زار مانند، در حالت بیچارگی و ناتوانی، زار و وار، خوٰار و زبون، زار و نزار بینوا، برای مثال بی تو ار خواسته مبادم و گنج / همچنین زاروار با تو رواست (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸) ناتوان
زار مانند، در حالت بیچارگی و ناتوانی، زار و وار، خوٰار و زَبون، زار و نَزار بینوا، برای مِثال بی تو ار خواسته مبادم و گنج / همچنین زاروار با تو رواست (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸) ناتوان
مرکب از: زار و مزید مؤخر (وار)، زبون، خوار: بکوشم بمیرم بغم زاروار نخواهم از ایرانیان زینهار، فردوسی، ، مفلس و درویش و بینوا: بی تو از خواسته مبادم گنج همچنین زاروار با تو رواست، شهید بلخی (از لباب الالباب عوفی چ اوقاف گیب ج 2 ص 2)، ، نالان، زاری کنان: بصد سال گریان بد و زاروار همی خواست آمرزش از کردگار، (گرشاسب نامه)، ز هر کنجی برآمد زارواری ز هر چشمی روان شد رودباری، (ویس و رامین)، ز عشقت من نژند و بی قرارم ز درد دل همیشه زاروارم، (ویس و رامین)، ، ناتوان: گمان بردم که داند شهریارم که من خود دردمند و زاروارم، (ویس و رامین)، و رجوع به زار و وار شود
مرکب از: زار و مزید مؤخر (وار)، زبون، خوار: بکوشم بمیرم بغم زاروار نخواهم از ایرانیان زینهار، فردوسی، ، مفلس و درویش و بینوا: بی تو از خواسته مبادم گنج همچنین زاروار با تو رواست، شهید بلخی (از لباب الالباب عوفی چ اوقاف گیب ج 2 ص 2)، ، نالان، زاری کنان: بصد سال گریان بد و زاروار همی خواست آمرزش از کردگار، (گرشاسب نامه)، ز هر کنجی برآمد زارواری ز هر چشمی روان شد رودباری، (ویس و رامین)، ز عشقت من نژند و بی قرارم ز درد دل همیشه زاروارم، (ویس و رامین)، ، ناتوان: گمان بردم که داند شهریارم که من خود دردمند و زاروارم، (ویس و رامین)، و رجوع به زار و وار شود
نام شمشیر سلیمان پیغمبر بوده است. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) : مگر نگین سلیمان بدست خسرو ماست که چون سلیمان مر باد را بفرمان کرد و یا سلیمان خورمهر نام سیفی است که دیو چونان فرمانبری سلیمان کرد. مسعودسعد (از فرهنگ جهانگیری)
نام شمشیر سلیمان پیغمبر بوده است. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) : مگر نگین سلیمان بدست خسرو ماست که چون سلیمان مر باد را بفرمان کرد و یا سلیمان خورمهر نام سیفی است که دیو چونان فرمانبری سلیمان کرد. مسعودسعد (از فرهنگ جهانگیری)
نام جزیره ای است در جانب شمالی که شنقار را از آنجا آورند. و شنقار پرنده ای است سفید و شکاری ازجنس سیاه چشم، و گویند مردم آن جزیره همه زال و سفیدموی میباشند. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء)
نام جزیره ای است در جانب شمالی که شنقار را از آنجا آورند. و شنقار پرنده ای است سفید و شکاری ازجنس سیاه چشم، و گویند مردم آن جزیره همه زال و سفیدموی میباشند. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء)