تراویدن آب باشد از کنار رودخانه و چشمه و تالاب و امثال آن. (برهان) (ازغیاث) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری). آبی که کناررود، چشمه، تالاب و غیره تراوش کند. (فرهنگ فارسی معین). در تداول امروزی، آبی که از جایی زهد، یعنی کم کم ترابد و آب اصلی نباشد، ولی در قدیم چنانکه فرهنگ اسدی می گوید... و از بیت ابوشکور برمی آید که زهاب سخت بزرگ است که سهمگین نیزتواند بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زهاب اشک، مرا از جگر گشاده شده ست عجب نباشد اگر گونۀ جگر دارد. مسعودسعد. چون او را در بند بلا بسته دید زهاب از دیدگان بگشاد و بر رخسار جویها براند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 160). و بی ایراندخت که زهاب چشمۀ خورشید تابان از چاه زنخدان اوست. (کلیله و دمنه ایضاً ص 356). خلق تو نهال شاخ طوبی دست تو زهاب حوض کوثر. جمال الدین عبدالرزاق (از جهانگیری). ، آبی بود که از سنگی یا از زمینی همی زاید به طبع خویش از اندک و بسیار. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24). آب که از سنگ یا زمین برآید، اندک و بسیار و عرب نضاحه گوید. (صحاح الفرس). آن موضع از چشمه که آب از آن جوشد و تراوش کند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). و موضع چشمه را نیز گویند یعنی جایی که آب از آنجا می جوشد خواه زمین باشدو خواه شکاف سنگ. (برهان) (از ناظم الاطباء). و همانا بکسر اول اصح باشد، چه زهیدن بمعنی زائیدن بکسر است و این نیز زایش آبست. (انجمن آرا) (آنندراج) : سوی رود با کاروانی گشن زهابی بدوی اندرون سهمگن. ابوشکور (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 24). ، آبی که قعرش پیدا نباشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
تراویدن آب باشد از کنار رودخانه و چشمه و تالاب و امثال آن. (برهان) (ازغیاث) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری). آبی که کناررود، چشمه، تالاب و غیره تراوش کند. (فرهنگ فارسی معین). در تداول امروزی، آبی که از جایی زهد، یعنی کم کم ترابد و آب اصلی نباشد، ولی در قدیم چنانکه فرهنگ اسدی می گوید... و از بیت ابوشکور برمی آید که زهاب سخت بزرگ است که سهمگین نیزتواند بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زهاب اشک، مرا از جگر گشاده شده ست عجب نباشد اگر گونۀ جگر دارد. مسعودسعد. چون او را در بند بلا بسته دید زهاب از دیدگان بگشاد و بر رخسار جویها براند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 160). و بی ایراندخت که زهاب چشمۀ خورشید تابان از چاه زنخدان اوست. (کلیله و دمنه ایضاً ص 356). خلق تو نهال شاخ طوبی دست تو زهاب حوض کوثر. جمال الدین عبدالرزاق (از جهانگیری). ، آبی بود که از سنگی یا از زمینی همی زاید به طبع خویش از اندک و بسیار. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24). آب که از سنگ یا زمین برآید، اندک و بسیار و عرب نضاحه گوید. (صحاح الفرس). آن موضع از چشمه که آب از آن جوشد و تراوش کند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). و موضع چشمه را نیز گویند یعنی جایی که آب از آنجا می جوشد خواه زمین باشدو خواه شکاف سنگ. (برهان) (از ناظم الاطباء). و همانا بکسر اول اصح باشد، چه زهیدن بمعنی زائیدن بکسر است و این نیز زایش آبست. (انجمن آرا) (آنندراج) : سوی رود با کاروانی گشن زهابی بدوی اندرون سهمگن. ابوشکور (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 24). ، آبی که قعرش پیدا نباشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
نام رودی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رود زابات (زهاب کنونی). (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1048). رجوع به همین کتاب ج 1 ص 144 و ج 2 ص 1094و 1392 و 1827 و مجمل التواریخ گلستانه ص 253 شود
نام رودی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رود زابات (زهاب کنونی). (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1048). رجوع به همین کتاب ج 1 ص 144 و ج 2 ص 1094و 1392 و 1827 و مجمل التواریخ گلستانه ص 253 شود
آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند، جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه، آبی که قعرش پیدا نباشد، چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد
آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند، جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه، آبی که قعرش پیدا نباشد، چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، ادرار، پیشاب، بول، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
شاش، اِدرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، اِدرار، پیشاب، بَول، پیشار، پیشیار، میزَک، چامیز، چامیر، چامین، چَمین، کُمیز، گُمیز، شاشه
زاک آب، محلول زاک یا زاج، آب سیاه، مرکب سیاه، برای مثال جز تلخ و تیره آب ندیدم در آن زمین / حقا که هیچ باز ندانستم از زکاب (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۴ حاشیه)
زاک آب، محلول زاک یا زاج، آب سیاه، مرکب سیاه، برای مِثال جز تلخ و تیره آب ندیدم در آن زمین / حقا که هیچ باز ندانستم از زکاب (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۴ حاشیه)
آوازیست که درآخر افشاری نواخته میشود نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است سوز و گراز و تاله و ندبه ندارد بلکه به پیر تجربه دیده ای شبیه است که می خواهد آب خنکی بر داغ دل مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست پس برای این که آسوده زیست کنیم باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامه حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توام است سهل و آسان باشد
آوازیست که درآخر افشاری نواخته میشود نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است سوز و گراز و تاله و ندبه ندارد بلکه به پیر تجربه دیده ای شبیه است که می خواهد آب خنکی بر داغ دل مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست پس برای این که آسوده زیست کنیم باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامه حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توام است سهل و آسان باشد