مؤنث ازور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یعنی آنکه یک جانب سینۀ وی برآمده و جانب دیگر درآمده باشد. ج، زور. (ناظم الاطباء). مایل و کج. (از معجم البلدان)
مؤنث ازور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یعنی آنکه یک جانب سینۀ وی برآمده و جانب دیگر درآمده باشد. ج، زور. (ناظم الاطباء). مایل و کج. (از معجم البلدان)
دجلۀ بغداد را گویند. (برهان) (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از اقرب الموارد) ، بعضی گویند زوراء بغداد است و عربی است. (برهان) (آنندراج). بغداد، لان ابوابهاالداخله جعلت مزوره عن الخارجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شهر بغداد. (غیاث). نام بغداد است از بهر آنکه در جانب قبلی، وضع آن زواری یعنی انحرافی است. (تجارب السلف، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شهر زوراء به بغداد در جانب شرقی و به علت کج بودن قبلۀ آن این نام را بدو داده اند. (از معجم البلدان). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 33 شود، موضعی است به مدینه نزدیک مسجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث) ، نام بازاری است در مدینه. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) ، خانه ای است عثمان بن عفان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نام چند زمین. (ناظم الاطباء). رجوع به منتهی الارب و معجم البلدان شود
دجلۀ بغداد را گویند. (برهان) (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از اقرب الموارد) ، بعضی گویند زوراء بغداد است و عربی است. (برهان) (آنندراج). بغداد، لان ابوابهاالداخله جعلت مزوره عن الخارجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شهر بغداد. (غیاث). نام بغداد است از بهر آنکه در جانب قبلی، وضع آن زواری یعنی انحرافی است. (تجارب السلف، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شهر زوراء به بغداد در جانب شرقی و به علت کج بودن قبلۀ آن این نام را بدو داده اند. (از معجم البلدان). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 33 شود، موضعی است به مدینه نزدیک مسجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث) ، نام بازاری است در مدینه. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) ، خانه ای است عثمان بن عفان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نام چند زمین. (ناظم الاطباء). رجوع به منتهی الارب و معجم البلدان شود
شهری است به مغرب. (منتهی الارب) (آنندراج). شهری در اندلس که عبدالرحمن سوم و جانشینان وی آنرا بنا کردند و آن در انقلاب بربر (1010 میلادی) خراب شد. (فرهنگ فارسی معین). سرایه ای است از عجائب ابنیۀ دنیا، آن را ابوالمظفر عبدالرحمن بن عبداﷲ، ملقب به ناصر یکی از ملوک اموی اندلس پی افکند، نزدیکی قرطبه (در اول سال 325 هجری قمری) و میان آن و قرطبه چهار میل و دو ثلث میل است. طول زهراء از شرق به غرب دوازده هزار و هفتصد ذراع... و عدد ستونهای آن چهار هزار و سیصد و دروازه های آن بیش از بیست و پنج است و ناصر جبایت بلاد را سه بخش می کرد ثلثی جنید را و ثلثی ذخیره را و ثلثی عمارت زهراء را و جبایت اندلس در این وقت 5480000 دینار بود بعلاوۀ 765000 دینار که از سوق و... عاید می شد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). محلی است در اسپانیا در جوار قرطبه که به دستور عبدالرحمن سوم بنام محبوبۀ وی بسال 936 میلادی بنا شد. (یادداشت ایضاً) : و کرسیهما (ای عبدالرحمن الناصربن محمد بن عبداﷲ و ابنه، الحکم المستنصر) الزهراء. (نفح الطیب ج 1 ص 140). رجوع به معجم البلدان و الحلل السندسیه و عیون الانباء و تمدن اسلام جرجی زیدان ج 5 ص 96 شود
شهری است به مغرب. (منتهی الارب) (آنندراج). شهری در اندلس که عبدالرحمن سوم و جانشینان وی آنرا بنا کردند و آن در انقلاب بربر (1010 میلادی) خراب شد. (فرهنگ فارسی معین). سرایه ای است از عجائب ابنیۀ دنیا، آن را ابوالمظفر عبدالرحمن بن عبداﷲ، ملقب به ناصر یکی از ملوک اموی اندلس پی افکند، نزدیکی قرطبه (در اول سال 325 هجری قمری) و میان آن و قرطبه چهار میل و دو ثلث میل است. طول زهراء از شرق به غرب دوازده هزار و هفتصد ذراع... و عدد ستونهای آن چهار هزار و سیصد و دروازه های آن بیش از بیست و پنج است و ناصر جبایت بلاد را سه بخش می کرد ثلثی جنید را و ثلثی ذخیره را و ثلثی عمارت زهراء را و جبایت اندلس در این وقت 5480000 دینار بود بعلاوۀ 765000 دینار که از سوق و... عاید می شد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). محلی است در اسپانیا در جوار قرطبه که به دستور عبدالرحمن سوم بنام محبوبۀ وی بسال 936 میلادی بنا شد. (یادداشت ایضاً) : و کرسیهما (ای عبدالرحمن الناصربن محمد بن عبداﷲ و ابنه، الحکم المستنصر) الزهراء. (نفح الطیب ج 1 ص 140). رجوع به معجم البلدان و الحلل السندسیه و عیون الانباء و تمدن اسلام جرجی زیدان ج 5 ص 96 شود
مبنی و مثلثهالاّخر، جلو. پیش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قدام. (از ناظم الاطباء) ، سپس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پس. (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن) .از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مصغر آن وریّئه. (منتهی الارب). وراء مهموز است نه معتل به خلاف جوهری و گروهی که آن را معتل دانند. وراء از اضداد است و مذکر و مؤنث آید و تصغیر آن وریئه است. و در مصباح آمده که بیشتر موارد استعمال وراء در مواقیت روز و شب است زیرا در هر دو معنی (پیش و پس) به کار رود و استعمال وراء در اماکن بنابر این تأویل نیز جایز است و از موارد همین نحوۀ استعمال است قول فقهاء درباره نمازگزار ’قاعداً و یرکع بحیث تحاذی جبهته ماوراء رکبته ای قدامها’ و قول خدای تعالی: و من ورائه عذاب غلیظ. (قرآن 17/14) ، ای بین یدیه. (اقرب الموارد). وراء در اول به یک معنی بود یعنی آنچه پوشیده باشد از پس بوده باشد یا از پیش و بعد از آن به معنای پس و پیش استعمال کرده اند، خلف. پشت. پشت سر. (یادداشت مؤلف). وراءانسان پشت سر انسان است و گاهی به معنی جلو رو آید واین کلمه ظرف مکان است. (المنجد)، سوی. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). جز. بجز. و غیره. (غیات اللغات) : و من ابتغی وراء ذلک. (قرآن 31/70) ، ای سوی ذلک. (از اقرب الموارد). ای قناعت توانگرم گردان که ورای تو هیچ نعمت نیست. سعدی
مبنی و مثلثهالاَّخر، جلو. پیش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قدام. (از ناظم الاطباء) ، سپس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پس. (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن) .از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مصغر آن وُرَیِّئَه. (منتهی الارب). وراء مهموز است نه معتل به خلاف جوهری و گروهی که آن را معتل دانند. وراء از اضداد است و مذکر و مؤنث آید و تصغیر آن وُرَیئَه است. و در مصباح آمده که بیشتر موارد استعمال وراء در مواقیت روز و شب است زیرا در هر دو معنی (پیش و پس) به کار رود و استعمال وراء در اماکن بنابر این تأویل نیز جایز است و از موارد همین نحوۀ استعمال است قول فقهاء درباره نمازگزار ’قاعداً و یرکع بحیث تحاذی جبهته ماوراء رکبته ای قدامها’ و قول خدای تعالی: و من ورائه عذاب غلیظ. (قرآن 17/14) ، ای بین یدیه. (اقرب الموارد). وراء در اول به یک معنی بود یعنی آنچه پوشیده باشد از پس بوده باشد یا از پیش و بعد از آن به معنای پس و پیش استعمال کرده اند، خلف. پشت. پشت سر. (یادداشت مؤلف). وراءانسان پشت سر انسان است و گاهی به معنی جلو رو آید واین کلمه ظرف مکان است. (المنجد)، سوی. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). جز. بجز. و غیره. (غیات اللغات) : و من ابتغی وراء ذلک. (قرآن 31/70) ، ای سوی ذلک. (از اقرب الموارد). ای قناعت توانگرم گردان که ورای تو هیچ نعمت نیست. سعدی
نام ام ولد سعد بن ابی وقاص است. بر طبق ضبط متن تاریخ طبری چ دخویه و فتوح البلدان بلاذری چ لیدن. طبری آرد: سعد وقاص بر ابوالمحجن خشم گرفت و او را در قصر عاریب نزد ام ولد خود زبراء در بند و زندانی ساخت. ابوالمحجن که صحنۀ خونین کارزار و تاخت و تاز پارسیان را تماشا میکرد از زبراءدرخواست کرد او را از بند رها کند تا بمیدان رود و سوگند یاد کرد که خود بزندان و بند باز گردد. زبراء در خواست و سوگند او را پذیرفت و بند از او برداشت واو را بر اسب سعد، (بلقاء) سوار کرد. ابوالمحجن بمیدان رفت و پی درپی حمله می کرد تا قتال (بنفع مسلمانان) پایان یافت و ابوالمحجن بسوگند خود وفا کرد، و بازگشت و خود پای در بند نهاد. اما سعد که اسب خویش را شناخته و سوار دلاور آن برایش ناشناس مانده بود، چون به نزد زبراء بازگشت و اسب خود را عرق کرده دید دریافت که کسی بر او سوار شده و از زبراء توضیح خواست. زبراء داستان را بازگفت. سعد را خوش آمد و ابوالمحجن را آزاد ساخت. (از طبری چ دخویه قسمت 1 ص 2355 و 2356). رجوع به ص 2261 آن کتاب و فتوح بلاذری و زبد شود داه احنف بن قیس. و در مثل است: قد هاجت زبراء و او زنی سلیطه بود و هرگاه غضب میکرد احنف چنین میگفت و از آن پس این سخن مثل گشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زبراء جاریۀ احنف است و مثل هاجت زبراء از آن است که هرگاه غضب میکرد احنف میگفت: هاجت زبراء. (متن اللغه). میدانی آرد: احنف بن قیس را خدمتکاری کج خلق بود به نام زبراء و هرگاه در خشم میشد، احنف میگفت: ’قد هاجت زبراء’. از این پس، این سخن مثل گشت و هرگاه کسی از خشم بخروش آید گویند قد هاجت زبراء. (از مجمع الامثال). ابن قتیبه آرد: روزی بحر بن احنف، زبراء کنیزک پدر را زانیه خواند. زبراء گفت: اگر چنین بود، برای پدرت مانند تو فرزندی می آوردم. (از عیون الاخبار 1343 ج 2 ص 59) و طبری آرد: چون احنف بن قیس، عبس بن طلق را با 60 سوار برای مقابله با مالک بن مسمع مأمور ساخت، مردمی که در خانه او اجتماع کرده بودند و در این باره بدو اصرار میورزیدند، فریاد برآوردند: هاجت زبراء و زبراء کنیزکی بود احنف را و نام او را کنایت از احنف آوردند. (طبری چ دخویه قسمت 2 ص 452) مولاه بنی عدی است. (از تاج العروس) مولاه علی (ع) است. (از تاج العروس)
نام ام ولد سعد بن ابی وقاص است. بر طبق ضبط متن تاریخ طبری چ دخویه و فتوح البلدان بلاذری چ لیدن. طبری آرد: سعد وقاص بر ابوالمحجن خشم گرفت و او را در قصر عاریب نزد ام ولد خود زبراء در بند و زندانی ساخت. ابوالمحجن که صحنۀ خونین کارزار و تاخت و تاز پارسیان را تماشا میکرد از زبراءدرخواست کرد او را از بند رها کند تا بمیدان رود و سوگند یاد کرد که خود بزندان و بند باز گردد. زبراء در خواست و سوگند او را پذیرفت و بند از او برداشت واو را بر اسب سعد، (بلقاء) سوار کرد. ابوالمحجن بمیدان رفت و پی درپی حمله می کرد تا قتال (بنفع مسلمانان) پایان یافت و ابوالمحجن بسوگند خود وفا کرد، و بازگشت و خود پای در بند نهاد. اما سعد که اسب خویش را شناخته و سوار دلاور آن برایش ناشناس مانده بود، چون به نزد زبراء بازگشت و اسب خود را عرق کرده دید دریافت که کسی بر او سوار شده و از زبراء توضیح خواست. زبراء داستان را بازگفت. سعد را خوش آمد و ابوالمحجن را آزاد ساخت. (از طبری چ دخویه قسمت 1 ص 2355 و 2356). رجوع به ص 2261 آن کتاب و فتوح بلاذری و زبد شود داه احنف بن قیس. و در مثل است: قد هاجت زبراء و او زنی سلیطه بود و هرگاه غضب میکرد احنف چنین میگفت و از آن پس این سخن مثل گشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زبراء جاریۀ احنف است و مثل هاجت زبراء از آن است که هرگاه غضب میکرد احنف میگفت: هاجت زبراء. (متن اللغه). میدانی آرد: احنف بن قیس را خدمتکاری کج خلق بود به نام زبراء و هرگاه در خشم میشد، احنف میگفت: ’قد هاجت زبراء’. از این پس، این سخن مثل گشت و هرگاه کسی از خشم بخروش آید گویند قد هاجت زبراء. (از مجمع الامثال). ابن قتیبه آرد: روزی بحر بن احنف، زبراء کنیزک پدر را زانیه خواند. زبراء گفت: اگر چنین بود، برای پدرت مانند تو فرزندی می آوردم. (از عیون الاخبار 1343 ج 2 ص 59) و طبری آرد: چون احنف بن قیس، عبس بن طلق را با 60 سوار برای مقابله با مالک بن مسمع مأمور ساخت، مردمی که در خانه او اجتماع کرده بودند و در این باره بدو اصرار میورزیدند، فریاد برآوردند: هاجت زبراء و زبراء کنیزکی بود احنف را و نام او را کنایت از احنف آوردند. (طبری چ دخویه قسمت 2 ص 452) مولاه بنی عدی است. (از تاج العروس) مولاه علی (ع) است. (از تاج العروس)
جایی است نزدیک تیماء. (منتهی الارب). نام بقعه ای است. (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: موضعی است در بادیه الشام نزدیک تیماء. در فتوح ایام ابوبکر از این موضع ذکری رفته است. (از معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
جایی است نزدیک تیماء. (منتهی الارب). نام بقعه ای است. (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: موضعی است در بادیه الشام نزدیک تیماء. در فتوح ایام ابوبکر از این موضع ذکری رفته است. (از معجم البلدان). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
زن بزرگ دوش وکتف. مؤنث ازبر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (لسان العرب) ، زن موذی. از بر مذکر آن و بمعنی مرد موذی است. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) ناقه ای که در سیر استوار باشد. (از متن اللغه)
زن بزرگ دوش وکتف. مؤنث ازبر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (لسان العرب) ، زن موذی. از بر مذکر آن و بمعنی مرد موذی است. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) ناقه ای که در سیر استوار باشد. (از متن اللغه)
مؤنث أعور. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به أعور شود. ج، عور (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، عوران، عیران. (از اقرب الموارد) ، زن دوبین و حولاء. (اقرب الموارد). زن یک چشم، یا زن که یکی را دو بیند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سخن زشت یا کارزشت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). سخن زشت. (دهار). کار قبیح و زشت و سخن زشت و فحش. (از ناظم الاطباء) : أعرض عن العوراء و لاتسمعها (تاریخ بیهقی ص 685) ، یعنی از سخن زشت روی بگردان و آن را گوش مده. عجبت ممن یؤثر العوراء علی العیناء (از اقرب الموارد) ، یعنی در شگفتم از کسی که سخن زشت را بر سخن نیکو برتری میدهد، دشت بی آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فلاه عوراء، فلاتی که آب در آن نباشد، لیله عوراءالقرّ، شبی بدون سرما، مفرد و واحد ’عوران’. (از اقرب الموارد). رجوع به عوران شود
مؤنث أعور. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به أعور شود. ج، عور (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، عوران، عیران. (از اقرب الموارد) ، زن دوبین و حولاء. (اقرب الموارد). زن یک چشم، یا زن که یکی را دو بیند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سخن زشت یا کارزشت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). سخن زشت. (دهار). کار قبیح و زشت و سخن زشت و فحش. (از ناظم الاطباء) : أعرض عن العوراء و لاتسمعها (تاریخ بیهقی ص 685) ، یعنی از سخن زشت روی بگردان و آن را گوش مده. عجبت ُ ممن یؤثر العوراء علی العیناء (از اقرب الموارد) ، یعنی در شگفتم از کسی که سخن زشت را بر سخن نیکو برتری میدهد، دشت بی آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فلاه عوراء، فلاتی که آب در آن نباشد، لیله عوراءالقَرّ، شبی بدون سرما، مفرد و واحد ’عوران’. (از اقرب الموارد). رجوع به عوران شود
زهرا. لقب حضرت فاطمه رضی الله عنها لکرمها و صفائها. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فاطمه الزهراء، زوجه امام علی. (از اقرب الموارد). لقب حضرت فاطمه رضی الله عنها از آنکه آن حضرت سپیدپوست بودند، مأخوذ از زهره که بمعنی بیاض و حسن است. (غیاث) (آنندراج)... لانها اذا قامت فی محرابها زهر نورها لاهل السماء کما یزهر نورالکواکب لاهل الارض. (ناظم الاطباء). لقب فاطمه بنت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله و سلم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم من این سیرت راستین محمد. ناصرخسرو. آن روز در آن هول وفزع بر سر آن جمع پیش شهدا دست من و دامن زهرا. ناصرخسرو. چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر نشنود گوشت ز رضوان جز سلام و مرحبا. ناصرخسرو. آن خدیجه همتی کز نسبتش بانوان را قدر زهرا دیده ام. خاقانی. شبهت حوانویسم تهمت هاجر نهم چادر مریم ربایم پردۀ زهرا درم. خاقانی. رجوع به فاطمه شود
زهرا. لقب حضرت فاطمه رضی الله عنها لکرمها و صفائها. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فاطمه الزهراء، زوجه امام علی. (از اقرب الموارد). لقب حضرت فاطمه رضی الله عنها از آنکه آن حضرت سپیدپوست بودند، مأخوذ از زُهره که بمعنی بیاض و حسن است. (غیاث) (آنندراج)... لانها اذا قامت فی محرابها زهر نورها لاهل السماء کما یزهر نورالکواکب لاهل الارض. (ناظم الاطباء). لقب فاطمه بنت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله و سلم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم من این سیرت راستین محمد. ناصرخسرو. آن روز در آن هول وفزع بر سر آن جمع پیش شهدا دست من و دامن زهرا. ناصرخسرو. چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر نشنود گوشت ز رضوان جز سلام و مرحبا. ناصرخسرو. آن خدیجه همتی کز نسبتش بانوان را قدر زهرا دیده ام. خاقانی. شبهت حوانویسم تهمت هاجر نهم چادر مریم ربایم پردۀ زهرا درم. خاقانی. رجوع به فاطمه شود
نعت از حور و مؤنث احور است. (مهذب الاسماء). به معنی زن یا دختر که چشمانی سیاه و گرد و مدور و پلکهای باریک داشته باشد یا دارای چشمانی باشد سخت سپید یا سخت سیاه یا دارای بدنی سخت سپید یا دارای چشمانی تمام سیاه، چنانکه چشمان آهوست و این در انسان نیست، بلکه با استعاره بر او اطلاق گردد. (منتهی الارب). - عین حوراء، چشمی سپیدۀ سخت سپید و همچنان سیاهۀ سخت سیاه. (مهذب الاسماء) ، داغ مدور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حور شود
نعت از حَوَر و مؤنث احور است. (مهذب الاسماء). به معنی زن یا دختر که چشمانی سیاه و گرد و مدور و پلکهای باریک داشته باشد یا دارای چشمانی باشد سخت سپید یا سخت سیاه یا دارای بدنی سخت سپید یا دارای چشمانی تمام سیاه، چنانکه چشمان آهوست و این در انسان نیست، بلکه با استعاره بر او اطلاق گردد. (منتهی الارب). - عین حوراء، چشمی سپیدۀ سخت سپید و همچنان سیاهۀ سخت سیاه. (مهذب الاسماء) ، داغ مدور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حَوَر شود
ورانبر ناگه شبی ورانبر گردون برآمدم در خلوت وجود به پویش در آمدم (مولانا) فراتر بالاتر، نوه، چهارشانه: مرد، روبا رو، پشت سر، جز عقب پس پشت. یا از (وز) وراء (ورای)، آن سوی ماورا: ازورای ایشان زمینی است سپید چون زخام، بالای بالاتر از: در مدارج موجودات و معارج معقولات بعد از نبوت که غایت مرتبه اسنان است - هیچ مرتبه ای ورای پادشاهی نیت وآن جز عظمت الهی نیست. یا ورای پست و بلند. بالاتراز زمین و آسمان، آسمان، عالم لاهوت، جز سوای
ورانبر ناگه شبی ورانبر گردون برآمدم در خلوت وجود به پویش در آمدم (مولانا) فراتر بالاتر، نوه، چهارشانه: مرد، روبا رو، پشت سر، جز عقب پس پشت. یا از (وز) وراء (ورای)، آن سوی ماورا: ازورای ایشان زمینی است سپید چون زخام، بالای بالاتر از: در مدارج موجودات و معارج معقولات بعد از نبوت که غایت مرتبه اسنان است - هیچ مرتبه ای ورای پادشاهی نیت وآن جز عظمت الهی نیست. یا ورای پست و بلند. بالاتراز زمین و آسمان، آسمان، عالم لاهوت، جز سوای
درخشنده روی، سفید روی، مونث ازهر: سپیده سپید روی مونث ازهر درخشنده درخشنده روی سپید روی. توضیح: در فارسی بدون توجه بتذکیر و تانیث این کلمه را در مقام صفت بکار برند
درخشنده روی، سفید روی، مونث ازهر: سپیده سپید روی مونث ازهر درخشنده درخشنده روی سپید روی. توضیح: در فارسی بدون توجه بتذکیر و تانیث این کلمه را در مقام صفت بکار برند