جدول جو
جدول جو

معنی زنگویه - جستجوی لغت در جدول جو

زنگویه
(زَ یَ)
دهی از دهستان خنج است که در بخش مرکزی شهرستان لار واقع است و 115 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنگویر
تصویر شنگویر
زنجبیل، گیاهی پایا، با برگ های دراز و باریک شبیه برگ نی، گل هایی خوشه ای و زرد رنگ و ساقه ای معطر که مزه ای تند دارد و به عنوان ادویه و دارو به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنویه
تصویر زنویه
ناله، مویه، زوزه، زوزۀ سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنگوله
تصویر زنگوله
زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند، زنگل، زنگله، زنگدان، زنگلیچه، ژنگله، ژنگدان،
در موسیقی از آوازهای موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگوته
تصویر لنگوته
لنگ کوچک که برای ستر عورت به کمر ببندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنگلیچه
تصویر زنگلیچه
زنگوله، زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند
زنگل، زنگله، زنگدان، ژنگله، ژنگدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنبوره
تصویر زنبوره
زنبورک، در امور نظامی نوعی پیکان یا سلاح نوک تیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واگویه
تصویر واگویه
بازگو کردن، دوباره گفتن حرفی، سخن شنیده را باز گفتن
واگویه کردن: تکرار کردن سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگوژه
تصویر انگوژه
انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، رافه، انگژه، انگیان، انگدان، انگژد
فرهنگ فارسی عمید
(زَ یَ / یِ)
مویه و نالۀ سگ را گویند و به تازی هریر خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). زنوییدن مصدر آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). اسم مصدر از زنوییدن. (حاشیۀ برهان چ معین). هریر و نالۀ سگ و زوزه. (ناظم الاطباء). نالۀ سگ که به عربی هریر گویند. (فرهنگ رشیدی). نالۀسگ را گویند که در هنگام گریه کند... و به تازی هریر خوانند. (جهانگیری) ، مویه و نالۀ متصل و پیوسته. (ناظم الاطباء). رجوع به زنوییدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
یکی از نجبای ایران معاصر خسرو پرویز. (از فهرست ولف) :
چو آذرگشسب و اگر شیر زیل
چو زنگوی گستاخ با شیر و پیل.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2780)
یکی از نجبای چین. (از فهرست ولف) :
به چین اندرون بود حسنوی نام
دگر سرکشی بود زنگوی نام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هَِ ئی یَ)
دهی است از بخش بستک شهرستان لار. دارای 898 تن سکنه، آب آن از چاه و محصول عمده اش غله، خرما و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ)
نام حصاری و عمارتی است عظیم در هندوستان که ستونهای آن یک پاره است و هر ستونی را به هزار مرد نتوان برداشت. گویند آن عمارت را دو کس کرده اند مردی و زنی، مرد مازنین و زن مازینه نام داشته است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
نام پهلوانی باشد تورانی. (برهان). نام مبارزی تورانی. (ناظم الاطباء) :
چو زنگولۀ گرد و گلباد را
سپهرم که بد روزفریاد را.
فردوسی.
رجوع به زنگله وفهرست ولف شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ / لِ)
بمعنی زنگله است که جلاجل باشد. (از برهان). زنگله. زنگل. زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خود بندند و یا به گردن چارپایان آویزند. زنگهای کوچک گردی که بر کناره های کم و دایره آویزان کنند. جلاجل. (فرهنگ فارسی معین). بمعنی زنگله است. (آنندراج). جلاجل و زنگهای کوچک مدور. (ناظم الاطباء). زنگله. زنگ خرد. جلجل. جرس خرد. درای. درای خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنگله شود.
- زنگولۀ پای تابوت، کنایه است از فرزند خردسال مرد یا زن در پیری. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
- شیخ زنگوله بپا، آخوند لاابالی در منهیات شرع. آخوندی ناپرهیزکار. (یادداشت ایضاً). در افسانه است که شیخی ناپارسا بخاطر فریب عامه زنگوله بپا می بست که بهنگام راه رفتن مورچه ها آوای زنگ را بشنوند و بگریزند و زیر پای او تباه نشوند ولی شیخ در باطن فاسدی بود بی همتا.
- طلسم زنگوله، نام طلسمی به قلعۀ زنگوله در داستانهای اساطیری ایرانی. محلی در افسانه ها که در آنجا دیوی و طلسمی بوده است. نام جایی طلسم شده در افسانه ها. (یادداشت ایضاً).
- امثال:
زنگوله را که به پای گربه (یا گردن گربه) می بندد؟ موشها در شورایی عام رای دادند که برای احتراز از ضرر و زیان گربه لازم است که زنگوله ای به گردن وی آویزند تا که نزدیک آید موش بگریزد لیکن به این رای عملی ممکن نشد، چه کسی که بتواند زنگوله به گردن او آویزد یافت نشد. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
، مقامی است از موسیقی. (برهان). نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء). یکی از دوازده مقام موسیقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مقامی است از موسیقی. قطعه ای است در راست پنجگاه که سه ضربی است. (فرهنگ فارسی معین) ، گنده کنف. رجوع به ابوطیلون شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی سمداریان تکمه دگمه گوی گریبان، حلقه ای که تکمه را از آن گذرانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزنویه
تصویر غزنویه
مونث غزنوی
فرهنگ لغت هوشیار
لنگی است کوچک که درویشان و فقیران و مردم بی سرو پا بر میان بندند: بر میکنم بروی میان بند جا نماز لنگوته را معارض شلوار می کنم. (نظام قاری 25 لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنگوله
تصویر شنگوله
شوخ و ظریف، زیبا رعنا، عیار، سر خوش سرمست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگوزه
تصویر انگوزه
انغوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگوژه
تصویر انگوژه
انگدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیویه
تصویر دنیویه
مونث دنیوی امور دنیویه
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک زنبورک، کمانی آهنین و نوک تیز زنبورک، سازیست که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سرآن کدو نصب میکردند و دو تار بر آن بسته مینواختند (بیشتر در هند) کنگری، گروه بسیار مردم انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگانه
تصویر زنگانه
پرده ایست از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگلیچه
تصویر زنگلیچه
زنگ خرد جرس کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگیچه
تصویر زنگیچه
ابتدای ساعد دست مرفق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگوله
تصویر زنگوله
زنگهای کوچکی که به گردن چارپایان آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنگونه
تصویر آنگونه
آنسان آن وجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنویه
تصویر زنویه
زوزه، ناله
فرهنگ لغت هوشیار
رشته هایی از ریسمان نخی یا ابریشمی که بشکل رشته یا گلوله درست کنند و بکلاه اطراف لباس علم (درفش) بند پرده تسبیح و غیره آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنویه
تصویر زنویه
((زَ یِ))
زوزه کشیدن سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنگوله
تصویر زنگوله
((زَ لِ یا لَ))
زنگ های کوچک که به گردن چهارپایان آویزند، زنگل، ژنگدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترگویه
تصویر ترگویه
ترجمه
فرهنگ واژه فارسی سره
جلاجل، جلجل، زنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زنگی که بر گردن چهارپایان بندند
فرهنگ گویش مازندرانی