جدول جو
جدول جو

معنی زوهمند - جستجوی لغت در جدول جو

زوهمند
ویژگی درخت تناور، ویژگی زراعت و کشت بالیده و پرزور
تصویری از زوهمند
تصویر زوهمند
فرهنگ فارسی عمید
زوهمند
(مَ / هََ مَ)
درخت و کشت و زراعت بالیدۀ پرزور باشد. (برهان). درخت و کشت بالیده را گویند. (جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). بجز در فرهنگ جهانگیری و رشیدی ندیده ام، ظنم اینست که ’روهنده’ بود یعنی روینده و مصحف کرده اند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برهمند
تصویر برهمند
(پسرانه)
برهمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
(پسرانه)
دانا، دارای هوش و توانایی ذهنی، بسیار با هوش، عاقل، خردمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پورمند
تصویر پورمند
صاحب پسر، پسردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
دارای زور و نیرو، پرزور، نیرومند، برای مثال ضعیفان را مکن بر دل گزندی / که درمانی به جور زورمندی (سعدی - ۱۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سودمند
تصویر سودمند
آنچه نفع و فایده برای کسی یا کاری داشته باشد، سوددار، نافع، مفید، با فایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهومند
تصویر آهومند
دارای عیب و نقص، عیب دار، معیوب، آهوناک، برای مثال ز پیری مغزت آهومند گشته ست / ز گیتی روزگارت درگذشته ست (فخرالدین اسعد - ۵۸)، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهمند
تصویر برهمند
برهمن، عالم و پیشوای روحانی مذهب برهمایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهمند
تصویر فرهمند
باشکوه، با شان و شوکت، کنایه از دانا، هوشمند، برای مثال فرهمندی را به دل در جای ده / سود کی داردت شخصی فرهمند (ناصرخسرو - مجمع الفرس - فرهمند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
باهوش، زرنگ، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بمعنی صاحب قدرت و توانا باشد، چه مند بمعنی صاحب هم آمده است. (برهان). توانا و خداوند زور. (شرفنامۀ منیری). هرچه پرزور و قوی. (آنندراج). دارای زور و نیرو. زورآور. چیره دست. (فرهنگ فارسی معین). صاحب قوت و قدرت و توانا و قوی و تنومند. (ناظم الاطباء). قوی. پرزور. نیرومند:
گوان پهلوانی بود زورمند
به بازوی برز و به بالا بلند.
فردوسی.
چنین گفت شیرو که ای زورمند
به پیکار پیش دلیران مخند.
فردوسی.
تن آور یکی لشکر زورمند
برهنه تن و سفت و بالا بلند.
فردوسی.
پس از بهر جنگش یل زورمند
یکی چرخ فرمود پهن و بلند.
اسدی.
بسی کس که بد گشته بیمار و سست
از آن باز شد زورمند و درست.
شمسی (یوسف و زلیخا).
محکم نظام دولت و ثابت قوام داد
زان زورمند بازوی خنجرگذارباد.
مسعودسعد.
چو باشد وقت زور آن زورمندان
کنند از شیر چنگ، از پیل دندان.
نظامی.
جهانداری آمد چنین زورمند
در دوستی را بر او برمبند.
نظامی.
سگ کیست روباه نازورمند
که شیر ژیان را رساند گزند.
نظامی.
دلوها وابستۀ چرخ بلند
دلو او در اصبعین زورمند.
مولوی.
گفت ای منصف چو ایشان غالبند
یار آن باشم که باشد زورمند.
مولوی.
ضعیفان را مکن بر دل گزندی
که درمانی به جور زورمندی.
(گلستان).
ملاح گفت کشتی را خللی هست یکی از شما که دلاورتر است و شاطر و زورمند باید که بدین ستون رود. (گلستان).
بسا زورمندا که افتاد سخت
بس افتاده را یاوری کرد بخت.
(بوستان).
ورت دل به یزدان بود زورمند
نئی نیز محتاج رای بلند.
امیرخسرو.
رجوع به زورمندی و زور و دیگر ترکیبهای این کلمه شود، صاحب نفوذ در جامعه و دستگاههای اداری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
صاحب هوش، هوشیار، با هوش
فرهنگ لغت هوشیار
شید مند نورانی منور: بادت از خورشید و ابر تخت و جاه اندر جهان روز دولت نورمند وشاخ نعمت بارور. (مسعود سعد. 208)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهمند
تصویر فرهمند
خردمند، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوهمند
تصویر شکوهمند
باوقار، با لیاقت
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه سود دهد نافع، آنچه که بکار آید مفید بافایده مقابل مضر، برومند بارور مثمر باحاصل، سودبرنده
فرهنگ لغت هوشیار
پیشوای روحانی آیین برهمایی و آنان یکی از سه طبقه مردم را در آیین برهمایی تشکیل میدهند. توضیح معرب این کلمه نیز (برهمن) و جمع آن (براهمه) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پورمند
تصویر پورمند
صاحب پسر، صاحب فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزومند
تصویر بزومند
گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
صاحب قدرت و توانا، پر زور، نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهومند
تصویر آهومند
مریض، بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
دارای زور و نیرو بودن زور آوری، چیره دستی، صاحب نفوذ در جامعه و دستگهاهای اداری بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهومند
تصویر آهومند
((مَ))
مریض، بیمار، معیوب، ناقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پورمند
تصویر پورمند
((مَ))
پسردار، صاحب پسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سودمند
تصویر سودمند
((مَ))
آن چه سود دهد، مفید، بارور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرهمند
تصویر فرهمند
((فَ هَ مَ))
نزدیک، قریب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
((مَ))
باهوش، عاقل، بخرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سودمند
تصویر سودمند
ثمر بخش، مفید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روامند
تصویر روامند
معمولی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
قوی
فرهنگ واژه فارسی سره
پرزور، تنومند، توانا، زورآور، قوی، نیرومند، یل، متنفذ، مقتدر
متضاد: ضعیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شکوهمند
تصویر شکوهمند
Glorious, Splendid
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سودمند
تصویر سودمند
Advantageous, Gainful
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
Clever, Intelligent, Smart
دیکشنری فارسی به انگلیسی