- زهاب
- آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند، جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه، آبی که قعرش پیدا نباشد، چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد
معنی زهاب - جستجوی لغت در جدول جو
- زهاب ((زِ))
- آبی که از شکاف سنگ یا چشمه تراوش کند، چشمه جوشان
- زهاب
- زه آب، درز و شکاف باریک سنگ، چشمه یا جوی که آب از آن تراوش کند، آبی که از درز سنگ یا زمین بیرون آید
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آلت تناسلی، آلات تناسلی
گذشتن، رفتن
مویز فروش موش سرخ موش کور
آوازیست که درآخر افشاری نواخته میشود نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است سوز و گراز و تاله و ندبه ندارد بلکه به پیر تجربه دیده ای شبیه است که می خواهد آب خنکی بر داغ دل مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست پس برای این که آسوده زیست کنیم باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامه حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توام است سهل و آسان باشد
برگشتگی
مرکب سیاه که با آن چیز نویسند محلول راگ (زاج)
پارسایان، زاهدان
نما نمای هر چیز، اندازه، نزدیک به
کمریش
آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد
زیر شکم، شرمگاه
پوست پوست ناپیراسته پوست خام پوست پوست نا پیراسته پوست دباغی نشده
درخش آتش، پاره ای از آتش
غارتگر، غنیمت برنده
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
شاش، ادرار، پیشاب، بول، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
به غنیمت بردن، غارت کردن
پوستی که دباغی نشده باشد، پوست
از نام های باری تعالی، بسیار بخشنده
زاک آب، محلول زاک یا زاج، آب سیاه، مرکب سیاه، برای مثال جز تلخ و تیره آب ندیدم در آن زمین / حقا که هیچ باز ندانستم از زکاب (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۴ حاشیه)
رهاوی، گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاو، راهوی
آب سرخ رنگی که از گل کاجیره گرفته می شود، شاه آب
مهب ها، جاهای وزیدن باد، جهات وزش باد، جمع واژۀ مهب
زیر شکم، گرداگرد آلت تناسل مرد یا زن که موی از آن می روید، شرمگاه
زاهدها، کسانی که دنیا را برای آخرت ترک گویند و به عبادت بپردازند، پارساها، پرهیزکارها، جمع واژۀ زاهد
تشنگی، زبانه زدن، آفرازه
جای ترس و سهمگین و ترسناک
تاراج تاراجگر، جمع نهب، پروه ها (غنائم) غارت کردن (غیاث)، غارت: (... همه در معرض قتل و اسر و در نهاب نهب و فتک) (جومع الحکایات 2: 1)، جمع نهب: الف - غنیمتها. ب - حمله ها. توضیح بنظر می آید که در فارسی گاه بصورت مفرد آید: (زین نکویان یکی زروی عتاب پشت غم را خمی دهد زنهاب) (حدیقه. مد. 357)
بخشنده از فروزگان خدا نیک بخشنده بسیار بخشنده: (تویی وهاب مال و جز تو واهب تویی فعال جود و جز تو فاعل) (منوچهری)، صفتی است ازصفات خدای تعالی: (داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت عیش هنی و طبع سخنی و کف واهب) (سوزنی)