جدول جو
جدول جو

معنی زؤاجل - جستجوی لغت در جدول جو

زؤاجل
(زُ آ جِ)
از ’زٔج ل’، مرد سست اندام و ضعیف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زئجیل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زوال
تصویر زوال
نیست شدن، زدوده شدن، از بین رفتن، دور شدن، کنایه از مایل گشتن خورشید از میانۀ آسمان به سوی مغرب، کنایه از هنگام ظهر که آفتاب از بلندی رو به انحطاط می گذارد
زوال پذیرفتن: نیست شدن، فانی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زواج
تصویر زواج
زناشویی، ازدواج، زناشوهری، زن و شوهری
فرهنگ فارسی عمید
(زُ آ)
بانگ و غرش شیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
شتران که گیاه هرم و شکسته های برگ آن خورند. (منتهی الارب) (آنندراج). شترانی که گیاه نجیل ویا برگهای خردشدۀ آن را می خورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ ج جَ)
فرصت داده شده و مهلت داده شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). فرصت ومهلت داده شده. (غیاث). زمان نهاده. زمان داده. بزمان. مهلت داده. بامهلت. مدت معین شده. مهلت دار. مقابل معجل: شاپور با سرور ایشان بهزاد هزار دینار مصری مصالحت کرده بعضی مؤجل و بعضی نقد تا ایشان ازمحاصرۀ قاهره برخاستند. (تاریخ جهانگشای جوینی).
- دین مؤجل (در فقه) ، خلاف دین حال، که زمان و مهلت دارد.
- مال مؤجل، پول کنار گذاشته شده در مدت زمانی معین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَجْ جَ)
کولاب و جایی که در آن آب گرد آمده باشد. (ناظم الاطباء). کولاب. ج، مآجل. (منتهی الارب، مادۀ اج ل) (آنندراج). مأجل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَجْ جِ)
نعت فاعلی از تأجیل. دوا کننده درد گردن که از ناهمواری بالین بود. (آنندراج). آن که مدارا می کند اجل را یعنی دردی که از ناهمواری بالین در گردن به هم می رسد، آن که درخواست می کند مداوای این درد را. (ناظم الاطباء) ، فراهم آورندۀ آب در کولاب. آن که آب را در جایی فراهم می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، مدت معین کننده و مهلت دهنده. (از منتهی الارب) (آنندراج). آنکه مدت معین می کند و مهلت می دهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ آ)
آب دهن اسب یا کف دهن آن. (منتهی الارب). آب دهن چهارپایان. (از اقرب الموارد). روال. راؤول. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به روال و راؤول شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَفْ فُ)
درخواست. (ناظم الاطباء). خواستن. (غیاث) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). خواهندگی. (یادداشت بخط مؤلف) ، پرسش. پرسیدن، پرسش. استفهام. استفسار. (ناظم الاطباء). عرض و طلب. (ناظم الاطباء) (غیاث) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) :
دانا به یک سؤال برون آرد
جهل نهفته از تو بهامونی.
ناصرخسرو.
چون زآنچه نداندش بپرسند سوءالی
از هول شود زائل ازو حالش و هالش.
ناصرخسرو.
بس حلق گشاده بخرافات و محالات
کی بسته شود سخت بدین سست سوءالی.
ناصرخسرو.
کلیله جواب داد که ترا بدین سؤال چکار؟ (کلیله و دمنه). مرد گفت: از این سؤال درگذر. (کلیله و دمنه) ، دریوزه گری. (ناظم الاطباء). دریوزه و گدایی:
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیز دشنۀ آزادگی گلوی سؤال.
منجیک.
امروز همی از سؤال نالی
وآن روز بنالی از بی سوءالی.
ناصرخسرو.
التماس و استدعا تا کی شما را بازخواست کنم که بر عطای من انکار نمائید و مال من از سؤال دریغ ندارید. (جهانگشای جوینی). خواهندۀ مغربی در صف بزازان حلب دیدم که میگفت ای خداوندان نعمت اگر شما را انصاف بودی یا ما را قناعت، رسم سؤال از جهان برخاستی. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(سُءْ آ)
جمع واژۀ سائل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زغال، سکار، اخگر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زُ آ)
از ’زٔب’، تغییر و برگشتگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انقلاب. (ناظم الاطباء). یقال: الدهر ذوزؤاب، ای انقلاب. و گفته اند که این کلمه مصحف زوات است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ ءِ)
جمع واژۀ زائله. (اقرب الموارد) ، شکار، زنان، ستارگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در علم احکام نجوم، بروجی که از پی بروج تالی اوتاد است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زُ آ)
از ’زٔف’، شتافتگی، و موت زؤاف، مرگ شتاب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). اعجال. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ جِ)
مواجر. به کرایه دهنده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مواجر شود، مواجر. مرد مفعول تن فروش: آیبک به زور بازوی خود مغرور بود و امرای بزرگ را خطاب کنده و مؤاجر کردی. (بدایعالازمان فی وقایع کرمان)
لغت نامه دهخدا
(زَ جِ)
از ’زج ل’، جمع واژۀ زاجل، به معنی چوب بند سر مشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ آ ما)
از ’زٔم’، قتال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قتال و جنگ و نبرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَقْ قُ)
زال زوالاً و زؤولاً و زویلاًو زولاً و زولاناً، درگشتن و دور گردیدن از جای. (منتهی الارب). زوال. (ناظم الاطباء). رجوع به زوال شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بازداشتن و ممانعت کردن. (ناظم الاطباء). بازداشتن. (آنندراج) ، افکندن مانع در راه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ کِ)
هم سفره و هم خوراک. (ناظم الاطباء). هم خوراک. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ جِ)
حواجیل. جمع واژۀ حوجله. (منتهی الارب). شیشه های کلان شکم فراخ سر، یا عام است. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ جِ)
جمع واژۀ زاجر. (دهار). بازدارندگان و موانع. (غیاث) (آنندراج). ممانعات و منهیات و چیزهایی که نهی کرده شده و موانع. (ناظم الاطباء) :... ملک کرمان به تصرف گرفت و کار او نفاذ یافت و اوامر و زواجر او به امضاء پیوست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 316). و به زواجر نصیحت از ممالک فضیحت خلاص نمی جست. (جهانگشای جوینی).
- زواجر شرعی، منهیات شرعی و هر چیزی که شریعت آنرا نهی کرده باشد. و غیرمشروع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ جِ)
دهی از دهستان سجاس رود است که در بخش دقیدار شهرستان زنجان واقع است و 532 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زوائل
تصویر زوائل
شکار، زنان، ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواجر
تصویر زواجر
بادارندگان و موانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاجل
تصویر زاجل
مرد بلند آواز
فرهنگ لغت هوشیار
بگشتن، گشتن و دور شدن ازجایی، نیست شدن، از بین رفتن، بر طرف شدن، نیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواج
تصویر زواج
نکاح و عروسی، زناشوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواجل
تصویر زواجل
جمع زاجل، چوب پنبه ها سربندها سربند های مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوال
تصویر زوال
((زَ))
نیست شدن، از بین رفتن، متمایل شدن آفتاب از وسط آسمان به سوی مغرب، نقصان، ناپایداری، نیستی، خرابی، آفت، بلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زواج
تصویر زواج
((زَ))
زناشویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاجل
تصویر زاجل
((جِ))
مرد بلند آواز، یکی از آهنگ های موسیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوال
تصویر زوال
فروپاشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زوال
تصویر زوال
Decadence, Degeneracy, Degeneration, Degradation, Deterioration
دیکشنری فارسی به انگلیسی