جدول جو
جدول جو

معنی زهروی - جستجوی لغت در جدول جو

زهروی
مربوط به ارتباط جنسی
تصویری از زهروی
تصویر زهروی
فرهنگ فارسی عمید
زهروی
(زُ رَ)
منسوب به ستارۀ زهره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- بیماریهای زهروی، امراض مقاربتی. (یادداشت ایضاً). بیماریهای عفونی که معمولاً بواسطۀ مقاربت سرایت می کند مانند سیفلیس و سوزاک. (از دایره المعارف فارسی). رجوع به زهره شود
لغت نامه دهخدا
زهروی
مرز شیک (مقاربتی)
تصویری از زهروی
تصویر زهروی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هروی
تصویر هروی
از مردم هرات، تهیه شده در هرات، لهجۀ فارسی رایج در هرات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیماری زهروی
تصویر بیماری زهروی
در پزشکی بیماری های مقاربتی، از قبیل سوزاک و سیفلیس
فرهنگ فارسی عمید
(رَ رَ / رُ)
سیر و حرکت و راه رفتن:
بازماندن ز راه روی نداشت
ره نه و رهروی فرونگذاشت.
نظامی.
رهروی در گرفت و راه نوشت
سوی شهر آمد از کرانۀ دشت.
نظامی.
سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی.
حافظ.
کعبه کجا و رهروی نی سوارها
با خامه کی توان ره وصف تو قطع کرد.
واعظ قزوینی.
، هدایت و ارشاد، سلوک و سیر و رفتار، روش، گام و خطوه. (ناظم الاطباء). رجوع به راهروی در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان نهبندان است که در بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع است و 166 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَ هََ)
منسوب به زهراء ’مدینه السلطان بقرطبه’ ازبلاد مغرب. و ابوعلی حسین بن محمد بن احمد الغسانی الزهری بدان منسوب است. (از معجم البلدان). رجوع به زهراء و حسین... در همین لغت نامه و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
محمد بن سعد بن منیع الزهری. از مورخان ثقه و از حفاظ حدیث بود. در سال 168 هجری قمری در بصره متولد شد و در بغداد سکونت کرد و در همانجا بسال 230 هجری قمری درگذشت. او راست: طبقات الصحابه. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 899)
محمد بن عبدالله بن عبدالرحیم الزهری. از حفاظ حدیث بود و بسال 249 هجری قمری درگذشت. او راست: الضعفا. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 925)
عبدالله بن سعد الزهری. از اصحاب سیر و اخبار. کتاب فتوح خالد بن الولید از اوست. (ابن الندیم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
احمد نباتی بن محمد مفرج. حافظ است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
منسوب به زهره بن کلاب بن مره. (از انساب سمعانی). منسوب به زهره
لغت نامه دهخدا
منسوب به زهراء مدینه السلطان به قرطبه از بلاد مغرب (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
امامی... مداح سلاطین و وزرای کرمان بوده و اشعار بسیار خوب دارد و از جمله این لغز است:
ثلث و خمس و زوج فردی را که خمس و سدس او
بی شک از حد عدد بیرون بود تصنیف کن
بر قرار خویش باری دیگرش در بیت مال
ضرب کن، چون ضرب کردی آنگهی تضعیف کن
سدس عشر ثلث او را باز با این هر دو قسم
جمع کن، نی نی که نصف ثلث از او تحذیف کن
کعب عین و جذر طا را گر برون آری به فکر
اندرو پیوند و چار و پنج را تألیف کن
با محاسب گفتم اندر علم او اسمی به رمز
گو ’امامی’ را به علم خویشتن تعریف کن.
(از مجالس النفائس میرعلیشیر نوایی ص 327).
او ابوعبدالله محمد بن ابی بکر بن عثمان معاصر مجد همگر بوده است و هر یک دیگری را مدح کرده اند. و در اصفهان به سال 676 یا 686 هجری قمری درگذشت. دیوانش دو هزار بیت دارد. احوالش در تذکرۀ نصرآبادی ص 493 و مجمعالفصحا ج 1 ص 98 و مرآت الخیال ص 40 و آتشکدۀ آذر ص 147 آمده است. (از ذریعه ج 9 ص 94)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
زبانی بوده است از جملۀ هفت زبان فارسی. (برهان). زبان فارسی را شامل پنج یا هفت زبان دانسته اند که هروی به عقیدۀ فرهنگ نویسان قدیم یکی از سه لهجه ای است که متروک شده است و آن را در ردیف سگزی و زاولی که لهجه های متروک بوده است نام برده اند. (از مقدمۀ برهان قاطع چ معین ص سی). مقدسی در احسن التقاسیم آرد: زبان هرات وحشی است و مردم آنجا سخن را بد ادا کنند وتکلف و تحامل ورزند. (مقدمۀ برهان چ معین ص 43)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مه رو. ماه روی. که رویی چون ماه دارد، مجازاً زیبا و جمیل:
تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید
تا بود ساعد مه رویان چون ماهی شیم.
فرخی.
ترک مه روی من از خواب گران دارد سر
دوش می داده است از اول شب تا بسحر.
فرخی.
به روی ماند گفتار خوب آن مهروی
فرشته خوی بدان خوبی و بدان گفتار.
فرخی.
بس شخص عزیز را که دهر ای مهروی
صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی.
خیام (از سندبادنامه ص 284).
مجلس عیش و طرب برساز و چون برساختی
پیش خوان آن مطرب مه روی طوبی نام را.
سوزنی.
دلم میان دو زلفت نهان شد ای مه روی
ز بهر آنکه ز چشمت همی بپرهیزد.
ابواللیث طبری.
که تا روی مهروی دارانژاد
ببینم که دیدنش فرخنده باد.
نظامی.
آن خیالاتی که دام اولیاست
عکس مهرویان بستان خداست.
مولوی.
پس بدو بخشید آن مهروی را
جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را.
مولوی.
ای که گوئی دیده از دیدار مهرویان بدوز
هرچه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را.
سعدی.
اگر قارون فرود آید شبی در خیل مهرویان
چنان صیدش کنند آنشب که فردا بینوا ماند.
سعدی.
من در اندیشه که بتخانه بود یا ملک است
یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود.
سعدی.
تو بر بندگان مه روئی
با غلامان یاسمن بوئی.
سعدی (گلستان).
دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمی گیرد
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمی گیرد.
حافظ.
ادب و شرم ترا خسرو مهرویان کرد
آفرین بر تو که شایستۀ صد چندینی.
حافظ.
فردا شراب و کوثر وحور از برای ماست
و امروز نیز ساغر مهروی و جام می.
حافظ.
حسن مهرویان مجلس گرچه دل می برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود.
حافظ.
پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان
ز کارها که کنی شعر حافظازبر کن.
حافظ.
و رجوع به مهرو شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام یک تن ایرانی اصیل که معاصر یزدگرد سوم بود با ماهوی. (فهرست ولف). نام یکی از اعیان ایرانی زمان یزدگرد. (لغات شاهنامه) :
نشست او و شهروی بر پای خاست
بماهوی گفت این دلیری چراست.
فردوسی
نام دانشمندی که در دربار شاپورهرمزد و نرسی بوده است. (فهرست ولف). نام خردمندی از درباریان شاپور هرمز. (لغات شاهنامه) :
یکی موبدی بود شهروی نام
خردمند و شایسته و شادکام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
منسوب به هرات. (برهان). هریوه. (برهان). هراتی. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاهروی. روی شاه. رویی چون شاه. چهره ای چون چهرۀ شاه
لغت نامه دهخدا
ظاهراً نام جانوری است و ابوالفتوح رازی این کلمه را در عبارت ذیل (چ 1 ج 2 ص 223) آورده است اما معنی آن معلوم نشد: ’و هرکه روباهی بکشد یا خرگوشی یا آهویی صید کند و بکشد بر او گوسفندی باشد و هرکه شهروی بکشد بر او بره ای باشد از شیر بازستده و به چرا آمده و هرکه موش دشتی بکشد...’ در شرح آیۀ شریفۀ:... من قتله منکم متعمداً فجزاءٌ مثل ما قتل من النعم یحکم به ذواعدل منکم هدیاً بالغ الکعبه... الخ. (قرآن 95/5)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمیل صدقی زهاوی بن ملامحمد فیض. شاعر معروف به غداد که اشعاری هم به فارسی دارد و در جشن هزارسالۀ فردوسی در سنۀ 1313 هجری شمسی در اوائل مهرماه سال مذکور به تهران آمده بود. درروز یکشنبه بیست و نهم ذی القعده سنۀ هزار و سیصد و پنجاه و چهار قمری مطابق سوم اسفند 1314 شمسی در بغداد وفات یافت. وی کردی الاصل بوده است و سن او در وقت وفات تقریباً هفتاد و سه سال می شده است. و رجوع به مجلۀ یادگار شمارۀ 9 از سال سوم بقلم آقای عباس اقبال شود. (از وفیات معاصرین بقلم علامۀ قزوینی مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 1 و 2). در معجم المطبوعات آرد:... او راست: 1- الکلم المنظوم. 2- الجاذبیه و تعلیلها. 3- الخیل و سباقها. 4- الفخر الصادق. 5- کتاب الکائنات - انتهی. رجوع به معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب است به زهاو. (از وفیات معاصرین ایضاً). رجوع به مادۀ قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام یکی از اطباء است. (برهان) (آنندراج). نام طبیبی است. (ناظم الاطباء). گیاه شناس وطبیبی است که ابن البیطار در مفردات خود از او روایت آرد از جمله در کلمه ’اناغالیس’ و ’برسیاوشان’ و ’خزامی’ و ’عقرب بحری’. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
علی بن سلیمان، مکنی به ابوالحسن. وی ریاضی دان بود و سپس به علم طب توجه کرد. او راست: ’کتاب الارکان’. (از عیون الاخبار ج 2 ص 40)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب است به زهراء قزوین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، منسوب است به زهراء محلی در جوار قرطبه. رجوع به زهرا و زهراء شود
لغت نامه دهخدا
نام موبدی است که در زمان یزدگرد بوده است، (لغات شاهنامۀ فردوسی تألیف دکتر شفق) (فهرست ولف) :
یکی موبدی بود زاروی نام
بجان از خرد برنهاده لگام،
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2996)،
و در بعض نسخ رادوی آمده است، (فهرست مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
دانه ای است مانند ماش که در میان باقلا بود. (رشیدی). در برهان و سروری ’هرول’ ضبط شده است به لام و محشی رشیدی نویسد که در اکثر نسخ با یاء آمده است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ دَ)
دهی است از بخش پاوۀ شهرستان سنندج که از چشمه و رود خانه سیروان مشروب میشود. کار مردم زراعت و محصول عمده آنجا غله است. عده ای از اهالی به شغل گله داری گذران می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
اسم عربی عروق الصفر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هروی
تصویر هروی
اهل هرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهروی
تصویر رهروی
عمل راه رفتن، (تصوف) سلوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهری
تصویر زهری
مرز شیک (مقاربتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهروی
تصویر رهروی
((رَ هْ رَ))
راهروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهری
تصویر زهری
سمی
فرهنگ واژه فارسی سره
زهرآگین، زهرآلود، سمدار، سمی، مسموم
فرهنگ واژه مترادف متضاد