الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، پرویزن، گربال، پریزن، موبیز، تنک بیز، پرویز، تنگ بیز، منخل، غربال، غربیل، چاولی، پریز، غرویزن
اَلَک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گَردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، پَرویزَن، گَربال، پَریزَن، موبیز، تُنُک بیز، پَرویز، تُنُگ بیز، مُنخُل، غَربال، غَربیل، چاولی، پَریز، غَرویزَن
کنایه از فرمانبردار و خدمتکار باشد، (برهان)، خادم فرمانبردار چست و چالاک، (آنندراج) (از انجمن آرا)، فرمانبردار و مطیع، (فرهنگ رشیدی)، چالاک، (غیاث)، فرمانبردار، خدمتکار، (فرهنگ فارسی معین)، فرمانبردار و مطیع و خدمتکار، (ناظم الاطباء)، به شتاب حرکت کننده، زودخیزنده، چست: دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاکزاد ونیکخوی، منوچهری، زودخیز است و خوش گریز حشر زودزای است و زودمیر شرر، سنائی، وشاقان موکب رو زودخیز به دیدار تازه به رفتار تیز، نظامی، بفرمودتا خازن زودخیز کند پیل بالا بر او گنج ریز، نظامی
کنایه از فرمانبردار و خدمتکار باشد، (برهان)، خادم فرمانبردار چست و چالاک، (آنندراج) (از انجمن آرا)، فرمانبردار و مطیع، (فرهنگ رشیدی)، چالاک، (غیاث)، فرمانبردار، خدمتکار، (فرهنگ فارسی معین)، فرمانبردار و مطیع و خدمتکار، (ناظم الاطباء)، به شتاب حرکت کننده، زودخیزنده، چست: دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاکزاد ونیکخوی، منوچهری، زودخیز است و خوش گریز حشر زودزای است و زودمیر شرر، سنائی، وشاقان موکب رو زودخیز به دیدار تازه به رفتار تیز، نظامی، بفرمودتا خازن زودخیز کند پیل بالا بر او گنج ریز، نظامی
شیرینی است از آمیختن ماست کیسه انداخته با نشاسته و ریختن این آمیخته در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
شیرینی است از آمیختن ماست کیسه انداخته با نشاسته و ریختن این آمیخته در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
جمع مودب، از ریشه پارسی ادب آموختگان ادبدانان در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) جمع مودب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
جمع مودب، از ریشه پارسی ادب آموختگان ادبدانان در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) جمع مودب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)