جدول جو
جدول جو

معنی زویره - جستجوی لغت در جدول جو

زویره
(زَ رَ / رِ)
گردباد و طوفان و باد سخت. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از لسان العجم شعوری ج 2 ص 41)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زواره
تصویر زواره
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
گیاهی که ساقۀ آن راست بالا نمی رود و روی زمین می خوابد مانند بتۀ خربزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویره
تصویر دویره
خانقاه، بنایی برای عبادت، ریاضت، اجتماع، سماع و زندگی درویشان و صوفیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیره
تصویر زیره
گیاهی علفی و یک ساله، با ساقه های سبز، برگ های بریدۀ باریک، گل های سفید کوچک و تخم های ریز و معطر که به عنوان چاشنی غذا و دارو مصرف می شود
قسمت زیرین چیزی، آنچه در زیر رویۀ کفش دوخته می شود
زیرۀ رومی: در علم زیست شناسی کراویا
فرهنگ فارسی عمید
(زَ لَ)
شهری است به بربر و شهری است نزدیک افریقیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام دو شهر است یکی زویلهالسودان و دیگر زویلهالمهدیه. (از معجم البلدان). و رجوع به زویلهالسودان و زویلهالمهدیه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُو رَ / رِ)
بمعنی فقره است و فقره در عربی مهره های پشت را گویند و بطریق مجاز بر فقرات سخنان نثر استعمال کنند. (برهان). فقره و مهرۀ پشت و سخن بلیغ و سوره. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که در کتب پارسیان باستانی بمعنی باب و سوره آمده و بمعنی نیرو و قوت نیز مناسب است و در برهان گفته بر فقرات پشت و کلمات نثر استعمال نمایند و رساله ای در نزد من از کتب پارسی حاضر است که فقره به فقره را زوره بمنزلۀ باب و فصل قرار داده و در حکمت است و زورۀ باستانی نام دارد و مترجم آن آذرپژوه نام دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). از برساخته های فرقۀ آذر کیوان و نیز نام کتابی است از این فرقه ’در شناختن آغاز و انجام و زمان و جهان و جهانیان وشناخت راه نیک از بد و غیرها’ گفتار ابراهیم زردشت پیغمبر ایران (!) ترجمه و توضیح آذرپژوه اسپهانی و این کتاب در ’آیین هوشنگ’ به سال 1296 هجری قمری در تهران به چاپ سنگی رسیده است. (حاشیۀ برهان چ معین).
- زورۀ زردشت، نامه ای است که شت زردشت برای پادشاه هند نوشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ وَ رَ)
تصغیر نار است. (از منتهی الارب). رجوع به نار شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 47 هزارگزی شمال خاوری شادگان و کنار راه اتومبیل رو خلف آباد به شادگان. این دهکده در دشت واقع و گرمسیری و مالاریایی است. 150تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آنجاغلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفۀ عساکره هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یِ رَ)
زائره. مؤنث زائر. ج، زایرات، زور، زوّر. (المنجد). رجوع به زایر شود
لغت نامه دهخدا
(سِ وِ رِ)
نام یکی از دهستانهای بخش هندیجان شهرستان خرمشهر است. این دهستان در شمال و باختر بخش بندر معشور واقع شده است. محصول عمده آن غلات و لبنیات است. این دهستان از 12 قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1700 تن است. مرکز دهستان سویره است. قرای مهم این دهستان: قریۀ خزینه میباشد که در حدود 400 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زیارت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) ، زوار بستن بر شتر. (آنندراج). رجوع به زوار شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
نام برادر رستم. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از برهان) (آنندراج) (از اوبهی) (از انجمن آرا) (از فهرست ولف). پسر زال و برادر رستم است. (فرهنگ فارسی معین). برادر رستم و از پهلوانان کیخسرو و کیکاوس. در جنگها همه جا همراه رستم و یار و کارگزار او بود. (دایره المعارف فارسی) :
سوی میسره نامبردار شیر
زواره که بود اژدهای دلیر.
فردوسی.
زواره بیاورد از آن سو سپاه
یکی لشکر داغدل کینه خواه.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1692).
زواره بیامد ز پشت سپاه
دهاده برآمد ز آوردگاه.
فردوسی (شاهنامه ایضاً ص 1693)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَکْ کُ)
پرزه برآوردن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ)
نام قصبه ای است از عراق در توابع کاشان. (برهان). قصبه ای است از حوالی کاشان. (جهانگیری). نام موضعی است. (فرهنگ رشیدی). قریه ای از قراء کاشان و اصفهان است. گویند در زواره کاریزی قدیم بوده که آن را کاریز کیخسرو می نامیده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). زواره از اقلیم چهارم و بر سر مفازه، زواره برادر رستم دستان ساخت و سی پاره دیه توابع آن بود. حقوق دیوانیش هشت هزار دینار است. (نزهه القلوب چ لیسترانج ج 3 ص 68، 69). جنوبش از ولایات ساوه و قم و کاشان و زواره و... گذشته به دریا رسد. (نزهه القلوب ایضاً ص 141)
لغت نامه دهخدا
نام مردی که به قول ابن الندیم بنقل از اسحاق راهب، کتاب خانه اسکندریه را به امر ’بطولوماوس فیلادلفوس’ گرد کرد و پس از جمع آوردن پنجاه و چهار هزار و صد و بیست نسخه گفت: هنوز در دنیا بسی کتاب در فارس و جرجان و موصل و هند و سند و ارمان و روم هست. رجوع به بطولوماوس فیلادلفوس و حاشیۀ آن شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ رَ)
نهری است که از پرتقال گذرد
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
جواب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پاسخ. حویر. رجوع به حویر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ)
گیاهی از طایفۀبادرنجبویه که افسنتین نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ رَ)
مصغر داره، یعنی خانه کوچک. (ناظم الاطباء). مصغر دار، سراچه، هالۀ کوچک گرد ماه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ وی یِ)
نام دو روستا است که در دهستان میان آب (بلوک شعیبیه) بخش مرکزی شهرستان اهواز واقعند، و به زویه بالا و زویه پایین معروفند. نخستین 140 تن و آن دیگر90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
دوال و تسمه ای که بدان قمار بازند. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از فرهنگ اوبهی) (از برهان) :
شاه غزنین چو نزد او بگذشت
چون دویره به گردش اندر گشت.
عنصری (از اسدی)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است به نیشابور، از آن ده است محمد بن عبدالله بن یوسف بن خورشید. (منتهی الارب). دهی است در دو فرسخی نیشابور. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
در تداول مصریان: جیزه، نام شهری در مصر به جنوب قاهره کنار نیل و نزدیک اهرام بزرگ و خرابه های ممفیس، دارای 16500 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ)
طایفه ای از عرب ساکن قریۀ شیخ عثمان و فیوش از قریه های لحج در جنوب شبه جزیره عربستان. (از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله از تاریخ لحج عبدلی ص 12و 15)
لغت نامه دهخدا
(زَ ری رَ / رِ)
معرب زریر. واحد زریر. یک دانه زریر. (فرهنگ فارسی معین). به پارسی اسپرک را زریره گویند و آن شکوفۀ نباتیست که منبت او کوههای جرجان باشد و ابوبکر بن علی عثمان که مترجم این کتاب است، گوید: نبات اسپرک اختصاصی بکوههای جرجان ندارد، بلکه منبت او در مواضع دیگر بسیار بوده و در جمله بلاد فرغانه بیابند. (ترجمه صیدنه). رجوع به زریر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زوره
تصویر زوره
دوری، مسیتاریدن یک بار
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است که دارای ساقه های سبز، و گلهای کوچک و سفید و تخم آن ریز و معطر و برای خوشبو ساختن بعضی خوراکها مانند اتش و پلو بکار می رود، زیره کرمان معروفتر می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی که ساق ندارد خواه بر زمین پهن شودمانند بیاره خربزه و هندوانه وخواه بر چوب و درخت بالا رود مانند کدو عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریره
تصویر زریره
واحد زریر یکدانه زریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایره
تصویر زایره
مونث زایر جمع زایرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زویر
تصویر زویر
توفندگر، سرور مهتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیره
تصویر زیره
ژیره، گیاهی علفی و یکساله، دارای ساقه های سبز و برگ های بریده و گل های سفید. میوه هایش ریز و معطراست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیره
تصویر زیره
((رِ))
قسمت زیرین هر چیزی، قسمت تحتانی کفش
فرهنگ فارسی معین
سوراخی برای خارج نمودن تپاله ی گاو و گوساله یا پهن اسب و
فرهنگ گویش مازندرانی