جدول جو
جدول جو

معنی زهاب - جستجوی لغت در جدول جو

زهاب
زه آب، درز و شکاف باریک سنگ، چشمه یا جوی که آب از آن تراوش کند، آبی که از درز سنگ یا زمین بیرون آید
تصویری از زهاب
تصویر زهاب
فرهنگ فارسی عمید
زهاب
(زَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان است که در شهرستان مشهد واقع است و 288 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
زهاب
(زَ)
تراویدن آب باشد از کنار رودخانه و چشمه و تالاب و امثال آن. (برهان) (ازغیاث) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری). آبی که کناررود، چشمه، تالاب و غیره تراوش کند. (فرهنگ فارسی معین). در تداول امروزی، آبی که از جایی زهد، یعنی کم کم ترابد و آب اصلی نباشد، ولی در قدیم چنانکه فرهنگ اسدی می گوید... و از بیت ابوشکور برمی آید که زهاب سخت بزرگ است که سهمگین نیزتواند بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
زهاب اشک، مرا از جگر گشاده شده ست
عجب نباشد اگر گونۀ جگر دارد.
مسعودسعد.
چون او را در بند بلا بسته دید زهاب از دیدگان بگشاد و بر رخسار جویها براند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 160). و بی ایراندخت که زهاب چشمۀ خورشید تابان از چاه زنخدان اوست. (کلیله و دمنه ایضاً ص 356).
خلق تو نهال شاخ طوبی
دست تو زهاب حوض کوثر.
جمال الدین عبدالرزاق (از جهانگیری).
، آبی بود که از سنگی یا از زمینی همی زاید به طبع خویش از اندک و بسیار. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24). آب که از سنگ یا زمین برآید، اندک و بسیار و عرب نضاحه گوید. (صحاح الفرس). آن موضع از چشمه که آب از آن جوشد و تراوش کند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). و موضع چشمه را نیز گویند یعنی جایی که آب از آنجا می جوشد خواه زمین باشدو خواه شکاف سنگ. (برهان) (از ناظم الاطباء). و همانا بکسر اول اصح باشد، چه زهیدن بمعنی زائیدن بکسر است و این نیز زایش آبست. (انجمن آرا) (آنندراج) :
سوی رود با کاروانی گشن
زهابی بدوی اندرون سهمگن.
ابوشکور (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 24).
، آبی که قعرش پیدا نباشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
زهاب
(زَ / زِ)
چشمه ای که هرگز نایستد و پیوسته روان باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
زهاب
نام رودی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رود زابات (زهاب کنونی). (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1048). رجوع به همین کتاب ج 1 ص 144 و ج 2 ص 1094و 1392 و 1827 و مجمل التواریخ گلستانه ص 253 شود
لغت نامه دهخدا
زهاب
آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند، جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه، آبی که قعرش پیدا نباشد، چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد
فرهنگ لغت هوشیار
زهاب
((زِ))
آبی که از شکاف سنگ یا چشمه تراوش کند، چشمه جوشان
تصویری از زهاب
تصویر زهاب
فرهنگ فارسی معین
زهاب
چشمه، چشمه سان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهاب
تصویر شهاب
(دخترانه و پسرانه)
شعله آتش، سنگ آسمانی، ستاره دنباله دار، جاه و جلال، عظمت، بزرگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
(پسرانه)
بسیار بخشنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
غارتگر، غنیمت برنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهاب
تصویر شهاب
آب سرخ رنگی که از گل کاجیره گرفته می شود، شاه آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهراب
تصویر زهراب
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
به غنیمت بردن، غارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهاب
تصویر اهاب
پوستی که دباغی نشده باشد، پوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
از نام های باری تعالی، بسیار بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکاب
تصویر زکاب
زاک آب، محلول زاک یا زاج، آب سیاه، مرکب سیاه، برای مثال جز تلخ و تیره آب ندیدم در آن زمین / حقا که هیچ باز ندانستم از زکاب (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۴ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهاب
تصویر رهاب
رهاوی، گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاو، راهوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهار
تصویر زهار
زیر شکم، گرداگرد آلت تناسل مرد یا زن که موی از آن می روید، شرمگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهاب
تصویر مهاب
مهب ها، جاهای وزیدن باد، جهات وزش باد، جمع واژۀ مهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهاد
تصویر زهاد
زاهدها، کسانی که دنیا را برای آخرت ترک گویند و به عبادت بپردازند، پارساها، پرهیزکارها، جمع واژۀ زاهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهاب
تصویر شهاب
درخش آتش، پاره ای از آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاء
تصویر زهاء
نما نمای هر چیز، اندازه، نزدیک به
فرهنگ لغت هوشیار
پوست پوست ناپیراسته پوست خام پوست پوست نا پیراسته پوست دباغی نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهار
تصویر زهار
زیر شکم، شرمگاه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهلب
تصویر زهلب
کمریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاد
تصویر زهاد
پارسایان، زاهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکاب
تصویر زکاب
مرکب سیاه که با آن چیز نویسند محلول راگ (زاج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواب
تصویر زواب
برگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
آوازیست که درآخر افشاری نواخته میشود نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است سوز و گراز و تاله و ندبه ندارد بلکه به پیر تجربه دیده ای شبیه است که می خواهد آب خنکی بر داغ دل مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست پس برای این که آسوده زیست کنیم باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامه حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توام است سهل و آسان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباب
تصویر زباب
مویز فروش موش سرخ موش کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهاب
تصویر ذهاب
گذشتن، رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاب
تصویر لهاب
تشنگی، زبانه زدن، آفرازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهار
تصویر زهار
آلت تناسلی، آلات تناسلی
فرهنگ واژه فارسی سره