دوچند ومضاعف. (غیاث). دوبرابر و با لفظ رفتن و شدن و کردن و کشیدن و گشتن مستعمل است. (آنندراج) : یک طرف جام شراب و یک طرف روی نگار ظرف ما کیف دوبالا برنتابد بیش از این. باقرکاشی (از آنندراج). بر بلبل از فراق گل و گلستان چه رفت بر من ز هجر دوست دوبالای آن رود. طالب آملی (از آنندراج). - دوبالا شدن، دوبرابر شدن. (از آنندراج) : آرزوها در کهن سالی دوبالا می شود نعل حرص پیر از قد دوتا در آتش است. صائب (از آنندراج). - دوبالا کردن، دوبرابر کردن. (آنندراج). مضاعف نمودن: می کند گلشن دوبالا نشأت بیتابیم نالۀ بلبل زند مضراب بی قانون مرا. ملا جامی بیخود (از آنندراج). - دوبالا گشتن (یا گردیدن) ، دوبرابر شدن. (از آنندراج). دوبالا شدن: سنگ اطفال به دیوانگی ما افزود خندۀ کبک ز کهسار دوبالا گردد. صائب (ازآنندراج). - ناز دوبالا کردن، ناز دوبرابر کردن. (از آنندراج). ناز و کرشمۀ بسیار نمودن: می کند ناز دوبالا بعد از این بر قمریان دست اگر بر دوش سرو آن سروقامت می کند. صائب (از آنندراج). ، به اندازۀ ارتفاع یا بلندی دوقامت: می رسد از پی تسخیر دلم پادشهی شه مژگان سپهی شوخ دوبالانگهی. باقر کاشی (از آنندراج). ، زیاده. زیادتر، بی نهایت و بی حد. (ناظم الاطباء) ، خمیده. (از یادداشت مؤلف). دوتا. دوتو. دولا. دوبالا - دوبالا - دوبالا رفتن طفل، دولادولا رفتن او
دوچند ومضاعف. (غیاث). دوبرابر و با لفظ رفتن و شدن و کردن و کشیدن و گشتن مستعمل است. (آنندراج) : یک طرف جام شراب و یک طرف روی نگار ظرف ما کیف دوبالا برنتابد بیش از این. باقرکاشی (از آنندراج). بر بلبل از فراق گل و گلستان چه رفت بر من ز هجر دوست دوبالای آن رود. طالب آملی (از آنندراج). - دوبالا شدن، دوبرابر شدن. (از آنندراج) : آرزوها در کهن سالی دوبالا می شود نعل حرص پیر از قد دوتا در آتش است. صائب (از آنندراج). - دوبالا کردن، دوبرابر کردن. (آنندراج). مضاعف نمودن: می کند گلشن دوبالا نشأت بیتابیم نالۀ بلبل زند مضراب بی قانون مرا. ملا جامی بیخود (از آنندراج). - دوبالا گشتن (یا گردیدن) ، دوبرابر شدن. (از آنندراج). دوبالا شدن: سنگ اطفال به دیوانگی ما افزود خندۀ کبک ز کهسار دوبالا گردد. صائب (ازآنندراج). - ناز دوبالا کردن، ناز دوبرابر کردن. (از آنندراج). ناز و کرشمۀ بسیار نمودن: می کند ناز دوبالا بعد از این بر قمریان دست اگر بر دوش سرو آن سروقامت می کند. صائب (از آنندراج). ، به اندازۀ ارتفاع یا بلندی دوقامت: می رسد از پی تسخیر دلم پادشهی شه مژگان سپهی شوخ دوبالانگهی. باقر کاشی (از آنندراج). ، زیاده. زیادتر، بی نهایت و بی حد. (ناظم الاطباء) ، خمیده. (از یادداشت مؤلف). دوتا. دوتو. دولا. دوبالا - دوبالا - دوبالا رفتن طفل، دولادولا رفتن او
نام قصبه ای است در افریقای مرکزی واقع در هفت هزارگزی ساحل شمالی دریاچۀ ویکتوریا نیانزه که سابقاً پایتخت کشور اوگانده بوده و در آن روزگار جمعیت آن به 250000 تن بالغ بود، (از قاموس الاعلام ترکی ذیل روباغه)
نام قصبه ای است در افریقای مرکزی واقع در هفت هزارگزی ساحل شمالی دریاچۀ ویکتوریا نیانزه که سابقاً پایتخت کشور اوگانده بوده و در آن روزگار جمعیت آن به 250000 تن بالغ بود، (از قاموس الاعلام ترکی ذیل روباغه)
نام محبوب. (آنندراج). که بالای او در راستی و اعتدال همچون سرو است. سروقد. بلندقد. رشیق. نیکواندام: سبکسار مردم نه والا بود اگرچه گوی سروبالا بود. فردوسی. اگرچه گوی سروبالا بود جوانی کند پیر کانا بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 491). خوشا منزلا خرما جایگاها که آنجاست آن سروبالا رفیقا. منوچهری. اگر تو سروبالایی ترا من دوست میدارم که چون تو سروبالایی نمی بینم نمی بینم. خاقانی. از این سروبالایی کش خرامی زیبارویی. (سندبادنامه ص 212). بپرسید از بتان سروبالا که ای ماه بتان خورشید والا. نظامی. من بر آن بودم که ندهم دل به کس سروبالا دلستانی میکند. سعدی. سروبالایی به صحرا میرود رفتنش بین تا چه زیبا میرود. سعدی. قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی. سعدی. سروبالای من آنگه که درآید به سماع چه محل جامۀ جان را که قبا نتوان کرد. حافظ. سروبالایی هوای کاج کرد دین و دل از عاشقان تاراج کرد. بقال قهوه رخی (از یادداشت مؤلف)
نام محبوب. (آنندراج). که بالای او در راستی و اعتدال همچون سرو است. سروقد. بلندقد. رشیق. نیکواندام: سبکسار مردم نه والا بود اگرچه گوی سروبالا بود. فردوسی. اگرچه گوی سروبالا بود جوانی کند پیر کانا بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 491). خوشا منزلا خرما جایگاها که آنجاست آن سروبالا رفیقا. منوچهری. اگر تو سروبالایی ترا من دوست میدارم که چون تو سروبالایی نمی بینم نمی بینم. خاقانی. از این سروبالایی کش خرامی زیبارویی. (سندبادنامه ص 212). بپرسید از بتان سروبالا که ای ماه بتان خورشید والا. نظامی. من بر آن بودم که ندهم دل به کس سروبالا دلستانی میکند. سعدی. سروبالایی به صحرا میرود رفتنش بین تا چه زیبا میرود. سعدی. قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی. سعدی. سروبالای من آنگه که درآید به سماع چه محل جامۀ جان را که قبا نتوان کرد. حافظ. سروبالایی هوای کاج کرد دین و دل از عاشقان تاراج کرد. بقال قهوه رخی (از یادداشت مؤلف)
به معنی شاه بالا است یعنی دامادبالا، چه شه به معنی داماد هم هست و آن شخصی است که به قد و بالا و سن و سال با کسی که او را کدخدا می کنند برابر می باشد و او را نیز مانند داماد آراسته کرده با داماد به خانه عروس میبرند و به ترکی ساق دوش می گویند. (برهان). شاه بالا. (جهانگیری) (آنندراج). شهباله. (ناظم الاطباء). و رجوع به شاه بالا شود
به معنی شاه بالا است یعنی دامادبالا، چه شه به معنی داماد هم هست و آن شخصی است که به قد و بالا و سن و سال با کسی که او را کدخدا می کنند برابر می باشد و او را نیز مانند داماد آراسته کرده با داماد به خانه عروس میبرند و به ترکی ساق دوش می گویند. (برهان). شاه بالا. (جهانگیری) (آنندراج). شهباله. (ناظم الاطباء). و رجوع به شاه بالا شود
کنایه از دو چیز است اول معروف است، (انجمن آرا) (آنندراج)، در شاهد زیر بمعنی درهم و آشفته و منقلب آمده است: مفسدان ملک ابومنصور را بر آن داشتند که این صاحب را و پسرش را ناگاه بکشت، از سر جهالت و کودکی، کار آن مملکت زیربالا شد و بی مدبر ماند، (فارسنامۀابن البلخی چ گای لیسترانج ص 172)، دوم کنایه از خطا و تجاوز بود، (انجمن آرا) (آنندراج)
کنایه از دو چیز است اول معروف است، (انجمن آرا) (آنندراج)، در شاهد زیر بمعنی درهم و آشفته و منقلب آمده است: مفسدان ملک ابومنصور را بر آن داشتند که این صاحب را و پسرش را ناگاه بکشت، از سر جهالت و کودکی، کار آن مملکت زیربالا شد و بی مدبر ماند، (فارسنامۀابن البلخی چ گای لیسترانج ص 172)، دوم کنایه از خطا و تجاوز بود، (انجمن آرا) (آنندراج)
زلطه، زولطه، زولطو، زولوطه، ازلوط، زلط، ظلظ، ایزلوط، ایزولطه، قطعه ای از مس یا معدنی برابر با سی پاره و آن در ترکیه رواج داشت و در ابتدای پیدایش هشتاد پاره بود آنگاه به سه چهارم قرش صحیح یا صاغ رسید و در سوریه ولبنان رایج بود ... رجوع به نقودالعربیه ص 176 شود
زَلَطه، زولَطه، زولُطو، زولوطه، ازلوط، زلط، ظلظ، ایزلوط، ایزولطه، قطعه ای از مس یا معدنی برابر با سی پاره و آن در ترکیه رواج داشت و در ابتدای پیدایش هشتاد پاره بود آنگاه به سه چهارم قرش صحیح یا صاغ رسید و در سوریه ولبنان رایج بود ... رجوع به نقودالعربیه ص 176 شود
دهی است جزء دهستان بهنام بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در 4هزارگزی خاور ورامین با 226 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است جزء دهستان بهنام بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در 4هزارگزی خاور ورامین با 226 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور، واقع در 18هزارگزی شمال قدمگاه. این ده کوهستانی و معتدل است. آب آن از قنات و رودخانه است. محصول آن غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور، واقع در 18هزارگزی شمال قدمگاه. این ده کوهستانی و معتدل است. آب آن از قنات و رودخانه است. محصول آن غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
شهری است در شمال غربی هندوستان از ایالت پنجاب در دامنۀ کوه هیمالیا واقع در 272 هزارگزی شمالی دهلی. سکنۀ آن 62000 تن و مرکز تجارتی و صنعتی است و محصول مهم آن گندم است. (از لاروس بزرگ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 1 شود
شهری است در شمال غربی هندوستان از ایالت پنجاب در دامنۀ کوه هیمالیا واقع در 272 هزارگزی شمالی دهلی. سکنۀ آن 62000 تن و مرکز تجارتی و صنعتی است و محصول مهم آن گندم است. (از لاروس بزرگ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 1 شود
شاعر اسپانیایی (1817- 1893م.) و مصنف اشعار و درامهای رمانتیک است و موضوع آثارش غالباً بر اساس افسانه ها و سنن عامۀ مردم شکل می گرفت. دون ژوان تنوریو را به سال 1842 تصنیف کرد. (از لاروس)
شاعر اسپانیایی (1817- 1893م.) و مصنف اشعار و درامهای رمانتیک است و موضوع آثارش غالباً بر اساس افسانه ها و سنن عامۀ مردم شکل می گرفت. دون ژوان تنوریو را به سال 1842 تصنیف کرد. (از لاروس)