جدول جو
جدول جو

معنی زهو - جستجوی لغت در جدول جو

زهو
تکبر کردن، کبر، نازیدن، بالیدن، نمو کردن، جوان شدن کودک، درخشیدن، روشن شدن، ظاهر شدن ثمر گیاه، فخر، ستم، کذب
تصویری از زهو
تصویر زهو
فرهنگ فارسی عمید
زهو
(زَ)
چرک گوش را گویند. (برهان) (آنندراج). چرک گوش و سملاخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زهو
(زَهَْ وْ / زُهَْ وْ)
زردی غورۀ خرما. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی دوم مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
زهو
(زِ)
زاهو. از: ’زه’، بمعنی زادن + ’و’، بمعنی دارا و صاحب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
زهو
نوعی ماهی بی فلس. (شرایع محقق حلی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
زهو
خودپسندی، دروغ، تازگی و شادابی
تصویری از زهو
تصویر زهو
فرهنگ لغت هوشیار
زهو
((زَ هْ وْ))
درخشیدن، وزیدن، ناز کردن، تکبر کردن
تصویری از زهو
تصویر زهو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آهو
تصویر آهو
(دخترانه)
شاهد، معشوق، جانور معروف که نام دیگر آن غزال است، آهو به زیبایی چشم و خرامش در رفتار شهرت دارد، یکی از همسران فتحعلی شاه قاجار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زهوار
تصویر زهوار
باریکه ای از چوب که در اطراف چهارچوب در بکوبند، تسمۀ باریک از چرم یا چیز دیگر که بر حاشیه و کنارۀ چیزی بدوزند، تسمه، بند، هر چیزی که مانند زه باشد، زه مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهوق
تصویر زهوق
بیرون رفتن، دررفتن، نابود شدن، هلاک شدن، باطل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهومت
تصویر زهومت
بدبویی، تعفن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
باطل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ناچیز: و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً. (قرآن 81/17) ، هلاک شونده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیست شونده. (غیاث) ، چاه دورتک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه کوه فراخ بلند. (منتهی الارب) (آنندراج). راه بلند و فراخ در میان کوه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ)
زهمه. (منتهی الارب) (آنندراج). باد گنده، بوی ریم و چربش، بوی گوشت چرب برگشته بوی. (ناظم الاطباء). رجوع به زهومت و زهمه و زهمت شود
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ)
که رائحه نامطبوعه دارد. بدبوی: گوشت بط و مرغابی، غلیظ باشند و هر دو بسیارفضول و زهومت ناک باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و اندر ساحل زنگستان عنبریست سیاه و زهومت ناک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ)
بوی بد چون بوی گوشت درندگان یا ماهی های دریایی مانده. بوی ریم. بوی چربش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از زهومه عربی. (فرهنگ فارسی معین) :
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دایم شود خوار
چو آب اندر شمر بسیار ماند
زهومت گیرد از آرام بسیار.
دقیقی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به زهمت و زهمه و زهومه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
روشن گردیدن چراغ، درخشیدن قمر، درخشیدن رخسار و روشن گردیدن آتش و بالا گرفتن آن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قوی و بسیار گردیدن: زهرت بک ناری، کقولک وریت بک زنادی، یعنی قوت گرفت بتو آتش من و بسیار گردید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متغیر گردانیدن آفتاب شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برآمدن کشت: زهر النبت، برآمد آن کشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَوْوُ)
خوار و حقیر گردیدن، قریب به مرگ شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دروغ آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). دروغ گفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هلاک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مغزآگنده شدن استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی) ، پر شدن مغز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیست و ناپدید گردیدن باطل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیست شدن و هلاک شدن و باطل شدن. (غیاث). هلاک شدن و باطل گشتن. (ترجمان القرآن). هلاک شدن و باطل شدن و ناگوار شدن. (زوزنی). هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی). اضمحلال. از میان رفتن. نابود شدن. باطل شدن. هلاک شدن. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) ، پیشی نمودن، سبقت گرفتن بر دیگران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درگذشتن تیر از نشانه و به هدف نرسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گذشتن تیر از نشانه. (غیاث) (از اقرب الموارد) ، برآمدن جان. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بیرون آمدن جان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَُ وو)
مرد متکبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَهَْ وَ)
نام داه آزاد احمد بن بدر، که محدثه بود. (منتهی الارب) (آنندراج). در تاریخ اسلام، محدثان نقش برجسته ای در حفظ و گسترش علم حدیث داشتند. آنان با استفاده از قدرت حافظه، پژوهش های میدانی و مصاحبه با راویان مختلف، احادیث صحیح را شناسایی و برای نسل های بعدی ثبت کردند. محدثان در دوران های مختلف با ایجاد قواعد علمی برای بررسی سند و متن حدیث، یکی از مهم ترین ارکان حفظ اصالت دین اسلام را تشکیل می دهند.
لغت نامه دهخدا
(زِهَْ)
حاشیه ای که از چوب به الوار و جز آن دهند تا آجر را بدان پیوندند در طاق زدن و جز آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لبه. حاشیه. کناره. زوار. (فرهنگ فارسی معین).
- زهواردررفته، سخت پیر یا سخت ضعیف. سخت بیکاره و ناتوان: یک کالسکۀ زهواردررفته. یک پیر زهواردررفته. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، پوست سفید قوسی که بر بن ناخنهاست متصل به طرف انسی. (یادداشت ایضاً) ، چشمه که از زهیدن آبهای بالادست در اراضی پست مجاور ظاهر میشود. (یادداشت ایضاً) ، دیوار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی از دهستان سیریک است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهو
تصویر بهو
صفه، ایوان، کوشک، بالاخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهو
تصویر آهو
غزال، غزاله، حیوانی از تیره نشخوار کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهوار
تصویر زهوار
تسمه، بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهومت
تصویر زهومت
باد گنده بوی ریم و چربش بوی گوشت چرب متعفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهومه
تصویر زهومه
گندیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهور
تصویر زهور
روشن شدن چراغ، درخشیدن ماه، درخشیدن رخسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهوف
تصویر زهوف
دروغ ساختن، نزدیکی مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهوق
تصویر زهوق
باطل، هلاک شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهو
تصویر دهو
یک صد متر مربع (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهوار
تصویر زهوار
((زِ))
زوار، نوار باریکی از چرم یا چیز دیگر که با آن حاشیه یا کناره چیزی را دوزند، چوب های باریکی که در اطراف چهارچوب در و پنجره کوبند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهوق
تصویر زهوق
((زُ))
بیرون رفتن، نابود گشتن، باطل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهر
تصویر زهر
سم
فرهنگ واژه فارسی سره
حاشیه، کناره، لبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد