تکه و گلولۀ خمیر به اندازۀ یک قرص نان، گلولۀ گلی و مهرۀ کمان گروهه، برای مثال زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون / ز حلق مرغ به ساعت فروچکیدی خون (کسائی - لغت نامه - زواله)
تکه و گلولۀ خمیر به اندازۀ یک قرص نان، گلولۀ گلی و مهرۀ کمان گروهه، برای مِثال زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون / ز حلق مرغ به ساعت فروچکیدی خون (کسائی - لغت نامه - زواله)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد در جنوب خاوری شاه آباد. در 13 هزارگزی هرسم واقع است، 150 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری می شود. محصولش غلات دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد در جنوب خاوری شاه آباد. در 13 هزارگزی هرسم واقع است، 150 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری می شود. محصولش غلات دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
زن بی شوهر. زن بیشوی بیوه و اگر بی شوهر موسر باشد او را ارمله نگویند. بیوۀ محتاج و بیچاره. (منتهی الأرب). زن بی شوی فقیر و بدبخت. بیوه، و مرد و زن را گویند. (مهذب الاسماء). ج، ارامل، ارامیل. (منتهی الأرب). مردم ضعیف و فقیر و محتاج. (مؤید الفضلاء). درویشان و محتاجان و ضعیفان از مردان و زنان. (منتهی الأرب). و رجوع به ارمل شود
زن بی شوهر. زن بیشوی بیوه و اگر بی شوهر موسر باشد او را ارمله نگویند. بیوۀ محتاج و بیچاره. (منتهی الأرب). زن بی شوی فقیر و بدبخت. بیوه، و مرد و زن را گویند. (مهذب الاسماء). ج، اَرامِل، ارامیل. (منتهی الأرب). مردم ضعیف و فقیر و محتاج. (مؤید الفضلاء). درویشان و محتاجان و ضعیفان از مردان و زنان. (منتهی الأرب). و رجوع به ارمل شود
شتر یا غیر او از ستوران که بار بر او نهند. تقول: رکب الراحله و حمل علی الزامله. (اقرب الموارد). شتر که رخت و توشه دان بر آن نهند. (منتهی الارب). و رجوع به جمهره الادب ج 3 ص 17 شود
شتر یا غیر او از ستوران که بار بر او نهند. تقول: رکب الراحله و حمل علی الزامله. (اقرب الموارد). شتر که رخت و توشه دان بر آن نهند. (منتهی الارب). و رجوع به جمهره الادب ج 3 ص 17 شود
گلولۀ آرد خمیرکرده ای را گویند که به مقدار یک ته نان ساخته باشند. (برهان). گلولۀ آرد راگویند که به مقدار نانی علیحده ساخته باشند. (جهانگیری). خمیری که از جهت نان و آش مدور کنند... (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). گلولۀ آرد راگویند که برای نان پختن تیار کرده باشند. (غیاث). گلولۀ آرد خمیرکرده که بمقدار یک قرص نان ساخته باشند. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). کنده. گلولۀ خمیر. چونه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا قافیت زواله دهد از خمیر طبع بندم بدست نظم فطیر اندر آسمان. سوزنی. مانند بورکت همه کاری شود ببرک همچون زواله گر بکشی گوشمالها. بسحاق اطعمه (ص 33). بادا ز آفتاب خمیرت زوال دور تا سالها کنی ز مه نو زواله ها. بسحاق اطعمه (از آنندراج). ، مهرۀ کمان گروهه را نیز گفته اند و آن گلوله ای باشد از گل بمقدار فندقی. (برهان). مهرۀ کمان گروهه بود و غالوک نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 503). مهرۀ کمان گروهه باشد. (صحاح الفرس) (از ناظم الاطباء). گلوله ای از گل بمقدارفندقی. مهرۀ کمان گروهه. (فرهنگ فارسی معین) : زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون. کسائی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، خمیرپاره های مالیدۀ دراز را نیز گویند که بجهت بغرا مهیا کنند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، بعضی گویند طعامی است که به عربی فرزدقه خوانند. (برهان)
گلولۀ آرد خمیرکرده ای را گویند که به مقدار یک ته نان ساخته باشند. (برهان). گلولۀ آرد راگویند که به مقدار نانی علیحده ساخته باشند. (جهانگیری). خمیری که از جهت نان و آش مدور کنند... (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). گلولۀ آرد راگویند که برای نان پختن تیار کرده باشند. (غیاث). گلولۀ آرد خمیرکرده که بمقدار یک قرص نان ساخته باشند. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). کنده. گلولۀ خمیر. چونه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا قافیت زواله دهد از خمیر طبع بندم بدست نظم فطیر اندر آسمان. سوزنی. مانند بورکت همه کاری شود ببرک همچون زواله گر بکشی گوشمالها. بسحاق اطعمه (ص 33). بادا ز آفتاب خمیرت زوال دور تا سالها کنی ز مه نو زواله ها. بسحاق اطعمه (از آنندراج). ، مهرۀ کمان گروهه را نیز گفته اند و آن گلوله ای باشد از گل بمقدار فندقی. (برهان). مهرۀ کمان گروهه بود و غالوک نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 503). مهرۀ کمان گروهه باشد. (صحاح الفرس) (از ناظم الاطباء). گلوله ای از گل بمقدارفندقی. مهرۀ کمان گروهه. (فرهنگ فارسی معین) : زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون. کسائی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، خمیرپاره های مالیدۀ دراز را نیز گویند که بجهت بغرا مهیا کنند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، بعضی گویند طعامی است که به عربی فرزدقه خوانند. (برهان)
نام قصبه ای است از عراق در توابع کاشان. (برهان). قصبه ای است از حوالی کاشان. (جهانگیری). نام موضعی است. (فرهنگ رشیدی). قریه ای از قراء کاشان و اصفهان است. گویند در زواره کاریزی قدیم بوده که آن را کاریز کیخسرو می نامیده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). زواره از اقلیم چهارم و بر سر مفازه، زواره برادر رستم دستان ساخت و سی پاره دیه توابع آن بود. حقوق دیوانیش هشت هزار دینار است. (نزهه القلوب چ لیسترانج ج 3 ص 68، 69). جنوبش از ولایات ساوه و قم و کاشان و زواره و... گذشته به دریا رسد. (نزهه القلوب ایضاً ص 141)
نام قصبه ای است از عراق در توابع کاشان. (برهان). قصبه ای است از حوالی کاشان. (جهانگیری). نام موضعی است. (فرهنگ رشیدی). قریه ای از قراء کاشان و اصفهان است. گویند در زواره کاریزی قدیم بوده که آن را کاریز کیخسرو می نامیده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). زواره از اقلیم چهارم و بر سر مفازه، زواره برادر رستم دستان ساخت و سی پاره دیه توابع آن بود. حقوق دیوانیش هشت هزار دینار است. (نزهه القلوب چ لیسترانج ج 3 ص 68، 69). جنوبش از ولایات ساوه و قم و کاشان و زواره و... گذشته به دریا رسد. (نزهه القلوب ایضاً ص 141)
نام برادر رستم. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از برهان) (آنندراج) (از اوبهی) (از انجمن آرا) (از فهرست ولف). پسر زال و برادر رستم است. (فرهنگ فارسی معین). برادر رستم و از پهلوانان کیخسرو و کیکاوس. در جنگها همه جا همراه رستم و یار و کارگزار او بود. (دایره المعارف فارسی) : سوی میسره نامبردار شیر زواره که بود اژدهای دلیر. فردوسی. زواره بیاورد از آن سو سپاه یکی لشکر داغدل کینه خواه. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1692). زواره بیامد ز پشت سپاه دهاده برآمد ز آوردگاه. فردوسی (شاهنامه ایضاً ص 1693)
نام برادر رستم. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از برهان) (آنندراج) (از اوبهی) (از انجمن آرا) (از فهرست ولف). پسر زال و برادر رستم است. (فرهنگ فارسی معین). برادر رستم و از پهلوانان کیخسرو و کیکاوس. در جنگها همه جا همراه رستم و یار و کارگزار او بود. (دایره المعارف فارسی) : سوی میسره نامبردار شیر زواره که بود اژدهای دلیر. فردوسی. زواره بیاورد از آن سو سپاه یکی لشکر داغدل کینه خواه. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1692). زواره بیامد ز پشت سپاه دهاده برآمد ز آوردگاه. فردوسی (شاهنامه ایضاً ص 1693)
گلوله آرد خمیر کرده که به مقدار یک قرص نان ساخته باشند، خمیر پاره های مالیده که به جهت بغرا مهیا سازند فرزدقه، گلوله ای از گل به مقدار فندقی مهره کمان گروهه
گلوله آرد خمیر کرده که به مقدار یک قرص نان ساخته باشند، خمیر پاره های مالیده که به جهت بغرا مهیا سازند فرزدقه، گلوله ای از گل به مقدار فندقی مهره کمان گروهه