غربال کننده زهر. بیزندۀ زهر، در بیت زیر (در صفت شمشیر) ظاهراً بمعنی به زهر آمیخته آمده است: کشید آبگون آتش زهربیز زدش بر سر و ترک و یال از ستیز. اسدی (گرشاسبنامه). رجوع به زهر شود
غربال کننده زهر. بیزندۀ زهر، در بیت زیر (در صفت شمشیر) ظاهراً بمعنی به زهر آمیخته آمده است: کشید آبگون آتش زهربیز زدش بر سر و ترک و یال از ستیز. اسدی (گرشاسبنامه). رجوع به زهر شود
دیفتری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خناق، بادزهره
دیفتِری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خُناق، بادزَهره
گیاهی است که هر کس اندکی از آن بخورد فی الحال هلاک گردد. (برهان). هر گیاه زهردار که کشنده باشد. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (از آنندراج). گیاهی باشد که چون ورق آن را آدمی و حیوانات بخورند در دم و زمان هلاک شوند. (جهانگیری). هر گیاهی که سمی باشد و خوردن آن مورث هلاکت گردد. (ناظم الاطباء) : زمین ز لطف تو گر آب یابدی شودی برفق مهرگیا هرچه هست زهرگیاش. سنائی. جان افعی زده را نسخۀ تریاق دهد نطق جان پرور تو بر ورق زهرگیا. سوزنی (از جهانگیری). ای کسانی که ز ایام وفا می طلبید نوشداروطلب از زهرگیائید همه. خاقانی. ای تیغ ملک در کف رخشانش همانا در چشمۀ حیوان ورق زهرگیایی. خاقانی. گفت به تیغش آسمان کای گهری تو کیستی گفت من آتش اجل زهرگیای مملکت. خاقانی
گیاهی است که هر کس اندکی از آن بخورد فی الحال هلاک گردد. (برهان). هر گیاه زهردار که کشنده باشد. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (از آنندراج). گیاهی باشد که چون ورق آن را آدمی و حیوانات بخورند در دم و زمان هلاک شوند. (جهانگیری). هر گیاهی که سمی باشد و خوردن آن مورث هلاکت گردد. (ناظم الاطباء) : زمین ز لطف تو گر آب یابدی شودی برفق مهرگیا هرچه هست زهرگیاش. سنائی. جان افعی زده را نسخۀ تریاق دهد نطق جان پرور تو بر ورق زهرگیا. سوزنی (از جهانگیری). ای کسانی که ز ایام وفا می طلبید نوشداروطلب از زهرگیائید همه. خاقانی. ای تیغ ملک در کف رخشانش همانا در چشمۀ حیوان ورق زهرگیایی. خاقانی. گفت به تیغش آسمان کای گهری تو کیستی گفت من آتش اجل زهرگیای مملکت. خاقانی
بمعنی بادزهر است و آن مرضی باشد که به عربی خناق گویندش. (برهان). خناق. (ناظم الاطباء). بادزهره. دیفتری. (فرهنگ فارسی معین) ، سموم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به سموم شود
بمعنی بادزهر است و آن مرضی باشد که به عربی خناق گویندش. (برهان). خناق. (ناظم الاطباء). بادزهره. دیفتری. (فرهنگ فارسی معین) ، سَموم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به سموم شود