بر آب افکندن: کنایه از زبون شدن، عاجز شدن، از پیش خصم گریختن، تسلیم شدن، برای مثال گر به طوفان می سپارد ور به ساحل می برد / دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده ایم (سعدی۲ - ۵۲۰)
آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، تُرس، مِجَنّ، اِسپَر پسوند متصل به واژه به معنای سپرنده مثلاً ره سپر، پی سپر سِپَر آتشین: کنایه از آفتاب، زرین سپر سِپَر انداختن: کنایه از سپر افکندن، شکست خوردن و دست از مبارزه برداشتن و تسلیم شدن، برای مِثال چند چو پروانه پر انداختن / پیش چراغی سپر انداختن (نظامی۱ - ۴۱) ، نه هر جای مرکب توان تاختن / که جاها سپر باید انداختن (سعدی - ۳۵) سِپَر بر آب افکندن: کنایه از زبون شدن، عاجز شدن، از پیش خصم گریختن، تسلیم شدن، برای مِثال گر به طوفان می سپارد ور به ساحل می برد / دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده ایم (سعدی۲ - ۵۲۰)
توانایی، نیرو، قوه، قدرت، برای مثال چه خوش گفت آن تهیدست سلحشور / جوی زر بهتر از پنجاه من زور (سعدی - ۱۲۵)
فشار، زبر دستی، جور و ستم کذب، دروغ، باطل زور آوردن: زور دادن، فشار دادن، فشار وارد کردن بر کسی یا بر چیزی زور کردن: زور و قوه به کار بردن، ظلم و تعدی کردن زور گفتن: کنایه از حرف زور زدن و کسی را به زور مجبور به قبول امری کردن
توانایی، نیرو، قوه، قدرت، برای مِثال چه خوش گفت آن تهیدست سلحشور / جُوی زر بهتر از پنجاه من زور (سعدی - ۱۲۵)
فشار، زبر دستی، جور و ستم کذب، دروغ، باطل زور آوردن: زور دادن، فشار دادن، فشار وارد کردن بر کسی یا بر چیزی زور کردن: زور و قوه به کار بردن، ظلم و تعدی کردن زور گفتن: کنایه از حرف زور زدن و کسی را به زور مجبور به قبول امری کردن
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربست، خاربند، خارچین، فلغند، چپر، نرده، کلبۀ کوچکی که از شاخه های درخت و گیاه های خشک درست می کنند
پَرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربَست، خاربَند، خارچین، فُلغُند، چَپَر، نرده، کلبۀ کوچکی که از شاخه های درخت و گیاه های خشک درست می کنند
دهان، عضو بدن انسان و حیوان در قسمت سر او که زبان و دندان ها در آن قرار دارد و غذا در آن جویده و نرم می شود، برای مثال زبانش به سان درختی سیاه / زفر باز کرده فگنده به راه (فردوسی - ۱/۲۳۲)
دهان، عضو بدن انسان و حیوان در قسمت سر او که زبان و دندان ها در آن قرار دارد و غذا در آن جویده و نرم می شود، برای مِثال زبانش به سان درختی سیاه / زفر باز کرده فگنده به راه (فردوسی - ۱/۲۳۲)