جدول جو
جدول جو

معنی زهاز - جستجوی لغت در جدول جو

زهاز
(زَ)
بانگ و فریاد و نعره را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بانگ برای استمداد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زهار
تصویر زهار
زیر شکم، گرداگرد آلت تناسل مرد یا زن که موی از آن می روید، شرمگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاز
تصویر بهاز
اسب نجیب و اصیل که در رمه برای جفت گیری رها کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهازه
تصویر زهازه
زه زه، تکرار زه، تکرار تحسین، آفرین آفرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهاب
تصویر زهاب
زه آب، درز و شکاف باریک سنگ، چشمه یا جوی که آب از آن تراوش کند، آبی که از درز سنگ یا زمین بیرون آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهاز
تصویر دهاز
بانگ، فریاد، نعره، برای مثال فرخی بندۀ تو بر در تو / از نشاط تو بر کشیده دهاز (فرخی - ۲۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاز
تصویر نهاز
ترس، بیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهاد
تصویر زهاد
زاهدها، کسانی که دنیا را برای آخرت ترک گویند و به عبادت بپردازند، پارساها، پرهیزکارها، جمع واژۀ زاهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهاز
تصویر جهاز
جهیزیه، اعضایی که با هم در بدن عمل معینی را انجام می دهند مثلاً جهاز تنفس، جهاز هضم، کشتی، سفینه، ساز و برگ، اسباب و لوازم
جهاز تنفس: در علم زیست شناسی مجموع اعضایی که عمل تنفس را انجام می دهند، از قبیل بینی، دهان، گلو، نای و دو ریه، دستگاه تن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاز
تصویر نهاز
بزی که پیشاپیش گله حرکت کند، پیشرو گله، کنایه از پیشرو
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
اسب اصیلی را گویند که در ایلقی بجهت نتاج گرفتن سر دهند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، پوزش آورنده. (ناظم الاطباء) ، ادعای بی جا کننده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، حیله کننده. (ناظم الاطباء) ، سازندۀ دست آویز و واسطه و سبب:
افزار سخن نشاط و ناز است
زین هر دو سخن بهانه ساز است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اشکور پائین است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 262 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زِ زِهْ)
تحسین از پی تحسین باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). مرحبا و آفرین. (انجمن آرا) (آنندراج). یعنی احسنت. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 509). کلمه تحسین یعنی آفرین و مرحبا. (ناظم الاطباء). ادات تحسین، آفرین. احسنت. (فرهنگ فارسی معین). آفرینهای پیاپی و آفرین و تحسین که از هر کنار باشد. (غیاث). زه بسیار. زه پی درپی. آفرین بسیار و پی درپی. زه گفتن های عده کثیری پیاپی. زه گفتن بسیار و پیوسته. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از: ’زه’ + الف واسطه + ’زه’. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چو با زه بگفتی زهازه بهم
چهل بدره بودی ز گنجی درم.
فردوسی.
شهنشاه با زه زهازه بگفت
که گفتار او با درم بود جفت.
فردوسی.
به شادی همه انجمن برشگفت
شهنشاه گیتی زهازه گرفت.
فردوسی.
سخن گرچه باوی زهازه بود
نگفتن هم از گفتنش به بود.
نظامی.
، و در تکرار صدای زه کمان نیز استعمال میشود:
زهازه برآمد ز جر کمان
هزاهز درافتاده در بدگمان.
(از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آب بسیار روان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سیف هزهاز، شمشیر جنبان و روشن بسیارآب درخشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تریشه که کنار دسته برای استوار کردن در سوراخ چرخ یا تبر نهند، داغ زیر گوش شتر چوب پاره ای که بوسیله آن سوراخ تبر وچرخ چاه را تنگ کنند، داغی که بر زیر گوش اشتر نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهار
تصویر زهار
زیر شکم، شرمگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاز
تصویر نهاز
ترس، بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاء
تصویر زهاء
نما نمای هر چیز، اندازه، نزدیک به
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاز
تصویر بهاز
اسب نجیب و اصیل که به جهت نتاج گرفتن آنرا در گله اسب رها کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاز
تصویر دهاز
بانگ و فریاد، نعره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهاز
تصویر جهاز
رخت عروس، اسباب و لوازم خانه، ساز و برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاد
تصویر زهاد
پارسایان، زاهدان
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند، جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه، آبی که قعرش پیدا نباشد، چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهازه
تصویر زهازه
تحسین از پی تحسین باشد، مرحبا و آفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاز
تصویر نهاز
((نِ))
ترس، بیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهازه
تصویر زهازه
((زِ زِ))
از ادات تحسین به معنای، آفرین !
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهاز
تصویر نهاز
((نُ))
بز پیشرو گله، بزی که پیشاپیش گله حرکت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهاب
تصویر زهاب
((زِ))
آبی که از شکاف سنگ یا چشمه تراوش کند، چشمه جوشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهاز
تصویر لهاز
((لِ))
چوب پاره ای که به وسیله آن سوراخ تبر و چرخ چاه را تنگ کنند، داغی که بر زیر گوش اشتر نهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهاد
تصویر زهاد
((زُ هّ))
جمع زاهد، پارسایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهار
تصویر زهار
((زِ))
آلت تناسلی مرد یا زن و حوالی آن که موی از آن روید، شرمگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهاز
تصویر جهاز
((جَ یا جِ))
ساز و برگ، اسباب و اثاثیه، مجموعه اعضایی که در بدن عمل معینی راانجام می دهند، جهاز هاضمه، اثاثیه ای که عروس با خود به خانه داماد می برد، پالان شتر، دستگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهاز
تصویر بهاز
((بِ))
اسب نجیب و اصیل که برای جفت گیری آن را در میان گله اسب رها کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهاز
تصویر دهاز
((دَ))
بانگ، فریاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهار
تصویر زهار
آلت تناسلی، آلات تناسلی
فرهنگ واژه فارسی سره