جدول جو
جدول جو

معنی زهنجه - جستجوی لغت در جدول جو

زهنجه
رنج، سختی، آزار، ریاضت
تصویری از زهنجه
تصویر زهنجه
فرهنگ فارسی عمید
زهنجه(زِ هََ جَ / جِ)
ریاضت و سختی و آزار باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سختی و ریاضت. (جهانگیری) (از اوبهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

از ادوات پارچه بافی شامل ریسمانی که در دستگاه بافندگی به سقف بسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنجه
تصویر زنجه
نوحه، مویه، ناله و زاری، برای مثال به مرگ دیگران تا چند زنجه / نه مرگ آرد تو را هم در شکنجه؟ (فخرالدین ابوالمعالی - لغتنامه - زنجه)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ جَ / جِ)
ریسمانی که جولاهان در آخر کار بندند و بر سقف خانه استوار کنند. (السامی فی الاسامی). هو الرسن الذی یجر به الغزل حاله المسح فی الصخر و غیرها. (فرهنگ شعوری، از مشکلات) :
ز تشریف صاحب بگویم که من
بفریادم از صاحب مخزنش
تو خود حله برگیر بر قد حور
ببغداد خلد برین معدنش
ز آغاز جبریل آهنجه کار
بفرجام ادریس ما کوزنش.
اثیر اخسیکتی.
، پهناکش. محبره
لغت نامه دهخدا
(تَ مَوْ وُ)
آرایش کردن دختر را و آراستن زن را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زهنع الجاریه، ای زینها و کذا زهنع المراءه، یعنی آراست زن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ هَِ دِ)
دهی از دهستان صومعه سراست که در بخش لشت نشاء شهرستان رشت واقع است و 304 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَنْ نُنْ)
با یکدیگر نرمی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَلْ لُ)
زیاده کردن در خبر. (منتهی الارب) ، بندی وار رفتن پیر. (منتهی الارب) ، مترددانه رفتن یا گام نزدیک گذاشته به شتاب رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ هََ)
دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر. در 23 هزارگزی شهر ملایر و 3 هزارگزی جادۀ ملایر به همدان، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 594 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و صیفی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ / جِ)
درد اندرون شکم و زحیر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). درد شکم. زحیر. (فرهنگ فارسی معین). در فرهنگ بمعنی درد درون و زحیر آمده. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ای بس که کشد زحیر و زنجه
آن کو بچه باز و طفل گایست.
ابن یمین (از انجمن آرا).
، بمعنی گریه و نوحه و مویه هم آمده است. (برهان). گریه. مویه. ناله. (ناظم الاطباء). نوحه و مویه. (فرهنگ فارسی معین). بمعنی نوحه و اینکه صاحب فرهنگ زمنج بمعنی نوحه گفته سهو کرده چه زنج و زنجه بمعنی نوحه است، چنانکه فخرالدین ابوالمعالی گفته:
به مرگ دیگران تا چند زنجه
که مرگ آرد ترا هم در شکنجه.
(انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به زنج شود، تسلسل را نیز گویند. (برهان). بمعنی تسلسل که برادر دور است و اجمالاً معنی تسلسل آنکه عددی و بعدی وجود داشته باشد که غیرمتناهی بود و این محال است. (انجمن آرا) (آنندراج). تسلسل. (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 249 شود
لغت نامه دهخدا
ریسمانی است که جولاهان در آخر کار بندند و سقف اطاق محکم کنند، پهناکش محبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهلجه
تصویر زهلجه
نرمرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجه
تصویر زنجه
ناله و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجه
تصویر زنجه
((زَ جِ))
مویه، ناله، درد شکم
فرهنگ فارسی معین
صدای ناله ی ضعیف
فرهنگ گویش مازندرانی