زنجبیل، گیاهی پایا، با برگ های دراز و باریک شبیه برگ نی، گل هایی خوشه ای و زرد رنگ و ساقه ای معطر که مزه ای تند دارد و به عنوان ادویه و دارو به کار می رود
زنجبیل، گیاهی پایا، با برگ های دراز و باریک شبیه برگ نی، گل هایی خوشه ای و زرد رنگ و ساقه ای معطر که مزه ای تند دارد و به عنوان ادویه و دارو به کار می رود
انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، رافه، انگژه، انگیان، انگدان، انگژد
اَنجُدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، رافِه، اَنگُژه، اَنگُیان، اَنگُدان، اَنگُژَد
مویه و نالۀ سگ را گویند و به تازی هریر خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). زنوییدن مصدر آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). اسم مصدر از زنوییدن. (حاشیۀ برهان چ معین). هریر و نالۀ سگ و زوزه. (ناظم الاطباء). نالۀ سگ که به عربی هریر گویند. (فرهنگ رشیدی). نالۀسگ را گویند که در هنگام گریه کند... و به تازی هریر خوانند. (جهانگیری) ، مویه و نالۀ متصل و پیوسته. (ناظم الاطباء). رجوع به زنوییدن شود
مویه و نالۀ سگ را گویند و به تازی هریر خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). زنوییدن مصدر آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). اسم مصدر از زنوییدن. (حاشیۀ برهان چ معین). هریر و نالۀ سگ و زوزه. (ناظم الاطباء). نالۀ سگ که به عربی هریر گویند. (فرهنگ رشیدی). نالۀسگ را گویند که در هنگام گریه کند... و به تازی هریر خوانند. (جهانگیری) ، مویه و نالۀ متصل و پیوسته. (ناظم الاطباء). رجوع به زنوییدن شود
یکی از نجبای ایران معاصر خسرو پرویز. (از فهرست ولف) : چو آذرگشسب و اگر شیر زیل چو زنگوی گستاخ با شیر و پیل. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2780) یکی از نجبای چین. (از فهرست ولف) : به چین اندرون بود حسنوی نام دگر سرکشی بود زنگوی نام. فردوسی
یکی از نجبای ایران معاصر خسرو پرویز. (از فهرست ولف) : چو آذرگشسب و اگر شیر زیل چو زنگوی گستاخ با شیر و پیل. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2780) یکی از نجبای چین. (از فهرست ولف) : به چین اندرون بود حسنوی نام دگر سرکشی بود زنگوی نام. فردوسی
نام حصاری و عمارتی است عظیم در هندوستان که ستونهای آن یک پاره است و هر ستونی را به هزار مرد نتوان برداشت. گویند آن عمارت را دو کس کرده اند مردی و زنی، مرد مازنین و زن مازینه نام داشته است. (برهان) (آنندراج)
نام حصاری و عمارتی است عظیم در هندوستان که ستونهای آن یک پاره است و هر ستونی را به هزار مرد نتوان برداشت. گویند آن عمارت را دو کس کرده اند مردی و زنی، مرد مازنین و زن مازینه نام داشته است. (برهان) (آنندراج)
نام پهلوانی باشد تورانی. (برهان). نام مبارزی تورانی. (ناظم الاطباء) : چو زنگولۀ گرد و گلباد را سپهرم که بد روزفریاد را. فردوسی. رجوع به زنگله وفهرست ولف شود
نام پهلوانی باشد تورانی. (برهان). نام مبارزی تورانی. (ناظم الاطباء) : چو زنگولۀ گرد و گلباد را سپهرم که بد روزفریاد را. فردوسی. رجوع به زنگله وفهرست ولف شود
بمعنی زنگله است که جلاجل باشد. (از برهان). زنگله. زنگل. زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خود بندند و یا به گردن چارپایان آویزند. زنگهای کوچک گردی که بر کناره های کم و دایره آویزان کنند. جلاجل. (فرهنگ فارسی معین). بمعنی زنگله است. (آنندراج). جلاجل و زنگهای کوچک مدور. (ناظم الاطباء). زنگله. زنگ خرد. جلجل. جرس خرد. درای. درای خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنگله شود. - زنگولۀ پای تابوت، کنایه است از فرزند خردسال مرد یا زن در پیری. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). - شیخ زنگوله بپا، آخوند لاابالی در منهیات شرع. آخوندی ناپرهیزکار. (یادداشت ایضاً). در افسانه است که شیخی ناپارسا بخاطر فریب عامه زنگوله بپا می بست که بهنگام راه رفتن مورچه ها آوای زنگ را بشنوند و بگریزند و زیر پای او تباه نشوند ولی شیخ در باطن فاسدی بود بی همتا. - طلسم زنگوله، نام طلسمی به قلعۀ زنگوله در داستانهای اساطیری ایرانی. محلی در افسانه ها که در آنجا دیوی و طلسمی بوده است. نام جایی طلسم شده در افسانه ها. (یادداشت ایضاً). - امثال: زنگوله را که به پای گربه (یا گردن گربه) می بندد؟ موشها در شورایی عام رای دادند که برای احتراز از ضرر و زیان گربه لازم است که زنگوله ای به گردن وی آویزند تا که نزدیک آید موش بگریزد لیکن به این رای عملی ممکن نشد، چه کسی که بتواند زنگوله به گردن او آویزد یافت نشد. (از یادداشت مرحوم دهخدا). ، مقامی است از موسیقی. (برهان). نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء). یکی از دوازده مقام موسیقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مقامی است از موسیقی. قطعه ای است در راست پنجگاه که سه ضربی است. (فرهنگ فارسی معین) ، گنده کنف. رجوع به ابوطیلون شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
بمعنی زنگله است که جلاجل باشد. (از برهان). زنگله. زنگل. زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خود بندند و یا به گردن چارپایان آویزند. زنگهای کوچک گردی که بر کناره های کم و دایره آویزان کنند. جلاجل. (فرهنگ فارسی معین). بمعنی زنگله است. (آنندراج). جلاجل و زنگهای کوچک مدور. (ناظم الاطباء). زنگله. زنگ خرد. جلجل. جرس خرد. درای. درای خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنگله شود. - زنگولۀ پای تابوت، کنایه است از فرزند خردسال مرد یا زن در پیری. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). - شیخ زنگوله بپا، آخوند لاابالی در منهیات شرع. آخوندی ناپرهیزکار. (یادداشت ایضاً). در افسانه است که شیخی ناپارسا بخاطر فریب عامه زنگوله بپا می بست که بهنگام راه رفتن مورچه ها آوای زنگ را بشنوند و بگریزند و زیر پای او تباه نشوند ولی شیخ در باطن فاسدی بود بی همتا. - طلسم زنگوله، نام طلسمی به قلعۀ زنگوله در داستانهای اساطیری ایرانی. محلی در افسانه ها که در آنجا دیوی و طلسمی بوده است. نام جایی طلسم شده در افسانه ها. (یادداشت ایضاً). - امثال: زنگوله را که به پای گربه (یا گردن گربه) می بندد؟ موشها در شورایی عام رای دادند که برای احتراز از ضرر و زیان گربه لازم است که زنگوله ای به گردن وی آویزند تا که نزدیک آید موش بگریزد لیکن به این رای عملی ممکن نشد، چه کسی که بتواند زنگوله به گردن او آویزد یافت نشد. (از یادداشت مرحوم دهخدا). ، مقامی است از موسیقی. (برهان). نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء). یکی از دوازده مقام موسیقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مقامی است از موسیقی. قطعه ای است در راست پنجگاه که سه ضربی است. (فرهنگ فارسی معین) ، گنده کنف. رجوع به ابوطیلون شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک زنبورک، کمانی آهنین و نوک تیز زنبورک، سازیست که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سرآن کدو نصب میکردند و دو تار بر آن بسته مینواختند (بیشتر در هند) کنگری، گروه بسیار مردم انبوه
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک زنبورک، کمانی آهنین و نوک تیز زنبورک، سازیست که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سرآن کدو نصب میکردند و دو تار بر آن بسته مینواختند (بیشتر در هند) کنگری، گروه بسیار مردم انبوه