بمعنی زانو باشد مطلقاً خواه از انسان و خواه حیوانات دیگر و عربان رکبه خوانند و بلغت زند وپازند نیز همین معنی دارد، (برهان) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، لهجه ای است بمعنی زانو چنانکه در سنگسری ’زونه’ ... طبری ’زنی’، رجوع به زانو شود، (حاشیۀ برهان چ معین)
بمعنی زانو باشد مطلقاً خواه از انسان و خواه حیوانات دیگر و عربان رکبه خوانند و بلغت زند وپازند نیز همین معنی دارد، (برهان) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، لهجه ای است بمعنی زانو چنانکه در سنگسری ’زونه’ ... طبری ’زنی’، رجوع به زانو شود، (حاشیۀ برهان چ معین)
دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 42 هزارگزی جنوب سپیددشت و در 42 هزارگزی جنوب راه شوسۀ فرعی خرم آباد به کوهدشت در جلگه واقع است. ناحیه ای گرمسیر دارای 1200 تن سکنه است. آب آن از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا سیاه چادربافی است. راه آن اتومبیل رو است و ساکنانش از طایفۀ امرانی میباشند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 42 هزارگزی جنوب سپیددشت و در 42 هزارگزی جنوب راه شوسۀ فرعی خرم آباد به کوهدشت در جلگه واقع است. ناحیه ای گرمسیر دارای 1200 تن سکنه است. آب آن از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا سیاه چادربافی است. راه آن اتومبیل رو است و ساکنانش از طایفۀ امرانی میباشند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
مجوس. زندیق معرب آن. (فرهنگ رشیدی). نام طایفه ای است از زردشتی ها و کتابی دارند بنام زند و زندیک و زندیق یعنی قائل به این کتاب. و مانی معروف اولین زندیق بوده. (از انساب سمعانی). رجوع به زندیق شود، منسوب است به زند که از قرای بخارا است. (از انساب سمعانی)
مجوس. زندیق معرب آن. (فرهنگ رشیدی). نام طایفه ای است از زردشتی ها و کتابی دارند بنام زند و زندیک و زندیق یعنی قائل به این کتاب. و مانی معروف اولین زندیق بوده. (از انساب سمعانی). رجوع به زندیق شود، منسوب است به زند که از قرای بخارا است. (از انساب سمعانی)
زود بودن، پیش از وقت مقرر بودن، (فرهنگ فارسی معین) : اگر تنها بودی کجا رفتی بدین زودی، (سمک عیار، از فرهنگ فارسی معین)، بمعنی زود که گذشت، (آنندراج)، سرعت و تعجیل و چستی و چالاکی و شتابی، (ناظم الاطباء)، سرعت، مقابل دیری، عنقریب، تا نه دیر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و زودی رفتن ایشان کمتر شود، (التفهیم بیرونی)، این عجب تر که تو وقتی حبشی بودی رومیی خاستی از گور بدین زودی، منوچهری، دل از دیری کار غمگین مدار تو نیکی طلب کن نه زودی کار، اسدی، ترا که گفت که اندر حضر به این زودی ز وصل عزم بگردان ز دوست روی بتاب، میرمعزی (از آنندراج)، مبرا حکمش از زودی و دیری منزه ذاتش از بالا و زیری، نظامی، - بزودی، سریعاً، به شتاب، عنقریب
زود بودن، پیش از وقت مقرر بودن، (فرهنگ فارسی معین) : اگر تنها بودی کجا رفتی بدین زودی، (سمک عیار، از فرهنگ فارسی معین)، بمعنی زود که گذشت، (آنندراج)، سرعت و تعجیل و چستی و چالاکی و شتابی، (ناظم الاطباء)، سرعت، مقابل دیری، عنقریب، تا نه دیر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و زودی رفتن ایشان کمتر شود، (التفهیم بیرونی)، این عجب تر که تو وقتی حبشی بودی رومیی خاستی از گور بدین زودی، منوچهری، دل از دیری کار غمگین مدار تو نیکی طلب کن نه زودی کار، اسدی، ترا که گفت که اندر حضر به این زودی ز وصل عزم بگردان ز دوست روی بتاب، میرمعزی (از آنندراج)، مبرا حکمش از زودی و دیری منزه ذاتش از بالا و زیری، نظامی، - بزودی، سریعاً، به شتاب، عنقریب
عمل لوند: می از جام کسان در کام کردن لوندی را حریفی نام کردن، (امیر خسرو لغ) از هوا داری ما و تو چو مستغنی است یار ای رقیب این چاپلوسی ولوندی تا بکی، (کمال خجندی لغ)
عمل لوند: می از جام کسان در کام کردن لوندی را حریفی نام کردن، (امیر خسرو لغ) از هوا داری ما و تو چو مستغنی است یار ای رقیب این چاپلوسی ولوندی تا بکی، (کمال خجندی لغ)