جدول جو
جدول جو

معنی زولفین - جستجوی لغت در جدول جو

زولفین
بمعنی زورفین است که زرفین در صندوق زر باشد، (برهان)، زورفین، (آنندراج)، زورفین، زرفین، (ناظم الاطباء)، زرفین، رزه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
مردم دانا نباشد دوست او یک روز بیش
هر کسی انگشت خود یک ره کند در زولفین،
منوچهری (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
زولفین
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سولفیت
تصویر سولفیت
هر یک از نمک های اسیدسولفور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلفین
تصویر زلفین
زرفین، حلقۀ کوچک که به در یا چهارچوب در می کوبند و زنجیر یا چفت را به آن می اندازند، زفرین، زوفرین، زورفین،
کنایه از زلف، گیسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دولتین
تصویر دولتین
تثنیۀ دولت، دو دولت
فرهنگ فارسی عمید
مادۀ روغنی زرد رنگ که یکی از مواد اصلی تشکیل دهندۀ روغن ها و چربی ها است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زورفین
تصویر زورفین
زرفین، حلقۀ کوچک که به در یا چهارچوب در می کوبند و زنجیر یا چفت را به آن می اندازند، زفرین، زوفرین، زلفین، برای مثال خوی نیکو را حصار خویش گیر / وز قناعت بر سرش زن زورفین (ناصرخسرو۱ - ۱۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوفرین
تصویر زوفرین
زرفین، حلقۀ کوچک که به در یا چهارچوب در می کوبند و زنجیر یا چفت را به آن می اندازند، زفرین، زورفین، زلفین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولئین
تصویر لولئین
ظرف سفالی لوله دار شبیه آفتابه، ابریق، لوله هنگ، لولهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورفین
تصویر مورفین
آلکالوییدی با طعم تلخ، به شکل کریستال های استوانه ای و بی رنگ که از تریاک استخراج می شود و در پزشکی به عنوان مسکن و خواب آور به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(زُ)
زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر صندوق و چهارچوب در خانه نصب کنند. (برهان) (آنندراج). به همان معنی زورفین است. (از انجمن آرا). زنجیر. (غیاث اللغات). زرفین و زنجیر چهارچوبۀ در و صندوق و جز آن. (ناظم الاطباء). زرفین. زفرین. زولفین. زوفرین. اوستا ’زفرن’. حلقه ای باشد که برچهارچوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند. (فرهنگ فارسی معین). در خراسان حلقۀ در را ’زلفین’ و ’زلفی’ و زنجیرۀ آن را زنجیر گویند، در کابلی ’زولفی’، پشتو ’زلپی’، شهمیرزادی ’زلفین’. (حاشیۀ برهان چ معین). رزه که در چفت در آید. دلیل اینکه این لکه زورفین است نه تثنیۀ زلف: زرفن صدغه ، همچو زنجیر ساخت زلف را، مولده مأخوذه من الزرفین. (منتهی الارب). گیسو و زلف معشوق را بدان تشبیه کنند. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) :
چفت و زلفین بدر، آن انگله گوی بود
بخیه ها جمله در آن باب مثال مسمار.
نظام قاری (دیوان البسه، یادداشت ایضاً).
، زلفین به صیغۀ تثنیه... از تصرفات فارسی زبانان است و متعرب اند. (آنندراج). زلفین که در اشعار شعرا می آید و گمان تثنیۀ زلف می برند از زلفین بمعنی رزۀ در و قفل است که بمعنی مجازی گرفته اند، چنانکه عرب نیز از صورت دیگر آن یعنی زرفین همین معنی را آورده است. زرفن صدغه... موی مرغول و عرب از آن فعل و نعت ساخته است به استعاره موی معشوق. حلقۀ زلف و گاه مطلق گیسو و زلف از آن اراده کنند. تثنیۀ زلف نیست وگرنه تثینه را تصغیر کردن و سپس جمع بستن نه بااصول زبان فارسی، بلکه با هیچ زبانی دیگر نمی سازد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). زلف معشوق بمناسبت تشبیه بمعنی اول. بعضی این کلمه را ’زلفین’ به صیغۀ تثنیه خوانند، ولی باید دانست که اولاً زلف در عربی قدیم، نیامده و معربست و ثانیاً استعمال ’دوزلفین’ و ’زلفینکان’ از طرف گویندگان رفع شبهه میکند... معهذا گاهی به صیغۀ تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده. (فرهنگ فارسی معین) :
ای غالیه زلفین ماه پیکر
عیارو سیه چشم و نغزدلبر.
خسروی.
شبستان گلستان ز دیدار او
دو زلفین مشکین و گلنار او.
فردوسی.
نسیم دو زلفین او بگذرد
برآمیخته با نسیم صبا.
غضایری.
گاه در چاه زنخدان نگار ختن است
گاه در حلقۀ زلفین نگار چگل است.
فرخی.
ای وعده تو چون سر زلفین تو، نه راست
آن وعده های خوش که همی کرده ای کجاست.
فرخی.
همچون رطب اندام و چو روغنش سراپای
همچون شبه زلفین و چو پیلسته اش آلست.
عسجدی.
همه کهسار پرزلفین معشوقان و پردیده
همه زلفین ز سنبلها همه دیده ز عبهرها.
منوچهری.
بدست راست شراب و بدست چپ زلفین
همی خوریم و همی بوسه میدهیم به دنگ.
منوچهری.
دل جراحت کرد آن زلفین چون زلفینش را
بر جراحت برنهی راحت پدید آرد خدای.
منوچهری.
دو مارافسای عینینش دو مارستند زلفینش
که هم مارست و مارافسای و هم زهر است و تریاقش.
منوچهری.
آن زنگی زلفین بدان رنگین رخسار
چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار.
مجلدی.
فریش آن فریبنده زلفین دلکش
فریش آن فرو زنده رخسار دلبر.
؟ (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
آفرین باد بر آن عارض پاکیزه چو سیم
وآن دو زلفین سیاه تو بدان شکل دوجیم.
ابوحنیفۀ اسکافی.
سر زلفینش انگوری به بار است
زنخ سیب است و پستانش دونار است.
شمسی (یوسف و زلیخا).
شبی مشکرنگ و دراز و مجاور
چو زلفین و میعاد هجران دلبر.
ناصرخسرو.
بیا تا ببینی شکفته عروسی
که زلفین و عارض به خروار دارد.
ناصرخسرو.
گل سرخ چون روی خوبان به خجلت
بنفشه چو زلفین جانان معطر.
ناصرخسرو.
فری آن قد و زلفینش که گوئی
فروهشته ست از شمشادشمشاد.
زینبی.
اندر شب و روز سر زلفین و رخ تو
عمری بسر آوردم بر بوک و مگر بر.
سنائی.
ترسید که سپاه صبر او با لشکر زلفین ایاز برنیاید کارد برکشید و بدست ایاز داد که برگیر و زلفین خویش را ببر... ایاز زلف دو تو کرد و... فرمان بجای آورد و هر دو سر زلف خویش را پیش محمود نهاد. (چهارمقالۀ نظامی چ معین چ 3 ص 56).
دیدم به زیر حلقۀ زلفین آن نگار
در بند عاشقی چو دلم صدهزار دل.
سوزنی.
مشاطه ست کلک تو کز مشک و غالیه
زلفین لیل شانه زند بر رخ نهار.
سوزنی.
بندۀ زلفین تو شد غالیه
خاک کف پای تو کافور باد.
انوری.
ای لب و زلفین تو مهره و افعی بهم
افعی تو دام دیو، مهرۀ تو مهر جم.
خاقانی.
نوک کلک شاه را، حورا به گیسو بسترد
غالیه زلفین حورا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
تا باد دوزلفین ترا زیر و زبر کرد
از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد.
خاقانی.
زلفین مسلسلش گرهگیر
پیچیده چو حلقه های زنجیر.
نظامی.
زلفین بنفشه از درازی
در پای فتاده وقت بازی.
نظامی.
گر او لختی از زر برآرد به دوش
دو لختی است زلفین من گرد گوش.
نظامی.
زلفین ترا خمیده کی خواهم دید
لعل لب تو مکیده کی خواهم دید.
سعدی.
به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست.
سعدی.
زلفین دل آویزت با ابن یمین گفتند
آن را که براندازند با ماش دراندازند.
ابن یمین.
زلفین سیاه تو به دلداری عشاق
دادند قراری و ببردند قرارم.
حافظ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم.
حافظ (دیوان چ غنی ص 229).
رجوع به زرفین، زفرین، زلفین، زوفرین و زلفینک شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین. در دامنه واقع شده و معتدل است. سکنۀ آن 209 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و جاجیم و جوراب بافی وراه آن مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
بمعنی زورفین که زرفین درخانه و صندوق باشد، (برهان)، بمعنی زوفرین است، (جهانگیری)، زفرین، زوفرین، زولفین، زورفین، رزه که چفت بدان افتد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
مردم دانا نباشد دوستش یک روز بیش
هر کسی انگشت خود یک ره کند در زوفلین،
منوچهری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
بمعنی زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر چارچوب در و صندوق و امثال آن زنند و زنجیر بر آن اندازند و قفل کنند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری)، زرفین، زلفین، (فرهنگ فارسی معین) :
هر کسی انگشت خود یک ره کند در زورفین،
منوچهری،
خوی نیکو را حصار خویش کن
وز قناعت بر سرش زن زورفین،
ناصرخسرو،
گر در دانش بتو بر بسته گشت
من بگشایم ز درون زورفین،
ناصرخسرو،
رجوع به زرفین و زلفین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لولهین
تصویر لولهین
لولهنگ یا لولهین اش (بسیار) آب میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولیین
تصویر لولیین
آفتابه گلی ابریق. یا لولهنگ اش آب میگیرد (برمیدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولئین
تصویر لولئین
آفتابه گلی ابریق. یا لولهنگ اش آب میگیرد (برمیدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکلفین
تصویر مکلفین
جمع مکلف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مولد، زادگان برساختگان تازی پروردان تازی گشتگان نو واژگان، جمع مولد، آپوراکان زایاکان پدیدارندگان یاخته های زایا جمع مولد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلفین
تصویر متلفین
جمع متلف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
سولفیتها نمکهای انیدرید سولفورو هستند و آنها غیر محلولند ولی در اسیدها حل میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی روغنک ماده ایست که در روغنهای چرب مانند روغن زیتون و پیه و چربی وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زودکین
تصویر زودکین
کسی که زود عداوت و دشمنی نماید
فرهنگ لغت هوشیار
شیرینی است از آمیختن ماست کیسه انداخته با نشاسته و ریختن این آمیخته در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
زلفین، حلقه بدن جانورانی مانند کرمهای حلقوی درین نوع حیوانات هر یک از حلقه ها دارای ساختمان نسبتا کاملی برای جذب و دفع و متابولیسم مواد غذایی موجود است و به تعداد این حلقه ها این ساختمان تکرار میشود و هر یک از حلقه ها طوری است که همه اعمال حیاتی را به تنهایی میتواند انجام دهد به همین جهت اگر کرم حلقوی را به قطعاتی تقسیم کنیم هر قطعه مانند جانوری کامل میتواند به زندگی ادامه دهد حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتین
تصویر دولتین
جمع دوله، دو کشور تثنیه دولت دو دولت: دولتین ایران و پاکستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلفین
تصویر زلفین
حلقه پشت در یا صندوق
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مولف، گرد آورندگان نویسندگان جمع مولف. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : علاوه بر نصوص صریحه مولفین مذکور در فوق خود هیئت کتابت این کلمه... قرینه صریحه قاطعه دیگری است
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلفین
تصویر زلفین
((زُ))
حلقه ای که زنجیر یا چفت را در آن می انداختند، زلف معشوق، زورفین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زورفین
تصویر زورفین
((زُ فِ))
حلقه ای که زنجیر یا چفت را در آن می انداختند، زلف معشوق، زلفین
فرهنگ فارسی معین
نوعی شیرینی است که برای تهیه آن نشاسته و ماست را مخلوط کنند و سپس در شربت، شکر، آب و گلاب قرار می دهند
فرهنگ فارسی معین
حلقه ای که بر چارچوب در و صندوق وصل کنند و زنجیر را به آن.، لنگه ی همانند در
فرهنگ گویش مازندرانی